داکترحمیرانگهت دستگیرزاده

مسله زن در افغانستان در زمان رمانداری طالبان توجه جهانیان را به خود جلب کرد و بعداز حملات هوائی امریکا و متحدین ، از مطرح ترین مسایل مربوط به افغانستان شد . این شدت تو جه به اندازه ئی بود که باعث وارد امدان تغیراتی در قوانین برخی از کشور ها در مورد زن گردید . به گونه مثال در عربستان سعدی اجازه نصب عکس روی سند هویت برای زنان داده شد که تا آن موقع قانو نا ممنوع بود . در ترکیه که میان کشور های اسلامی و اسیائی پیشترین دست آوردها را در زمینه دموکراسی و جامعه مدنی دارد ، قانونی را ملغا قرار داد که به اساس آن زنان متاهل بدون اجازه کتبی شوهران شان به کار گماشته نمیشدند . ایران بلا فاصله هزهینه هنگفتی را برای تاسیس مکاتب دخترانه در و لایات و قریه ها ی کشور ش منظور کرد.

خانم ماری رابینسون قبل از تدویر کنفرانس بن بر اشتراک زنان در ساختار دولتی افغانستان تاکید نمود . اداره موقت و بعدا دولت موقت افغانستان هم وعده های فروانی دراین مورد به جهانیان داد . و اکنون که قانون اساسی جدید به تصویب رسیده است . آیا مساله زن به همان شدت روزهای نخست مطرح است ؟ و آیا این بر ترین وثیقه حقوقی جامعه مدنی ، زمینه ساز برتری تامین و تضمین حقوق مدنی زن و موقف حقوقی زن در جامعه ما خواهد بود ؟ اگر فرق اساسی میان جوامع متمدن و عقب مانده موجود باشد . همانا در شیوه قانوانگذاری و تاثیرگذاری قانون بر روابط حقوقی افراد و نحوه تطبیق آن بر ا فر ا د و تشكيلا ت سيا سى است.امر و ز كمتر كشو ر ى را ميتو ا ن سرا غ كر د كه فا قد قا نو ن اسا سىى با شد . ا ما آ يا دا شتن قانون اسا سى د ر تما مى كشو ر ها ى جها ن به يك ا ند ا زه ضا من حقو ق ا فراد , صلاحيتها , و جا يب و مسو ليتها ى متقا بل دولت و افراد آن ا ست ؟ (هشت) د هه ا ز تصويب نخستن قا نو ن ا سا سى ما ميگذ ر د , ما ( هفت ) قانو ن تصويب شده را پشتت سر گذ اشه ايم   واين - ( هشتمين ) قا نون ما ميباشد .   بد نيست سيماى ز ن ر ا د ر فرامين ا حكا م ,   نظامنامه ها و قو ا نين كشور و هم چگو نگى حضو ر ش را در ا ين قو ا نين از نظر بگذرانيم.

حضو ر ز ن د ر قا نو ن گذ ا ر ى افغانستان

د ر آ غا ز تشكليل د و لت ا بد ا لى د ر (1747) ميلا د ى تا ا مر و ز كمتر مسا له د ر سيا ست د ا خلى ا فغا نستتا ن (در سا لها ى اخير حتى سيا ست خا ر جى ا ن ) به ا ند ازه مسا له ز ن تعين كننده بو ده ا ست . نگرشى كو تاه به تا ر يخ ما را متو جه احكا م و فر ا مين د ر ا ين مو ر د ميسا ز د   كه هر يك به نو به خو د د ر سا حه سيا ست د ا خلى دو لتمند ا ن مو ثر بو ده ا ست.

ا ز ( احمد شاه ا بد ا لى تا حا مد كر ز ى )   هر يك با نحوه بر خو ر د با مسا له ز ن به معرفى خصلت قد ر ت شا ن و ما هيت حا كميت شا ن پر د ا خته ا ند . گا هى ا ين فر ا مين كه هيچ نو ع همسو يى با اسلا م ند ا شته است , ا ما عر ف و عنعنه و عا د ا ت مو ا فق و با ذ هنيت مر د سا لا ر جا معه ا نطبا ق كا مل د ا شته , تو ا نسته ا ست ضا من پير و ز ى هاى بر ا ى حا كما ن قد ر ت گر د د . به گو نه نمو نه ميتو ا ن ا ز ا حكا مى نا م بر د كه تو سط ( احمد شاه ا بد ا لى ) بر ا ى جلب حما يت ا قو ا م و قبا يل نا فذ گر د يد.

((   او با ا ين احكا م د ختر ا ن را ا ز مير ا ث   محر و م سا خت  و ز نا ن بيوه را ازدواج به يكى ا ز اقا ر ب نز د يك شو هر مكلف نمو د))     قر با نيا ن ا ين ا حكا م زنا ن و دختر ا ن   بو د ند ا ين نخستين حكم د ر مو رد زن ا ست كه ا ز سپيده د م ايجا د د و لتى به نا م افغا نستا ن در ذ هن تاريخ ما نده است .  تيمو ر شاه كه به قو ل فر هنگ   ( به ز نا ن ز يبا ر غبت فر ا و ا ن د ا شت ),   د ر مو ر د ز نا ن فقط يك با ر د ر تاريخ ا زش نام بر ده ميشو د , آ نهم با اظهار تعجب ونوعى ستا يش ( با ز هم ا ز افغا نستا ن د ر پنچ قر ن ا خير ) ( چو ن شاه اشعا ر عايشه د ر ا نى را د يد , على ر غم عصبتي كه د رآ ن ز ما ن د ر بر ا بر تظا هر ز نا ن و قريحه و نبو غ   شا ن و جود د اشت ......)

تيمو ر شاه هيچ اقد ا مى بر ا ى ر فع عصبيت د ر بر ا بر ز نا ن به عمل نمى آ و ر د . با ر ديگر   سيما ز ن د ر احكا م ( اميرعبد الرحمن خا ن ) تعجلى ميكنند , امير احكا م ( ا حمدشاه ا بد ا لى)   را ملغا ميسا ز د . دليل ا ين كا ر امير ى را كه خو د پا بند عنعنات ا ست , د ر چه و يا كجا با يد جست ؟ ا مير آد م بيسو ا د يست كه به د ا نش و سو ا د قد ر -نمي گذ ا ر د , پس ا ين كا ر او زاده خر د و د ر ا يت نيست ,ا ما ميتو ا ند از ر و ى سيا ست با شد . شا يد بتو ا ن تلا ش امير ر ا بر ا ى قا يم سا ختن ر ا بطه مستقيم با حكو مت ا نگلیستا ن , ز مينه ا نفا ذ اين احكا م دا نست .   اگر تبصره يى را كه   مولف كتاب ( ا فغا نستا ن د ر پنچ قر ن ا خير ) در مو ر د كتا ب ( تا ج ا لتو ار يخ ) د ا ر د , د ر نظر يگر يم اي حدس قو ت ميگير د كه اين اقد ا م ا مير نه بر ا ى بهبو د بخشيد ن حيا ت اجتما عى ز ن و نه هم به خا طر حما يت از حقو ق ز ن صو ر ت گر فته ا ست . بلكه يك كر شمه سيا سی در بر ا بر د و لت انگليس آقای فرهنگ می نویسد: (........طوریکه میدانیم امیر بسیار آرزو داشت که از زیر نفوذ ویسرای هند خارج گرد د روسا ی با حکومت انگلستان درلند ن روابطه قایم کند وهم از نفوذ افکارعامه وپارلمان درانگلیستان اطلاع داشت . لهذا این احتمال موجود است که وی منشی رامامور ساخته باشد تا برای وارد نمودن تاثیر برافکارعامه درانگلیستان کتابی رااز طرف او به انگلیسی در لندن به نشر برساند ودرآن نقشه های ترقی خواهانه رادرشقوق مختلف حیات سیاسی واجتماعی و فرهنگی به او نسبت بدهند.) واینکه این احکام چقدرجنبه تطبیقی پیداکردند موضوعیست که بعدا به آن میپردازیم   .......

       در سالهای ( 1900) امیر حبیب الله فرامینی دارد از این قرار : ( زنان بد ون کار واجب از خانه بیرون نشوند ووقت بیرون شدن از خانه برقع خاکی به سر نموده واز پد یدار ساختن هرگونه زیب وزیور خود داری نمایند ) ا ین احکام را امیر صادر میکند که گو یا هوا خواه راه یافتن مد نیت جدید به کشورش است .به عقیده غبار این احکام واحکام منع سرآینده ها و رقا صه ها نمایا نگر تظاهر امیر به تقوای مذهبی است . اما فرهنگ از مسافرت امیر به هندوستان و مصاحبه های او با خانمهای انگلیسی که عکس های آن در جراید هند نشر میشد   یاد میکند واینکه این دیدار باعث افواها تی در داخل کشور شد که گویا امیر از جاده شر یعت قدم بیرون گذاشته و زیر تاثیر مردمان غیرد ین قرارگرفته است . تاریخ صدوراین احکام وتاریخ سفرامیر به هند درجای به چشم نرسیده است . اما منظقی به نظرمی آید که این فرامین بعد از افواهات عد ون امیر از دین صادر شده باشد تا دوبا ره بدین وسیله اعتمادروحا نیون را که به تحریک مردم علیه او آغاز کرده بودند جلب کند .این رفتار را باردیگردرزمان امان الله خان در مورد تعد یلاتی در ( نظا منامه نکاح .عروسی وختنه سوری ) میتوان دید که شاه به ظاهر جلوگیری از اغتشا ش پیشنهادات تعد یلی را بدون مقا ومت جدی می پذ یرد .  در میان این دسا تیر بهترین اش وانسا نی ترین اش احکام امیرعبدالرحمن است که از یکسو حق میراث زن رااعا ده میکند وا زسوی د یگر زنان بیوه رااز قید ازدواج اجباری مجد د با یکی از اقارب شوهر متو فی اش آزاد میسا زد . حسن احمدشاه و امیر عبد الرحمن در این است که زن راه بحیث وسیله حقیر خوش گذارانی برای خود نیز کمتر پسند یده اند . کار به چون وچرایش نداریم . در حالیکه امیر حبیب الله خان نقطه مقابل آنها دراین مورد است .شاهی که به خاطر تظاهر به اسلام ان فرامین را صادر میکند وبه قول حافظ ( جلوه های از این دست رامحراب ومنبر نموده و چون به خلوت میرسد آن کار دیگر میکند ) من د سا تیر امیر حبیب الله خان را درمورد زن غیر انسا نی میبینم خشم دوران امارت امیر حبیب الله ختم دوران اداره مملکت به وسیله فرامین و دسا تیر است . قبل از آنکه دربا ره قانون ونظام نامه های دوره اما نی داخل بحث شویم . میخواهم نگاهی کوتاه به جهان در همین سالها بیندازیم و ببینیم که در کشورهای دیگر چه میگذ رد . البته در این نگرش فشرده عمدا تحولات فکری و دستا ورد های اند یشوی که وارد امدن تغیراتی را برسیستم های سیاسیی سبب شده اند یاد آورمیشو م : قد یمترین قانون اساسی مکتوب جهان قانون اساسی امریکا ست که آنهم محصول سا ل 1776 میلادی است وبه تعقیب آن قا نون اساسی فرا نسه مصوب سا ل 1791 می با شد سراسرقرن 19 و تا نیمه های قرن 20 دوران گسترش جنبش دموکراسی و قا نون گذاری در جهان است . واما حقوق زن در کشور های مختلف به شیوه های گونه گون در متن قوانین مطرح میشد ودر حالی که در برخی از کشور ها ی جهان این پرا بلم در سطح پارلمان مورد بحث ومذاکرات شد ید قرا ر میگرفت . مثلا هنگامیکه در کشوراورپا یی بلژیک با نها دهای فیمینیستی وانجمن های به خوبی سازمان یافته زنان مبارزا تی برای کسب حقوق ابتدا یی زن در جریا ن بود ه جنبش زنان در اروپا و امریکا وا نگلیستان یکی از مهمترین فکتور های حیا ت سیاسی به حساب می آمد (ایمیلی فون در فلد ). یکی از فعالین حقوق زن در بلژیک با طرح پیشنهادی قانون خواستار به رسمیت شناختن حق رای برای زنان در انتخابات ت محلی( شهر داریها و ولا یات ) شد که از طرف پارلمان آن کشور ردگردید.این واکنش پارلمان باعث اتحاد تمام نهاد های فیمینیستی شد اکثر خا نمهای وابسته به فامیلهای سیاسی دور هم جمع شد ند تا با وارد نمودن فشار برپا رلمان خواسته های شان را به تحقیق برسانند.اینان در سال 1912 با تدویر نخستین کنگره بین المللی اتحاد یه فیمینیستی بلژیک مساله حق رای زنان را دو باره مطرح کردند. در سال 1920 از پا رلمان خواستند تا با پذیرش ما ده جد ید در قانون اسا سی به زنان حق رای داده شود.

به زنان حق رای داده شود که با زهم رد گردید .در همین سال نه تنها حق رای بلکه حقوق اقتصادی ، حقوق مدنی، تحصیل ازدواج و حقوق سیاسی ازموضوعا ت کاری این انجمن های زنان دربلژیک بود.

درسال ( 1928فدراسیون ملی زنان لبیرال ) پیشگام شد تا بر ضد تبعیضی که در متن قانون علیه زن وجود داشت دا خل اقدام شود.

این مبارزات در 26 جولای بالاخره به ثمر نشست .البته من به گونه مثال بلژیک را به خاطر ویژه گی حقوق زن درآن کشوربرگز یدم تا نهاد ینه شدن حقوق زن را امروز درآن کشور با افغانستان به مقایسه بگیریم.

قانون اساسی داوود خان مصوب (1976 در ماده دوازدهم ) احترام به اساسات منشورملل متحد واعلامیه جهانی حقوق بشر و پیشتبانی از صلح عادلانه را در زمره اهداف اساسی می آورد وبرای نخستین بار تفکیک جنس را به کار میبرد . در ماده بیست وهفتم فصل چهارم چنین آمده است : ( تمام مردم افغانستان اعم اززن و مرد بدون تبعیض وامتیا زدربرابرقانون ، حقوق و وجایب مساوی دارند).

در فاصله بین این قانون اساسی و قانون (سال 1980 ) مدتی هم افغانستان توسط فرمانهای انقلابی اداره میشد که یکی ازاین فرامین در مورد زن بود که در آن خرید و فروش زن ممنوع گردیده بود .این فرمان توانست به آسانی به د لیل مخالفت تبدیل گردد و راستش من تا هنوز منظور این فرمان را درست درک نکرده ام ، اما از انعکاس آن در دنیای خارج همیشه رنج برده ام . صدور چنین فرمان بعد از (نیم قرن) آزادی زن برای زنان تحصیل کرده و روشنی دشنامی و برای زنان کم سواد وبیسواد فاقد کوچکترین مفاد بود . قانون اساسی1980)که به گفته آقای دانش بیشتر به بر نامه حزب می ماند در چندین ماده اززن نام میبرد و ماده جداگانه یی را نیز به این مضمون اختصاص میدهد.

( خانواده ، مادر و طفل تحت حمایت خاص دولت قرار میگیرد . دولت درمورد صحت طفل ومادر توجه مبذول میدارد و جهت ایجاد شرایط وسیع درکسب تحصیل، مسلک وتدارک کار تدابیر لازم اتخاذ می نماید .ارگانهای دولتی سازمانهای اجتماعی و مکاتب موظف اند درتربیت اطفال به خانواده ها کمک کنند ) قانو ن اساسی بعدی ، یعنی قانون اساسی دو کتور نجیب الله در همین مورد فقط اتخاذ تدابیرلازم را درمورد تامین صحت طفل و مادر وعده میدهد وازاین روزگار به بعد تا آخرین قانون اساسی هرگز قانونی بر ضد زن و ضع نشد . آخرین قانو ن اساسی مصوب سال ( 1987)آخرین اشعه خورشید حقو ق زن بود که بعد از آن برای بیشتر از (10 ) سال به غروب تلخی فرو خز ید . از ظهور مجاهد ین تا برآمد ن طالبان سفر برگشت است به دوره های مختلفی ازتاریخ که درهر گوشه وطن مطابق به ذوق و سلیقه زمامدار همان گوشه صو رت میگیرد .اما هیچ قافله یی کمتراز ( 100 ) سال را به عقب برنگشته است . با سرازیر شدن مجاهدین در شهرها زنان نه تنها امنیت شان را د راما کن عمومی بلکه در منازل شان نیز از دست دادند . دولت اسلامی افغانستان با فرمانهای متعدد به سراغ زنان شاغل رفت با فرمان زنان را به پوشیدن روسری و حجاب اسلامی موظف کرد با فرمانی زنان را ازظاهر شدن درتلویزیون مانع شد،با فرمان دیگرنشرصدای آواز خوان زن منع شد ، کم کم با فرامین دیگری به تعین اندازه کوری بوت، رنگ و جنس لباس وشیوه راه رفتن نیز پرداختند گو یی روح هزاران تیمو رشاه و امیرحبیب الله در کالبد مجاهدین حلول کرده بود.که هر زن را که هوس میکردند باید به دست میاوردند . خانم نانسی دوپری در مورد می نویسد.

( مجاهدین جو ان خام که درجبهه های جنگ وتحت نفو ذ رهبران محافظه کار بزرگ شده بودند بادیدن زنان گوینده اخباربی حجاب د رتلو یزیون شگفت زده میشدند و نتیجه میگرفتند که آنها باید هرجایی باشند، پس کلاشینکو ف به دست ، دم دراستود یوی تلو یزیون سرراه آنها را میگر فتند ومیگفتند : امشب تو ما ل من هستی)

گلبدین حکمتیار هنگامیکه صدراعظم مجاهدین شد به زنان اخطار داد که اگر میخواهند به کارشان ادامه بدهند باید حجاب سیاه بپو شند . در دوره مجاهدین از نگاه قانونی زنان ازحق تحصیل وکار بهره وربودند وهنوز برای زنان مجاز بود درفعالیت های سیاسی سهم داشته باشند. زنا ن دارای سازمان هم بودند که بنام (سازمان ، اسلامی زنان) یاد میشد و جریده ( ارشاد - النسوا ن) از نشرات همین سازمان بود. تقلید ازاولین ........بعد از فیصله های مجاهدین نوبت فرمان های طالبان رسید که اکثرا و یژه زنان بود. درنوامبر1996مجموعه یی از 11حکم در موردپرسونل طبی زن، به امضای امیرالموقنین ملا عمر و وزیر صحت عامه منتشر گردید. مجموعه یی ازاین مقررات برای زنان ومردان در17 دسمبر از طرف اداره امربالمعروف ونهی ازمنکر اعلام گردید.

فرمان را درست درک نکرده ام ، اما از انعکاس آن در دنیای خارج همیشه رنج برده ام . صدور چنین فرمان بعد از (نیم قرن) آزادی زن برای زنان تحصیل کرده و روشنی دشنامی و برای زنان کم سواد وبیسواد فاقد کوچکترین مفاد بود . قانون اساسی( 1980) که به گفته آقای دانش بیشتر به بر نامه حزب می ماند در چندین ماده اززن نام میبرد و ماده جداگانه یی را نیز به این مضمون اختصاص میدهد .

( خانواده ، مادر و طفل تحت حمایت خاص دولت قرار میگیرد . دولت درمورد صحت طفل ومادر توجه مبذول میدارد و جهت ایجاد شرایط وسیع درکسب تحصیل، مسلک وتدارک کار تدابیر لازم اتخاذ می نماید .ارگانهای دولتی سازمانهای اجتماعی و مکاتب موظف اند درتربیت اطفال به خانواده ها کمک کنند ) این مقررات و فرامین محدودیتهای فراوانی برحقوق افراد جامعه به ویژه زنان وضع کرد ، مکاتب دخترانه مسدود گشت وحق کارزنان به استثنای بخش طب گرفته شد که آنهم مشروط به شریط وضع شده طالبان بود .    این فرمانها از طرف ریاست عمومی امر بالمعروف ونهی از منکر صادر میشد وپولیس همین اداره وظیفهً نطارت بر تطبیق آن را بعهده داشت ودرحالات عدم اطاعت ازاین فرامین ، پولیس صلاحیت آن را داشت تا به مجازات افراد بپردازد.

واکنش ها جامعهً ما قبل از آنکه جامعه دینی باشد ،جامعه عنعنوی است واز خلاف عادت می هراسند وهر آنچه که با عادات اش نزدیکی نشان ندهد،یا در مقابل اش می استد و یا به مشکل به قبولیش تن در میدهد ،درچنین جامعه یی که به قول (گلا تزر ) جنس وسن ازابعاداولیه آن است، زن موقف از پیش تعین شده یی دارد ، ذهنیت مردسالارحاکم درجامعه ما به برتری ذاتی مرد معتقد است .این حالات زن را وابسته به مرد واز حیات اجتماعی منزوی ساخته است . نانسی دوپری دراین مورد به دو دلیل اشاره میکند : یکی طبیعت مرد سالار جامعه و دیگر ی موجودیت قدرت مرکزی ضعیف که همواره حقوق زنان و اجرای برنامه های نوین سازی راازآغاز سده روان تا حال محدود ساخته است . تاریخ ما قوانین ضدونقیض زیادی را درمورد زن به یاد دارد که برخی از آنها به آسانی در جامعه تطبیق شده و برخی دیگر بابروز واکنشهای مخالف جنبهً تطبیقی نیافته اند . احکام احمدشاه ابدالی در خصوص سلب حق میراث دختران و اجبار از ازدواج زن بیوه که به ذهنیت حاکم اجتماع آن زمان همسویی و همخوانی کافی داشت.باآنکه در تضاد کامل باساسات اسلام قرار داشت ،امیرعبدالرحمن خان که میخواست تا رسوم و عنعات را با قوانین اسلامی نزدیک کند ،این احکام را ملغا قرار داد .اما چون این اقدام با ذهنیت جامعه همسویی و ساز گار ی نداشت و جز موارد خاصی تطبیق نشد و حتی تا امروز نیز در گوشه و کنار افغانستان گاه حتی در میان قشر تحصیل یافته میتوان زنان بیوه را یافت که به اجبار به عقد برادر شوهر و یا اقارب نزدیک وی درآورده میشوند ودر مورد میراث نیز قضیه از همین قرار است . آنچه را که قانون اساسی سال 1923 و قانون نامه های آن دوره برای زنان در نظر گرفت،خبر از دنیای نو و مناسبات نوی میداد که برای جامعه آن روز گار خلاف عادت به حساب می آمد . نه تنها واکنش در مقابل تطبیق این قوانین منفی بود بلکه دولت واضع این قوانین را با بروز واکنشهای منفی متعد د دوباره به تعدیل قوانین وا دار شد . درهمین سالها در برخی از کشور های اورپا زنان بر دولت ها فشار می آوردند تا حقوق ابتدایی شان را به دست آرند ،اما درافغانستان دولت در اعطای حقوق زنان چنان دست ودل باز است که باعث اتحاد مردان جامعه میشود تا دولت را تحت فشار آورند که حقوق داده شده به زنان را دوباره سلب کند و دولت امانی در سال 1924 مجبور ساخته میشود تا پیشنهادات تعدیلی را بپزیرد ،توجه کنید که این تعدیلات در چه موارد ی اند:  نکاح زن صغیر جا یز است ، زن باید در خانه تحصیل کنند ، محتسب به احتساب بپردازد، ازدواج یک مرد باچهار زن درست است . ریفورمهای امانی که در پی تغیر دادن مناسبات اجتماعی و معاصر ساختن جامعه عنعنوی است تطبیق نا شده تعدیل میشود ، بار دیگر سال 1928 تعدیلات پذیرفته شده را مورد تعدیل قرار میدهد و قدمی هم پیشتر می گذارد دولت در جنگ باعادات شکست خوردوجانشینان بعدی برنامه های شان را به سلیقه ًعرف و سنت در آوردند تا تضمینی برای بقای قدرت شان داشته باشد . از نخستن قانون اساسی تا امروز نمیتوان از ضعف جنبهً تطبیقی قانون چشم پوشید .هر چند هشت دهه از آشنایی مابا پدیده یی بنام قانون اساسی میگذرد ، اما پیروی از آن وحرمت گذاشتن به آن هنوز در جامعه ما نهادینه نشده است . تصویب یک قانون به تنهایی کافی نیست تا به علاج نارسایی های مدنی رفت،بلکه تطبیق قانون در حضور قانون در تمام ساحات زنده گی یک جامعه است که آنکار راحایز اهمیت میگرداند. تجربه هشتاد ساله ماازقانون اساسی بدبختانه درجهً اهمیت وکارآیی این سند معتبر حقوقی را نه تنها به اثبات نرسانده ،بلکه آسیب پزیری و شکننده بودنش را به عریان ترین شیوه تبارز داده است .به گونه مثال بند 7 ماده 29 قانون اساسی سال 1980 را که درمورد مصونیت فردی رابه خوانش میگیریم : حق بیان آزادنه وعلنی فکر، حق تشکیل اجتماعات و تظاهرات مسالمت آمیز و بند 8 مصونیت منزل ، محرمیت مراسلات ، صحبت های تلیفونی ،مخابرات تلگرافی وسایرانواع مخابرات به استثنایی حالاتی که در قانون پیشبنی شده است

بند آخیر ماده 30 میخوانیم : مجازات مخالف کرامت انسانی، شکنجه وتعذیب مجاز نیست . من هیچ تبصرهً را بر جنبه تطبیقی این مواد لازم نمی بینم زیرا بیشترعیان است ،ما درآستانه ًتسوید قانون اساسی قرار داریم و آن هم بعد از یک دهه فرمانروایی فرامین امیران و قدرتمندان یک دهه که قدرت منفی قانون را افاده کرده اند ،چگونه میتوان قانونی را دراین جامعه به حیث قدرت معرفی کرد .جامعه یی که قبل ازاین دهه نیز قدرت قانون را بچشم ندیده است وآنچه دیده است ،قانون قدرت بوده است وفدا شدن قانون به نفع قدرت ،بناء اگرازیک سوبرای ما داشتن این سند معتبر ضروری است ،ازسوی دیگر وبا درجه اهیت نه کمتر تطبیق آن بعداز انفاذ مهم مینماید.

چشمداشتها و پیشنهادها

قانون اساسی آینده اگر عنصر عرف وعنعنه را معیاد کارش قرار دهد امیدی به آن نمیتوان بست وظیفه این قانون سنگینتر از قانون ۱۳۰۱ برای به جدال برخاستن علیه سلیقه های کهنه و روش های پوشیده است که در دهه اخیربه شدت برحیات جامعه ما حاکمیت کردند و زنان جامعه ما از حاشیه هستی اجتماعی کوچیده اند و بر عکس زنان دربند اکثر نقاط جهان توانسته اند توجه محافل بین المللی را بخود معطوف کنند وحلقه های روشنفکری افغان در سراسر جهان با زن همصدا شدند. قانون گذاران (قانون اساسی) جدید باید مساله زن وکودک را در تسوید قانون درنظر داشته باشند . در اعلامیه جهانی حقوق بشر حساسیت خاص این موضوع باعث گردیده تا بند مستقلی به آن اختصاص داده شود.

بند دوم ماده ۲۸قید میکند : مادران وکودکان حق دارند تا ازکمک ومراقبت مخصوص بهره مند شوند . کودکان چه براثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا آمده باشند ،حق دارند که همه ازیک نوع حیات اجتماعی برخوارشوند

بند دوم ماده ۱۶ این منشور که در مورد ازدواج است ، تصریح میکند : ازدواج باید با رضایت کامل و آزادنه زن ومرد واقع شود . افغانستان خوشبختانه امضأ کننده این سند وچندین کنوانسیون ومطعنامه است که خود این کشور را مکلف به احترام حقوق زن میسازد این معاهدات بین المللی که ازهمگونی وضعیت حقوق زن درجوامع مختلف ونادیده انگاشتن حقوق انسان زن در کشورهای عضو متاثر است : تلاشی است برای اعاده حقوق بخش مساوی ازنفوس جوامع عضو امضأ کننده این اسناد مکلف به احترام وتطبیق آن اند . اصل تساوی حقوق زن ومردباید درقانون اساسی جدید به طورمشخص گنجانیده میشد درکناراین اصل همانطوریکه درمنشور ملل متحد از توجه خاص به مادر و کودک تذکر به عمل میاید نظربه خاص بودن این امر در کشوری ما نیز باید درقانون اساسی ماده را به حمایت دولت از زن وکودک اختصاص دهیم . هرگاه مساله زن درساحات مختلف اجتماعی ،اقتصادی ، مدنی وبالاخره سیاسی درمتن قانون اساسی بحیث یک اصل طرح گردد زمینه آن مساعد میشود تا وضع قوانین ومقرره ها به بهبود این وضع نامناسب پرداخت . البته قانون اساسی یک کشور به هیچوجه به جزییات نمی پردازد ،بلکه خطوط اصلی وجهات کلی را بیان میدارد که بعدأ تمام قوانین جاری ومقرره ها به اساس آن طرح وتصویب می شود .هیچگاهی درکشوری قوانین و مقرره های آن را نمی توان متضاد ومخالف با قانون اساسی آن دیده .هرگاه تصویب مقرره یا قانوننامه یی خارج ازمواد مندرج قانون اساسی واصول ومبانی آن ضرورت افتد ، معمولأ نخست تعدیلاتی درقانون اساسی رخ میدهد تا بتوان به این ترتیب هماهنگی وهمسویی میان قانون اساسی وسایر قوانین ایجاد کرد موضوع عمده یی که من به اندازه محتوای قانون به آن ارزش میدهم ، روبه رویی وایستادگی این سند در برابر رواج های خرافی و جرأ ت ودرایت آن در زدودن عنعنه های عقب گرایانه و به عنعنه تبدیل کردن اطاعت ازقانون سیاست مصلحت اندیشی تا به آن پایه برای ما مفید است که به حقوق انسانی اتباع جامعه مضر واقع نگردد . ازحقوق اساسی زن وتوجه خاص قانون به آن وقتی میتوان صحبت کرد که عین قانون زمینه های نامساعد را ازمیان بردارد و خود به زمینه ساز برتری تبدیل شود من نمیتوانم ازنقش قانون اساسی در احقاق حقوق زنان حرف بزنم درحالیکه از جنبه تطبیقی آن مطمین نباشم برای تضمین اجرای وتطبیقی این قانون لازم است تا درمتن قانون ایجاد ارگانی برای نظارت برتطبیق آن پیشبنی گردد . قانون اساسی آینده افغانستان باید پل عبوری ازجامعه قبیله یی به سوی جامعه مدنی باشد هرآن چیزی را که رسوم و عادات رد میکند مردود نیست . خـــــــــــــــــــــــــــــــــــتم

یاداشت : این احکام و قوانین در پنج شماره نشریه نادیه انجمن نشر گردید که مورد توجه همه خوانده گان آن نشریه قرار گرفت 

تشکر از خانم حمیرا جان دستگیر زاده  خداوند ایشان را درپناه خود نگداشته و برای دریافت  صحت دوباره شان دعا میکنیم مدیر مسوول وبلاگ و رئیس شورای زنان افغان در فدارسیون روسیه........... داکتر راضیه هوتکی

 تبعیض ظالمانه

علیه اقلیتهای هندو وسیک درافغانستان

هندوها وسیک های وطن عزیزما،جزءاصلی وجدا نا پذیرملت شریف افغانستان می باشند.ایشان یکی ازقدیمی ترین باشندگان این مرز وبوم بوده ونسلهای درنسل دراین خطءباستانی زیست وزندگی نموده اند.

درطول تاریخ هیچگاهی ازایشان خیانتی به خاک ویا مردم وطن عزیز ما دیده نشده است.خدمت زیربیرق وسربازی راانجام داده اند. دردفاع از وطن خود درمقابل متجاوزین وبیگانگان دریک صف وسنگرواحد با هموطنان دیگرخود حضورداشته اند

هیچ انسان با انصاف ووطن پرستی این حق را به خود نمی دهد که بالای آن مظلومان، جفا وستم روا دارد.تنها نوکران شرق وغرب و نوکران همسایه های دشمن به خاک ومردم ما هستند که این حق را بخود داده وتبعیضات گوناگون لسانی،مذهبی،دینی،منطقوی وغیره را همیشه دامن زده واز نفاق افگنی ها آب زلال وپاک کشورزیبای مارا گل آلود

نموده واستفاده های نامشروع وخائنانهءخود رامی نما یند.

باکمال تأسف، شرم وخجالت بسیارکه در پارلمان وطن عزیزما وکلایی که باید مدافع حقوق همه اقشارواقلیت های وطن ماباشند،دراین اواخربه هدایت باداران داخلی وخارجی شان،حق مسلم داشتن یک کرسی انتخابی درپارلمان افغانستان برای اقلیت های هندوها وسیک های ما را ظالمانه حذف نموده اند.این فیصلهء دورازانصاف شان ممکن است به هدایت آنهائی صورت گرفته باشد که دست های ناپاک شان درمنفجر ساختن شاهکارهای منحصربه فردجهان،یعنی تندیسهای بودا وهمچنان انحلال اردوی کشور ما دخیل بوده است

قدامت زیست وموجودیت هندوها وسیکها درافغانستان سابقهء چندین هزار ساله دارد.احدی حق ندارد آنها را ازاتباع این کشورندانسته و ازحقوق مشروع شان محروم نما

حذف کرسی اقلیت هندوها وسیکها ازقانون انتخابات،یک ظلم وستم صریح وآشکارمیباشد.این نوع ظلم وستم ها براقلیتهای دینی،مذهبی، لسانی وغیره مشروعیت نظام دیموکراتیک را دروطن عزیزما خدشه دارساخته وزیرسوال می برد.

حذف یک کرسی این هموطنان عزیزما ازخانه ملت،مغایر اعلامیهء جهانی حقوق بشرومخالف تمام معیارهای پذیرفته شدهءملی وبین المللی میباشد.

تعرض هاوتطاولها برملکیت هاودارائی ها وتجاوزات دورازاخلاق اسلامی ،انسانی وافغانی بر این مردم زجر کشیده وستم دیدهءما مداوم جریان داشته که مخصوصاً درسدهءاخیرتشدید یافته است.

جای بسیارشرم وخجالت است که رئیس جمهورکشورما،آنها یراکه هزاران انسان بی گناه وطن مارا،اعم از زنان ومردان،پیران وجوانان واطفال معصوم،در مساجد،زیارتگاه ها،بازارها وهرجایکه از دست  پلید شان می آید،همه روزه به انواع مختلف مانند بمب ها،ترورکردنها، توسط جنایتکاران انتحاری،سربریدنهای وحشیانه به قتل میرسانند، برادرخطاب نموده ولی درمقابل حقوق حقهءاین اقلیت دینی ومذهبی وطن مارا با توشیح نمودن حذف یک کرسی پارلمانی آنها،دراین جنایت تاریخی با اعضای پارلمان شریک گردیده ونام نیک جاودانه برای خودکسب نموده است!!!

اگراین حاکم است واین اعضاء

بـیـت ملت خــراب می بـیـنـــم

طوریکه دربالاهم اشاره شد،تاریخ وطن عزیزما بصراحت شهادت میدهدکه هندوها وسیک های افغانستان از باشندگان قدیم این خاک بوده اند که موجودیت آبدات تاریخی ایشان در اکثرولایات افغانستان منجملهکابل،لوگر،بامیان،غزنی،پروان،کاپیسا،ننگرهار،بلخ،خوست،پکتیا، سمنگان،مخصوصاً اطراف تخت رستم و…..ثبوت این ادعارا مینمای

بادرد وتأسف زیادکه پارلمان افغانستان حتی حضوریک نمایندهءهندوها وسیکهای وطن عزیزما را که ازنیم فیصد سایراعضای پارلمان کمتر میشود،تحمل نکرده وآن مردم شریف وخدمتگاراین خطهءباستانی را از این حق مشروع شان محروم نموده اند.درمقابل کوچی ها که باشندگان دائمی افغانستان نبوده وتقریباً نصف سال را خارج ازوطن ما زندگی

می نمایند،ازداشتن نما یندگان پارلمانی برخوردارمی باشند.

عبدالرحمن خان ظالم،جباروخدا ناترس،اقلیت کُشی ها واعمال ظلم و  ستم برآنها را دروطن عزیزما بناء نهاد(این بنائیست که آن ظالم خونخوارنهاد).وی اززجر بیحد وقتل عام اقلیت هزاره های وطن عزیز ما چه حاصلش شد که حالااز این شاهکاری !!!نصیب پارلمان ورئیس جمهورما گردد؟؟

هرکه راپیرش چنین گمراه بود

کی مریدش رابه جنت راه بود

حالامیخواهم از یک رویداد واقعی که دردهلی پایتخت هندوستان برایم اتفاق افتاده بود ونشان دهنده محبت و وطندوستی یکی ازافراداین اقلیت مظلوم مان می باشد،شمهءیادآورشوم:

درسال۱۳۵۶هـ ش که درانستیتوت پولی تخنیک کابل تدریس مینمودم، بااستفاده ازرخصتی یک ماهـءزمستانی، باهمسرودو طفل خوردسال خود برای تفریح وسیاحت روانهء پاکستان وهندوستان گردیدیم.روزی در بازارهای دهلی برای خرید رفته بودیم،ازیک مغازه یا دوکان به مغازه یا دوکان دیگربرای دیدن اشیای مورد ضرورت خود مصروف بودیم. درآنحال یک شخص سیک به ما نزدیک شد.چون اوما را شناخته بود که افغان هستیم،به ما گفت که ازاینجا چیزی خریداری  نکنید که بالای شما بسیار گران میفروشند.چون شخص موصوف هم  افغان بود، نخواست پول هموطنش برای سیکها یاهندوهای هم دین وهم مذهبش بیجا بمصرف برسد.این حس وطنداری ووطندوستی اوخیلی ها  خوش ما آمد وبا قدردانی وممنونیت زیاد با وی خدا حافظی نمودیم.

ازقضاء تقریباً ده سال بعدازآن،ازآسترالیا برای دیدن اقارب ودوستان خود روانهءپاکستان گردیدیم.روزی درپاکستان برای خرید بعضی از اشیای موردضرورت خود به بازار”کارخانو”نزدیک پشاوررفته بودیم. درآنجا درپهلوی دوکانهای پاکستانی ها بعضی دوکانهای هندوها وسیک های افغانی ما نیز دیده میشد.درحال مشاهدهء این دوکانها بودیم که یادم ازهمان برادرهموطن سیک ما،که دردهلی باما لطف ومحبت وطنداری را نموده بود،آمده ومن هم هر چه خریدم از دوکانهای همین هموطنان هندو ویا سیک خود ما بود.

در اخیررباعی ذیل را که برای وصف!!همین ظالمان وطن سروده ام   خدمت ارائه میدارم.

شاه شـجاع ملک ما میهن فروش

کرده اسـت بار خیـانت را بدوش

بانـد اودرفکـــر تــــاراج وطـــن

غافل ازروزجـزا،درعیش ونوش

والسلام

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

 

۱۴،۰۸ ،۲۰۱۳،سدنی ،آسترالیا

 ای برادر تو همان اندیشه ای

مابقی تو استخوان و ریشه ای

 

)مولانا جلال الدین محمد بلخی(

 پرتونادری

از آزادی عقيده تا آزادی بيان

بحث آزادي عقيده را می توان يكي از بحث هاي پايه یی جامعه مدني دانست. به مفهوم ديگر نه می توان جدا از بحث آزادي هاي فردي و از آن شمار آزادي عقيده، بحث جامعه ی مدني را به ميان آورد.

جامعه ی مدني بدون آزادي فردي بيشتر به  تمثيل معروف شير بي دم و بي يال مولوي در مثنوي معنوي همانند است.

در اعلاميه ی جهاني حقوق بشر داشتن آزادي فكر، وجدان و مذهب حق هر انسان دانسته شده است.

البته اين حق زماني می تواند مفهوم و هستي كامل خود را پيدا كند كه هر انسان بتواند بدون هراس، انديشه اش را بيان كند و همچنان بدون هراس بتواند مراسم مذهبي خود را به جاي آورد.

هر كس عقيده و انديشه یی دارد و اين عقيده و انديشه را آگاهانه پذيرفته است. به آن باور مند است و آن را تبلور اساسي شخصيت و هويت خود می داند؛ اما اگر اين فرد بنا بر حاكميت استبداد-چی سياسي و چی مذهبي- نه تواند عقيده اش را بيان كند، و نه تواند براي خود در جامعه همفكراني جستجو كند و همچنان نه تواند كه كساني را به عوالم فكري و انديشه یی خود فرا خواند، بدون ترديد در چنين وضعي هرگز نه می توان از آزادي راستين عقيده و فكر، سخني به ميان آورد.

آزادي عقيده و انديشه اين نيست كه ما به چيزي باورمند باشيم و آن را با خويشتن خويش تكرار كنيم و در بيان آن از موشهاي گوشدار ديوار ها بهراسيم؛ بلكه آزادي عقيده يعني آزادي بيان آن. اگر آزادي بيان وجود نه داشته باشد، آزادي عقيده از مفهوم خالي می شود. آزادی بیان مکمل آزادی عقیده است ، آن سوی سکه ی آزادی عقیده است و اگر آن را از این سکه برداری ، این سکه دیگر ارزش خود را در داد و ستد و گفتمان های فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی از دست می دهد.

در اعلاميه ی جهاني حقوق بشر حق آزادي عقيده همراه باحق آزادي بيان مطرح است.

يعني اين كه نه تنها كسي از داشتن عقيده ی خود بيمناك نه باشد؛ بلكه او بتواند افكار و عقايد خود را بدون هر نوع بيمی و ممانعتي بيان كند و آزادي انتشار آن را نيز داشته باشد.

آزادي بيان در درازاي تاريخ پيوسته از دغدغه هاي بزرگ بشري بوده است.

اگر ديروز سقراط را جام شوگران نوشانيدند و منصور حلاج را به جرم گفتن «انا الحق» بر دار بر كردند و يا هم سلطان بزرگ غزنه محمود، خطاب به ابوريحان بيروني می گفت: سخن بر مدار نيت سلطان بگو نه بر مدار علم خود! همه و همه نمونه هايي از شقاوت و استبداد است كه می خواهد بر لب ها قفل نهد و بر دهان ها مهر بكوبد.

شمس الحق تبريز وقتي فرياد می زد.

« ...تمام گفتن، می بايد

و تمام شنودن

بر دلها مهر است

بر زبان ها مهر است

و بر گوشها مهر است »

درحقيقت می خواست تصويري عارفانه یی از اختناق سياه روزگار به دست دهد.

امروزه اين وضع به گونه ی ديگري ادامه دارد. یعنی تفتيش عقايد همچنان بر جاي خویش باقيست؛ اما شيوه هاي تفتيش عقايد و شیوه های خاموش سازی روشنفکر دگرگون شده است.ديگر گاليله یی را به جرم بيان حقيقتي به محاكمه نه می كشند، بلكه گاليله هاي امروزين به شيوه هاي ديگري خاموش ساخته می شوند.

شايد هم گاليله هاي امروز را نخست می كشند و بعد بر جنازه اش اشك تمساح می ريزند. شاید هم به مقامی که قامی نیست می نشانندش و بعد خاموشش می کنند. از کسی پرسیدم که در این اواخر کمتر چهره اش در بحث ها و گفتگو ها دیده می شود! گفت در نهادی کار می کنم که برایم اجازه ی چنین بحث و گفتگو ها را نه می دهد.

انسان بدون آزادي عقيده و آزادي بيان يك مفهوم ناقص است، يك مفهوم مفلوج است. هستي انسان با كلام رنگ يافته است. انسان خليفه ی خدا در زمين است، تاج كرمنا بر سر دارد و علم السمأ است. انسان اين همه را از آن جهت دارد كه خداوند او را با گوهر خرد آفريده است. انسان است كه در باره ی خدا می انديشد.

انسان است كه در جستجوي دريافتن راز آفرينش است. به گفته ی علامه اقبال : « حذر ای پرده گیان پرده دری پیدا شد»

چی گونه می توان انسان را با اين همه ظرفيتي كه دارد ناگزير از آن ساخت كه خاموش بنشيند. سياه ببيند و سپيد بگويد!اجبار در عقيده چی اجبار مذهبي باشد و چی اجبار غير مذهبي هيچگاهي مفيد نه بوده است. اجبار در عقيده از هر نوع آن که باشد همیشه نكوهيده است.

اساساً عقيده یی كه بر بنياد جبر پذيرفته می شود، عقيده نيست. عقيده انسان را قوت روحي می بخشد. عقيده ی جبري از چنين چيزي خاليست. انسان بي عقيده چيزي از انسانيت كم دارد. به گفته ی مولانا جلال الدين محمد بلخي

اي برادر تو همان انديشه یی

ما بقي تو استخوان و ريشه یی

وقتي براي كسي اجازه ی بيان عقيده و انديشه داده نه می شود، در حقيقت آن كس از شخصيت تهي می گردد؛ مسخ می شود. و به گفته ی استاد خليل الله خليلي به « يك جعبه ی استخوان، دو پيمانه ی خون» بدل می شود

استخوان و خون و غريزه رشته هاي پيوند انسان با جانواران ديگر است، امتياز انسان در خرد انسان و در انديشه و عقيده ی انسان است. آنهايي كه بر ضد انديشه و خرد انسان قيام می كنند، در حقيقت تيغ بر رخ انسانيت می كشند. در حقيقت می خواهند انسان را از ريشه اش جدا سازند.

آيه ی لا اكراه في الدين از آيه هاي مدني قرآن است. اين آيه زماني نازل شده است كه پيامبر اسلام در شهر يثريب، نظام اسلامی را بر پا ساخته بود و قانون وضع كرده بود.

چنين است كه اين شهر در تاريخ به نام شهر پيامبر يا مدينه النبي هويت پيدا كرده است. امروزه مدينه النبي به حيث نخستين جامعه ی مدني در تاريخ اسلام مورد مطالعه قرار می گيرد. جامعه ی مدني ارمان همه نيك انديشان در تاريخ بوده است. نيك انديشاني كه خود در زير چكمه هاي استبداد زيستند.

شماري از پژوهشگران مدينته النبي را تجسم آن آرمان هاي نيك انساني می دانند. يك مدينه ی فاضله تحقق يافته می دانند كه با دريغ عمر كوتاهي داشت.

پيامبر در اين شهر هيچ گروهي را مجبور به ترك مذهب و عقيده ی آنها نه كرد. نه خواست تا كسي را از بيان انديشه اش ممانعت كند. اساساً رسالت پيامبران، رساندن پيام خداوند به بنده گان است. پيامبران در امر پذيرش دين جبر كننده گان بر مردم نيستند. اگر خداوند می خواست، با فرستادن آيتي همه ی گردنكشان را ناگزير از فرمانبرداري می كرد

مسأله آزادي عقيده و آزادي بيان امروزه از چنان اهميتي در حيات سياسي- اجتماعي كشور ها برخوردار است كه حتا ديكتاتور ترين نظام ها هم، دست كم ظاهراً از در سازش با آن پيش می آيند و می خواهند اين امر را تلقين كنند كه گويا آن ها نيز از طرفداران آزادي عقيده و بيان اند.

اما آزادي عقيده و بيان تا جايي كه آن ها خود می خواهند. يعني مردم بايد چنان عقايدي داشته باشند و آن عقايد را چنان بيان كنند كه اين جباران می خواهند.

جايگاه آزادي بيان

امروزه بشر هر آن چب كه از تنوع فكري، انديشه یی، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سر انجام مذهبي دارد، در نتيجه ی آزادي بيان به دست آمده است.

جوامع بشري گوناگون اند، ديدگاه هاي انسان ها متفاوت اند. هر كشوري سرود ملي جداگانه یی دارد. هر كشوري پرچم جداگانه یی دارد، براي آن كه انسان ها صاحب خرد اند.

جامعه ی بدون اختلاف، جامعه ی جانوران است، براي آن كه جانوران خرد نه دارند. انسان خرد دارد و اين خرد می تواند يكي از سرچشمه های اختلاف در ميان انسان ها باشد. البته اختلاف هميشه امر بدي نيست. آن گونه كه گفته اند. از برخورد انديشه ها جرقه ی حقيقت پديد می آيد و اين برخورد زماني صورت می گيرد كه انديشه ها بيان شوند و بر يكديگر اثر بگذارند. آزادی بیان پنجره ی کشوده یی رو به خورشید است که از آن می توان تنوع رنگ رنگ عقیده و اندیشه های بشری را تماشا کرد. این تنوع اندیبشه و عقیده است که ضرورت آزادی بیان را به میان می آورد . اگر آزادی عقیده بدون آزادی بیان نه می تواند مفهوم و هستی کامل خود را پبدا کند ، درجهت دیگر آزادی بیان بدون عقیده و اندیشه نیز نه می تواند مفهومی داشته باشد . رمه ی گوسپندان به آزادی بیان نیازی نه دارد برای آن که آنها اندیشه و عقیده یی نه دارند که آن را بیان کنند . در این مفهوم آزادی بیان یعنی آزادی اندیشه و عقیده . به مفهوم دیگر آزادی بیان ابزاری است جهت رساندن اندیشه و عقیده یی برای دیگران اگر آزادی بیان د ر رسانه های افغانستان به اصطلاح می لنگد دلبل آن ، این است که این آزادی هنوز محتوای مناسب خود را که همان اندیشه و عقیده باشد در نه یافته ا ست.

با اين همه آزادي بيان يك مفهوم مشخص است نه يك مفهوم مجرد. همان سان كه انسان هيچگاهي به حقيقت مجرد دست نه می يابد به همان گونه رسيدن به بيان آزادي به مفهوم مجرد آن هيچگاهي براي انسان مقدور نخواهد بود. آن هايي كه به دنبال آزادي مطلق بيان اند، در حقيقت، می خواهند همه چيز را مسخره كنند، حتا خود را و انسانيت را. انسان خود موجود مطلق نيست موجود محدود است ، موجود ناقص است، اين موجود ناقص چی گونه می تواند آزادي مطلق داشته باشد.

حقيقت هميشه مشخص است و آزادي بيان نيز چنين است.

در تمامی كشور هايي كه اعلاميه ی جهاني حقوق بشر را پذيرفته اند و در پاي آن امضا كرده اند، می توان از نوعي آزادي بيان در آن كشور ها سخن گفت؛ اما اين آزادي بيان در همه ی اين كشور ها در يك سطح معين قرار نه دارد. حتا در يك كشور واحد نيز آزادي بيان نه می تواند هميشه در يك سطح معين باقي بماند. اين امر وابسته به چی گونه گي دولت هاست. دولت هاي استبدادي و توتاليتر دشمن آزادي بيان اند و در مقابل دولت هاي قانون سالار ، آزادي بيان را از اجزاي تكميل كننده ی جامعه ی مدني می دانند.

عمدتاً آزادي بيان را به دو بخش زيرين تقسيم می كنند.

* - نخست آزادي براي بيان عقايد ضد ديني

* - دوديگر آزادي براي بيان عقايد علمی ، سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي و موضوعات ديگر.

از اين ميان در تاريخ ، بيان عقيده ی ضد ديني بيشتر مشكل ساز و ماجرا برانگيز بوده است.

هرديني حريمی دارد كه افكار ضد خود را در آن راه نه می دهد . مثلاً اگر كسي در پيوند به مفاهيم توحيد ، نبوت و معاد شك كند و سخنان خلاف آن چيزي كه دين خود گفته است بگويد ، بي گمان چنين كسي خود را با كيفر بزرگ ديني رو به رو كرده است . دین در این موارد هیچی گونه اندیشه مخالفی را به هیچ عنوانی نه می پذیرد و آزادي بيان در اين ارتباط تا آن جا می تواند به پيش برود كه ريسمان دين اجازه می دهد.

تازه اين يك جهت مساله است ؛ جهت ديگر اين كه دريافت و قرائت ما از آزادي هاي ديني متفاوت است.

مثلاً يك حكومت استبدادي به ظاهر ديني ، می تواند در چارچوب تفسيري كه خود از دين دارد ، هرنوع آزادي را قدغن كند . چنين حكومت هايي قرآن را به گونه ی می خوانند كه سود ايشان است.

در بخش دوم ، بيان مسايل سياسي نسبت به مسايل ديگر همواره حساسيت بيشتري داشته است.

چنان كه در درازاي تاريخ روشنفكران پيوسته به سبب بيان عقايد سياسي خويش با بد بختي هاي بزرگي رو به رو بوده اند . از گذشته ها ي دور كه بگذريم ، در تاريخ معاصر كشور خودمان ، در نتيجه ی سركوبخونين مشروطيت اول ، استبداد هاشم خانی و سركوب روشنفكران در رژيم كودتايي هفت ثور، هزاران تن به جرم ديگر اندیشی خویش سر به نيست شده اند. اين ها عواملي اند كه آزادي بيان را محدود می سازند.

فرض را بر اين می گذاريم كه ما در مدينه فاضله ی افلاتون زنده گي می كنيم ، آيا در اين مدينه هيچ مانعي در برابر آزادي بيان وجود نه دارد و آزادي بيان در مدينه ی فاضله ی افلاتون یک امر مجرد و مطلق است؟ بدون ترديد كه نی

براي آن كه افلاتون مدينه اش را بر اساس حاكميت قانون پي افگنده است و شهر وندان آن ناگزير از اطاعت قانون اند . هيچ قانوني آزادي مطلق را ضمانت نه می كند. هر چيزی که در قانون تعریف می شود حد و مرزی دارد . اساساً قانون خود در نقظه ی مقابل آزادی قرار دارد و آن را محدود می سازد.

در جهت ديگر آزادي يك فرد آن جا ، پايان می يابد كه آزادي كس ديگري آغاز می شود . انسان در يك شبكه ی گسترده ی اجتماعي زنده گي می كند ، حالا اين شبكه پيچيده و يا هم ساده ، مساله ی ديگريست . مهم آن است كه هر فرد در اين شبكه نا گزير از آن است تا از يك رشته قوانين ، سنت ها و خواسته هاي اجتماعي اطاعت كند.

هر فردي در اين شبكه می تواند عقيده ی خود را بيان كند. البته آن كسي كه در كنار تو ايستاده است و در كنار تو زنده گي می كند و هم آن كسي كه دشمن تست نيز می توانند به بيان آزادانه ی انديشه هاي خويش بپردازند . حالا اين انديشه ها شايد با يكديگر هم آهنگي و همگوني نه داشته باشند ، شايد در نقطه ی مقابل هم قرار داشته باشند. نكته ی مشترك در بيان اين همه انديشه هاي متفاوت اين است كه كسي حق نه دارد تا عقيده ی مخالف خود را اهانت كند و بر كرامت بشري شهروند ديگري تعرض نمايد و يا هم با جبر عقيده ی خود را بر ديگران تحميل كند . اصل عمده اين است كه با در نظر داشت چنين شرايطي هر شهروندي حق بيان انديشه و عقيده ی خود را دشته باشد.

روزگاري انديشه گر فرزانه یی به يكي از مخالفان خود گفته بود: « من دشمن انديشه ی تو ام ، اما براي آن كه بتواني انديشه ات را بيان كني حاضرم كه جانم را فدا سازم ».

اگر كسي يا گروهي بر اين پندار ناصواب باشد كه عقيده ی او يگانه راه رسيدن به حقيقت است و ديگران بايد به دنبال او بيايند و حق مخالفت با او را نه دارند ، بدون ترديد چنين كسي عضو شايسته ی جامعه ی مدني نیست. او يك شهروند نيست ؛ بلكه يك فاشيست خود راي و يك ديكتاتور خود كامه است.

گفته اند :«همه چيز را همه گان می دانند و همه گان هنوز به دنيا نيامده اند»

هيچ عقيده یی دربرگيرنده ی كليت حقيقت نيست ؛ بلكه هر عقيده یی پاره یی از حقيقت را با خود دارد . بناً آزادي بيان زمينه ی گفتمان انديشه ها را پديد می آورد و آن ها را چنان آيينه هايي در برابر هم می گذارد و اين جاست كه ما می توانيم حقيقت تا بي نهايت جاري را تماشا كنيم.

عوامل باز دارنده ی آزادي بيان

تنوع و گسترده گي عوامل بازدارنده ی آزادي بيان با تنوع و گسترده گي نظام هاي سياسي در جهان پيوند دارد . عوامل باز دارنده ی آزادي بيان در نظام هاي گوناگون می تواند ظهور و عملكرد هاي گوناگوني داشته باشد.

همانگونه كه آزادي بيان هيچگاهي يك امر مطلق بوده نه می تواند به همانگونه در جهان هيج نظام سياسي نه می تواند وجود داشته باشد كه خود را از نظارت بر آزادي بيان ، مطلقاً كنار بكشد.

در موجوديت يك چنين عوامل شبكه یی است كه گاهي حتا در نظام هاي متكي بر قانون نيز، قلم ها آزادانه بر برگهاي كاعذ حركت نه می كنند و زبانها در كامها آزادانه نه می چرخندسانسور و نظارت بر آزادي عقيده و بيان در حقيقت ، سايه ی هر نظام سياسي است. به هر پيمانه یی كه يك نظام سياسي از ارزش هاي دموكراسي به دور باشد به همان اندازه سانسور، سايه ی سنگينتر و و خوفناكتري را بر امر آزادي بيان می گستراند.

شايد بتوان گفت كه سانسور همزاد زنده گي اجتماعي انسان است كه پس از پيدايي مطبوعات و رسانه هاي همه گاني حضور دوچنداني يافته است.

سانسور در گذشته ها چنان غولي با سايه ی خود ظاهر می شد و همه جا را تاريك می ساخت . همه گان او را می ديدند و صداي وحشتناك نفس كشيدنش را می شنيدند؛ اما سانسور امروزه در كشور هايی كه ادعاي داشتن قانون آزادي بيان را دارند به گونه ی شيطان عمل می كند.

شيطان سايه نه دارد. آرام نفس می كشد و گامهايش سبك و بي صداست. در كنار تو راه می رود . در نوك قلم تو جاري می شود . به جاي تو می انديشد. به جاي تو ابراز عقيده می كند ؛ اما تو ظاهراً حضور او را احساس نه می كني

غول ويرانگر است و صداي ويرانگري اش از كران تا كران می پيچد و با مشت در دهان تو می كوبد و تو با دستان خويش دهان خون آلودت را محكم می گيري و توان فرياد زدن را از دست می دهي ؛ اما شيطان پاره قندي در دهان تو می كند تا با شيريني آن چيزي را بگويي كه او می خواهد . اگر چنين نه شد ، شيطان نيز ترا ويران می كند ، مگر ويرانگري اش را به نام سازنده گي جا می زند.

امروزه سانسور مانند شيطان عمل می كند ، او استدلال می كند ، از ويرانگري خود به دفاع بر می خيزد . ويرانگري خود را به نام آباداني قوم و نگهداری ارزش های ملی و مذهبی جا می زند.

امروزه سانسور چنان شيطاني چهره ی معصومانه یی به خود می گيرد. دلسوزي نشان می دهد . خود را وارث ارزشها می داند . گويي دلنگران فروپاشي تمام ارزشهاست . ارزشهاي مذهبي ، ارزشهاي ملي ، استقلال و تماميت ارضی و چی ها و چی هاي ديگر. دشواري در اين جاست كه او هيچگاهي نه می خواهد در پيوند به اين ارزشها با تو درك همگوني داشته باشد . اين كه ارزشها چيست و چی مرز هاي مشخصي دارند ، اين را ديگر او تعين می كند و تو بايد با آن موافقت كني . در غير آن شيطان به شيوه ی دِگر و ابزار ديگر همان كاري را می كند كه غول. امروزه سانسور به مانند شيطان عمل می كند. بهانه گير است . با تو دوست می شود و بعد با بهانه یی زبان ترا می برد. همين جا يكي از حكايت هاي منسوب به لقمان حكيم به يادم می آيد: روزي و روزگاري در ميان عقاب تيز چنگالي و كبك خوش آوازي رشته ی دوستي تنيده شد. كبك در سايه ی اين دوستي از چنگال عقاب آسوده خاطر گشت و ديگر هراسي سبب نه می شد كه روزان و شبان خاموش بماند و آن همه سرود و تغني را در گلو خفه سازد.

؛ بلكه او ديگر آزادي بيانش ! را به دست آورده بود و هر چی دل تنگش می خواست می خواند . روز ها و شب ها اين گونه در ميان اين دو دوست می گذشت ؛ ولي اندك اندك دلچسبي عقاب به خواندن هاي كبك كم می شد . عقاب ، ديگر نه تنها علاقه یی به شنيدن آن نه داشت ؛ بلكه در فكر آن بود كه چی گونه و با چی بهانه یی اين صدا ها را خاموش سازد

اتفاقاً در يكي از شب هاي مهتابي كه زيبايي، زمين و آسمان را به هم پيوند می زد ، كبك فراز صخره ی بزرگي پر زد و از ديدن آن آسمان شفاف باماه و ستاره گان بي شمار شوق آزادي بيانش ! گل كرد و هواي گواراي كوهستان را در سينه فرو برد و با چهچه ی دلنشيني سرود تازه یی را در سكوت كوهستان رها كرد.

عقاب كه منتظر بهانه یی بود سر ا ز زير بال تفكر و مشورت ! بيرون آورد و با صداي خشم آگيني فرياد زد.

« هاي ! تو چی گونه دوستي كه من اين جا در زير اين خورشيد سوزان می سوزم و تو در زير سايه ی سرد آن درخت سرو، سرود می خواني ؟»

كبك با حيراني گفت :« دوست بزرگ من ! حالا شب است و من روي اين تخته سنگم نه در زير درخت ! آنچه كه در آسمان می تابد ماه است نه خورشيد! پس تو چی گونه از تابش خورشيد سوزان ، می سوزي ».

كبك تا خواست سرود نا تمام خود را از سر گيرد كه عقاب برخاست و چنگال تيزش را در گلوگاه او فرو برد و گفت

«پس من دروغ می گويم

پس من دروغگو هستم

تو چی گونه دوستي استي كه دوست خود را درغگو می خواني ؟»

كبك ديگر توان سخن گفتن را نه داشت . عقاب گلوگاه و سينه ی او را می دريد و می خورد.

كوهستان از صداي كبك خالي گرديد ؛ اما شكم عقاب پُرِ پُر بود.

اين روز ها سانسور اين گونه عمل می كند . در جامه ی قانون رسانه هاي همه گاني به نام آزادي بيان به ديدار تو می آيد . با تو دوست می شود و بعد بهانه می گيرد و تو تا تكاني به خود داده اي ، چنگال هاي خونريز او در گلوگاه و سينه ی تو فرو رفته است.

با آنچه گفته آمدیم ، عوامل بازدارنده ی آزادی بیان در کشور را می توان به گونه ی زیرین دسته بندی کرد.

1- دستگاه حاکمه

2- انگاره های نادرست دینی

3- سنت های سنگ شده ی اجتماعی آمیخته با نوع تقدس

4- قومگرایی

5- فرهنگ خشونت و موجودیت نیروهای متکی بر تفنگ

6- مافیای رسانه یی

7- سانسور ساختاری

8- وابسته گی مالی

9- خود سانسوری

شاید هم بتوان عوامل دیگری را نیز بر این فهرست اضافه کرد.

در ارتباط به عامل خود سانسوری می توان بحث جداگانه یی را به میان آورد. اما عجالتاً می توان گفت خود سانسوری از هر نوع آن که باشد آزادی بیان را صدمه می زند.

در نگاه نخست خودسانسوری ، معلول تمام عواملی است که از آنها نام برده شد؛ اما در جهت دیگر این امر خود مانع بیان آزادانه ی اندیشه و عقیده می گردد.

خود سانسوری می تواند ریشه در هراس نویسنده از وضعیت داشته باشد و یا هم می تواند برخاسته از نوع جزمگرایی مذهبی – ایدیولوژیک باشد.

در حالت نخست نه می توان از نویسند یی که به اصطلاح از سایه ی خویش می ترسد ، انتظار داشت که رویداد ها را آن گونه که رخ داده است بیان کند. او مسلماً رویداد ها را به گونه یی می نویسد که او را با کوچکترین خطری رو به رو نه سازد.

در حالت دوم نویسنده یی که جهان را از پشت عینک دودی ایدیولوژیک نگاه می کند ، مسلماً او در تلاش آن است تا جهان را آن در چارچوب تنگ ایدیولوژی خویش بیان کند. چنین است که او نه می تواند که به بیان بیطرفانه رویداد ها بپردازد.

به گفته ی مولانا جلال الدین محمد بلخی

پیش چشمت داشتی شیشه کبود.

زان سبب عالم کبودت می نمود.

غیر ازآن چیزی که گفته شد ، جاه طلبی و غریزه ی رسیدن به جاه و مال نیز سبب می شود تا نویسنده آن گونه بنویسد .که بتواند غرایز بهیمی خود را ارضا کند. چنين نویسنده گان و خبرنگارانی در مطبوعات ما کم نیستند .

دلو 1384 خورشیدی 

شهرکابل

 حقوق زن در گذرتاريخ

جميله پلوشه

حقوق زن در گذر تاريخ، عنوان کتابِ است که به همت خانم شيرين نظيری نويسنده، فعال حقوق زنان، گرداننده ای ويبلاک آوای زنان، ويبلاک پرکار ومطرح درحوزهای دفاع ازحقوق زنان نگارش یافته

 است.

اين اثر دارای ٢١ فصل بوده و در ٨٠٠ صفحه از جانب انتشارات سعيد با تيراژ ١٠٠٠ نسخه در کابل چاپ شده است

فصل های اين اثر در برگيرنده مسايل خيلی مبرم و با اهميتی برای زنان و خواننده گان جستجوگر و علاقه مند به مسايل زنان در افغانستان، منطقه و جهان است. وی به بحث در باره ای زنده گی بشر در جامعه بدوی، پیدایش خانواده، نقش زن در روند تولید در دوره ماقبل تاريخ، ظهور نظام مادرسالاری و پدرسالاری درجامعه بدوی، جامعه برده گی، فيودالی و سرمايه داری... پرداخته است. بخشی از فصلهای اين اثربه جنبشهای زنان، فرمانها، قانونهای نوشته ونانوشته، فتواها درباره ای زنان، زنده گی نامه های زنان نامدار در سراسر جهان، منطقه و افغانستان اختصاص يافته است. برخی از فصلهای اين اثرهم بازتاب دهنده ای رفتار خشونت آميز در برابر زنان در افغانستان و برخی کشورهای جهان است.

بانونظيری، در اين اثر نگاه تاريخی به مسـُله زنان و نقش آنان در جوامع بشری از جمله افغانستان انداخته است. وی با پژوهش گسترده و گردآوری داده های فکری ساير صاحبنظران در اين حوزه کوشش کرده است که بستر رشد و تکامل نقش و اثرگذاری زنان در زنده گی اجتماعی را با انگيزه ها و شرايط مساعد و نامساعد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به تصوير بکشد. اين اثر کوششِ است برای دادن پاسخ به اين پرسش که چه عواملی موجب گرديد تا زنان که زمانی جنس فرادست درجامعه بودند، به جنس فرودست و زيرستم تبديل شوند.

 پرواضع است که هدف از نگارش، جمعآوری ، برگردانی و پژوهش همه ای اين مسايل در حوزه ای حقوق زنان با اين گسترده گی در يک کلمه ميتواند به يک مقصد شريفانه که همانا ارتقای سطح خودآگاهی جنسيتی زنان است، خدمت نمايد. و به نظر من امر خودآگاهی جنسيتی و مبارزه دادخواهانه ای زنان در کشور ما خيلی پيچيده تر نسبت به بسياری از جوامع ديگراست زيرا اين مبارزه نه تنها بر محورهای گو ناگونی مانند ضديت با تبعيض و ستم، مبارزه برای دموکراسی و قانونهای عادلانه ميچرخد بلکه همزمان به آن زنان در کشورما در برابر فقر، تنگدستی، برای دستررسی به امکانات حداقل در عرصههای بهداشت، آموزش، کار و بالاتر از آن برای صلح و امنيت خانواده و کودکانشان که دغدغهای اصلی آنان را ميسازد، میرزمند. امری که به پيچيده گی وضعيت زنان در سرزمين ما افزوده است، تهديدی است که بيش از همه برخاسته از تفکر زن ستيزانهای طالبانی و سلطه مافيای مذهبی- قومی اين دوکانداران دين از ارگ تا پارلمان، از قضا تا حکومت است که کمر به نابودی دستاوردهای اندک زنان بسته اند. در چنين اوضاع واحوال سهم روشنگرانهای اين اثر در دفاع از حقوق زنان با اهميت است.

خانم شيرين نظيری خود انگيزه ی نوشتن اين کتاب را خيلی جالب بيان میکند.

"باید صادقانه اعتراف نمود که من مورخ نیستم. ولی وضعیتی ناگواری زنان میهنم، درطی سده ها بدینسو توام با خشونتها و جنایتهای خیلی سنگین و فجیع همراه با زجه ها و قربانیهای بیشمار، مرا واداشت. تا شمه ای از این خشونتها و بیعدالتیها را که ريشه در نابرابری جنسيتی، فقر، پسمانده گی فرهنگی، سنتهای سختگيرانه، تعـبير و تفـسير تنگ نـظرانه ای دينی و فرهنـگ مردسالار دارد، به روی کاغذ ریخته و ثبت این اثر نمایم"

درهمينجا به بانو نظيری به خاطر نگارش اين اثر شادباش میگويم و برايش آرزوی پيروزیهای بيشتر مینمايم و خواندن اين اثر را به همه مبارزان حقوق زنان مشوره میدهم.

17 اگوست 2013

يادداشت: اين کتاب را میتوانيد از نشانی زير به دست بياوريد.

انتشارات سعید

آدرس : ابتدای جاده یی آسمایی ، کابل – افغانستان

 شماره های تماس: 0799312763 و 0705814642

E- mail

Shirahmad_saedy@yahoo.com 

S_p2009@ymail.comبرگرفته از سایت آسمائی

 قتل ناموسی جنایت هولناکی در درازای سده ها

 ناديه فضل

برای تحلیل دقیق این مشکل با آنکه نیاز به پژوهش وکار متداوم است، ولی چنین روز های ویژه یعنی  تجلیل و یاد بوداز قربانیان ورفتگان هم جنس مان در سالهای اخیر ، خود زمینه ی خوبیست برای دوباره مکث کردن  ویکبار دیگر توجه  نمودن به چرا های زیادیقتل ناموسی به عنوان مدهش ترین جنایت بشری و آنهم در سده بیست ویکم ، هیچگاهی نمیتواند توجیهی باشد مبتنی بر ارزش های معینی در جوامع انسانی.اماپیش از اینکه به اصل موضوع بپردازم ، نگاهی کوتاهی دارم به پدیده ی ناموس وارتباط آن به زن ودختر یک خانوادهدر فرهنگ های فارسی ناموس به  شرف ، آبروو عِصمت معنی شده است.اما اینکه این صفات در چه مواردی میتواند دقیقاً مورد  استفاده  داشته باشند،در اجتماعات بشری امروز تا حدی متفاوت از هم دیده میشود . به این مفهوم که شرف ، آبرو و عِصمت در کشور های اروپایی منحصر به  "فرد"  شناخته میشود و این خود "فرد"  است که ارتباط مستقیم با این صفات میداشته باشد.به این مفهوم که  " فرد " ودراینجا یک شخص  خود مسوول حفظ این صفت ، آنهم در محدوده ی فردی خودش میباشد.بنابرین در این کشور ها "فرد"  با کنش و روش خویش در هیچ ارتباطی زیان رسان به نام  اعضای خانواده واقارب دیگر در اجتماع نمیباشد .افزون براین داشتن صفات ای که در درخشش خوب شخصیت فرد در اجتماع مؤثر باشد، هیچگاهی منحصر به جنسیت نمیباشد.اما برخلاف کشور های غربی، در جوامع شرقی به ویژه در افغانستان  صفاتی مثل آبرو ، شرف و عصمت بیشتر به روش وبرخورد زنان خانواده ها نسبت داده میشودوانگار این زنان اند که  به صورت مشخص مسوول حفاظت این ویژه گی ها بوده وگویا عزت خانواده فقط به کردار   آنان تعلق دارددر نهایت آن  زنان اند که از پوشیدن لباس تا طرز راه رفتن شان  را جامعه مرد سالار معین میکند وآنچه که به طعم زور گویان برابر نشد، دلیل بدون تردید مرگ زنان و دختران میشود.بنابرین ناموس در کشور های مشرق ، به ویژه در کشور ما ربط مستقیم به زنان داشته و مردان به عنوان مالکین  زنان  حق مسلم بر زندگی آنان داشته و در صورت لزوم هم کشتن زنان جرمی پنداشته نمیشود.

با آنکه قتل های ناموسی را به هیچ عنوانی نمیتوان با احکام مذهبی ربط داد، ولی این پدیده ی مدهش وجنایت وانواع شقاوت های دیگر در برابر زنان، در افغانستان وبیرون از مرز های کشور ما  به شدت پررنگ است

  بنابر گزارش سازمان ملل یکی از جلوه های خشن خشونت که منجر به قتل زنان میشود ، همین کشتن زنان زیر نام ناموس میباشد وهر سال هزاران زن ودختر میان سنین 15 تا 44 سال قربانی این جنایت میشوند وبدون تردید هموطنان زیاد از ما نیز شامل این ارقام اند.

درضمن آمار انتشار نیافته و پنهان قربانیان  جنایت قتل ناموسی به قول اتحادیه مدافع حقوق زنان  ( "تر دفم" )   شاید به صد هزار انسان در سال  برسدومسلمأ با توجه به ساختار های اجتماعی افغانستان،صدها زن همدیار ما همچنان قربانیانی اند که صدای ایشان  به کسی نمیرسد.

اما چه زمانی  قتل ناموسی در میان مردم افغانستان  را ، مرتکبین ویاران آنان مؤجه میخوانند؟

گرفتن زندگی زنان واعمال خشونت زیر نام ناموس وعزت در میهن ما زمانی مسلم شناخته میشود که زن ودختر خانواده ، یعنی دارایی بلاقید و شرط مردان خانواده ، نیاز به زندگی و حق نفس کشیدن خودرا نمایان سازند. به این مفهوم که ازقبول پیوند یا  ازدواج  اجباری امتناع کنند. آرزوی تحصیل چیز دیگری  را داشته باشند وبرخلاف اوامر مردان خانواده وقواعد خانوادگی عمل کنند. در اجتماع روش وبرخوردی داشته باشند که مناسب حال ومیل خانواده ی آنان نباشد.

 درخواست طلاق از همسران ایشان را بنمایند و در مواردی حتی طرز لباس پوشیدن زن ودختر و نیازمندی های کاملأ منطقی وانسانی اش سبب مرگ وبربادی وی میگردد

نه تنها این موارد بلکه؛  حتی شایعه و گمان نیز دلیل میشود تا مرد خانواده بصورت بسیار وحشیانه و فجیع جان زن ودختر خانواده ی خویش را بگیرد که مثال های بسیار زیادی حتی در آلمان که ما هستیم در میان هموطنان ما  دیده میشود.زیرا رفتار خلاف  معیار هایی که قواعد و قوانین خانواده را میسازد ، خود دلیل آن میشود که مرد به عنوان مالک زندگی زن ، خودرا مستحق به قتل وی میشمارد وبدون کوچکترین تأملی دست به تیغ وتبر میبرد

باآنکه افغانستان مدنیت شهرنشینی را در تمامیی نقاطش هیچگاهی همزمان تجربه نکرده است، ولی در ادامه سی سال اخیر زوال فرهنگی ـ اجتماعی کشنده ایرا را تجربه کرده است . بنابرین برعلاوه ی دیگر مصایب روابط وقواعد خانواده گی وسنت های آمیخته با خرافات شدیدأ و در تمامیی ساختار های بیرونی اجتماع اثرگذارگردیده  است، قواعدی که فقط برای مرد تمامیی حقوق را قایل است و زن فقط مسوول حفظ آبروی مرد وآنچه که در خانواده ها بنام شرف وحیثیت به رسمیت شناخته شده است ، می باشد.

تا اکنون دست کم من بر نخورده ام به اینکه مردی هم مسوول نگهداشت آبروی خانواده شناخته شود ورفتار وی در اجتماع مورد سوال باشد.

بنابرین در کل قواعدی ایکه معیار های حیثیتی را در یک خانواده ی مسلمان افغانستان میسازد بیشتر از همه به جسم زن خلاصه میشود، یعنی یک دختر باکره توانسته است ، شرافت و حیثیت خانواده اشرا محفوظ نگه دارد

 افزون براین طهارت وپاکیزه گی یک زن از وجه قرابت جنسی با مرد سنجیده میشود وبا دریغ بار ها اتفاق افتاده است که زنان فقط با اتهام نزدیکی با مرد دیگر، جان خودرا از دست داده اند که بدون شک مثال های زیادی را حتی در نزدیکی های هرکدام مان دیده ایم وشنیده ایمدر چنین وضعیتی مرد که خودرا مستحق گرفتن جان زن میپندارد، در دفاع از حیثیت وآبروی خود و خانواده ی خود دست به جنایت قتل میزند.به این شکل، در حفاظت  از قوانین پوسیده ومعیار های کهنه ی خانواده گی وعشیره یی  ،برای وقاحت عمل خود  توجیه دفاعی را عنوان میکند.

 این چنین افراد با دریغ از حمایت قانونی نیز در کشور های خود ایشان مثل سرزمین ما افغانستان برخوردار اند

با توجه به اینکه یکی دیگر از وجوه خدشه دار شدن حیثیت خانواده در رفتار زنان ودختران سنجیده میشود، یعنی زن ودختر مؤظف است تا تمامیی کنش ها واعمال خودرا منوط به آبروی خانواده دانسته و در سطح  همان قاعده ها هم نیازمندی های خودرا محدود نماید. در غیر آن، پایان بخشیدن به زندگی وی از جانب اعضای خانواده ، حتی از جانب مادران در همدستی با مردان خانواده طرح ریزی میشود.اما کشتن دختران خانواده در همین جا هم خلاصه نمیشود ، بلکه حتی اقارب مذکر دختر ودوستان مذکر خانواده نیز در کشتن زن شریک میشوند و در اعمال این جنایت با مباهات برخورد میکنند.

یکی از عوامل  دیگر گسترش دامنه ی جنایت قتل ناموسی در افغانستان  ، محدودیت های فهم جامعه  ازعلوم دینی است . اکثر هر آنچه را  که در اصل برخاسته از سنت های بسیار فرسوده میباشد با مذهب ودین یکی می گیرند. چنانکه مظفر همسر نسیمه زن جوانی از افغانستان ، پس از اینکه همسرش را در ماه جولای امسال در شهر مونشن آلمان  به قتل رساند ، در برابر روزنامه ی" بیلد " ادعا نمود که گویا اسلام این حق را به وی داده است.از نسیمه یک دختر سه ساله بر جا مانده است.

عوامل قتل ناموسی

ساختار اجتماعی ، روابط و معیار های سنتی بخشی از عواملیست که سبب قانونیت بخشیدن به جنایت قتل ناموسی میگردد.همچنان نقش جنسیت در اجتماع ، یعنی مرد به عنوان فرد حاکم و مقتدر وزن به عنوان فرمانبردار و به اصطلاح ضعیفه دلیل  دیگر ارتکاب به قتل ناموسی میشود، به این مفهوم که از زمانه ها پذیرفته شده است که زن باییست در چهار دیوار محکوم بماند و آنچه را که برایش اندرز داده  شده است گرامی بدارد.یعنی انسانی  حرف شنو، محتاط، و بدون آرزو و تمنا باشد.برای زنان  جوان احترام به خانواده ی شوهر فرض است حتی اگر با تلخ ترین وجه بی احترامی در برابرش صورت گیرد.

زن مسلمان افغانستان باید کوهی از تحمل باشد وچیزی بنام قسمت را از اول بپذیرد

در کنار اینهمه  وطن ما ، افزون بر اینکه زن مسلمان بودن یکی از وجوه تفاوت های وی با انسانهای دیگر شناخته میشود ، مقوله ی دیگری بنام زن افغان بودن نیز اضافه میشود.آنچه که ویرا از دیگران متمایز میسازد ، بنابرین این زن مؤظف است با احترام به همین عقاید و فرامین پوسیده ی اجتماعی تمامیی آرزو هایش را نابود کند و در سطح همان خواسته ها کاهش دهد که برایش از قبل تعین شده است.نپذیرفتن این معیار های یکی از دلایل مسلم قتل وی شمرده میشود.یعنی عرف وروابط قبیله ی پدر سالاریکی دیگر از عوامل  قتل ناموسی است.

به این مفهوم که  نه تنها ازدواج اجباری دختران خانواده بلکه امتناع از ازدواج زنان بیوه نیز با برادران شوهرویا وابستگان شوهر دلیل دیگری برای قتل زن بوده است.طور نمونه میشود از کشته شدن زن جوان نذیره در برلین یادنمود.

قتل دلخراش این زن که در سال 2001 اتفاق افتاد ،این بود که پس از مرگ همسرش دربیماری سرطان، خواست خانواده افغان اواین بود که او با برادر شوهرش پادشاه که متأهل هم  بود ازدواج کند.

ولی این زن که مادر چهار فرزند میان دو تا یازده ساله بود از این پیوند امتناع ورزید.

اما پادشاه در همدستی با پسری از خانواده که مثل فرزند نذیره  در خانه ایشان بزرگ شده بود، ویرا در شب تحویل سال 2000 به 2001 به ضرب 50 کارد در سینه اش به قتل رسانید.

با توجه به اینکه زن در اکثر خانواده های مسلمان افغان حق آنرا ندارد تا همسر آینده اش را انتخاب کند، همچنان ابراز تمایلات جنسی حتی با همان همسر "بد اخلاقی" توجیه میشود.

یکی دیگر از عوامل قتل ناموسی خواست حق تعین سرنوشت و زندگی از جانب زنان است.به ویژه زمانیکه زن در برابر مرد سنت گرا ویا هم خانواده ی به اصطلاح مذهبی وسنتی قرار میگیرد، خواست و آرزوی اشتغال در امور اجتماعی ، فرهنگی وهمچنان آموزش در رشته ی مورد علاقه اش دلیل بر این میشود که با رفتار خشونت آمیزی روبرو گردد که در حالاتی هم عامل قتل وی میگردد.

در چنین حالتی زن به دو نوع برخورد شبیه به هم مؤاجه میشود ، یکی تجرید از خانواده و عزیزان ودیگری هم مرگ حتمی وی در این هردو حالت زن قربانی  بلاتردید خشونت شمرده میشود، چنانچه قتل مرسل شانزده ساله  به وسیله ی برادرش در ماه می سال 2008در این قتل ما دو قربانی را مشاهده میکنیم، یکی مرسل که بدون شک قربانی سنت های انسان ستیز گردید وآن دومی برادرش احمد که زمان ارتکاب به این جرم هنوز بیست وسه سال داشت واین هردو به باور من قربانی ناموس داری سنتی گردیدندروابط عشیره یی وقبیله گرایی عامل دیگر گرفتن جان زنان شمرده میشود، مشکلی که افغانستان شدیدأ درگیر آنست.این روابط سبب میشود تا زنان به انواع گوناگونی مورد خشونت قرار گیرند وحتی در مواردی زیادی مجبور به خودکشی وخودسوزی گردند.

در مواردی هم مردان خانواده مرگ آنان را پیامد یک حادثه و تصادف نام میکنند و آنهم درصورتیکه هراس از پیامد های ناگواری داشته باشند.عامل دیگر قتل ناموسی نیز اتهام بستن ، شایعات دور و نزدیک وحتی گمان بردن به شمار میرود.در چنین حالاتی کافیست اگر همسران، پدران و اقارب مذکر دختران و زنان ، سوء ظنی داشته باشند.

گاهی هم  هرگاه هم کسی شنیده باشند که گویا زن ویا دختر ایشان به مرد دیگری نگاهی دارد؛ این وضعیت خود سبب میشود تا زن راهیی جهنم بدگمانی گردیده وپس از زمانی تحملِ توهین و شکنجه های گوناگون حتی به قتل رسانده شود.

عاملین چنین قتل هایی  ، در اجتماع نیزبه دیده قهرمان دیده شده و افراد گویا باغیرتی پنداشته میشوند.

 قانون نیز درچنین موارد برخورد شایسته ای ندارد چنانچه در افغانستان قتل ناموسی آنهم در صورت اثبات آن فقط دوسال زندان در پی دارد.در هرصورت برای قتل وکشتن زنان و دخترانیکه گویا قواعد خانوادگی را شکسته باشند، برنامه ی دقیقی از جانب اعضای دیگر خانواده طرح میگردد.

روش مردانی که دختران نوجوان وهمسران ایشان را به قتل میرسانند با دریغ هیچگاهی جنایت خوانده نمیشود

زنان قربانی در برابر از هیچنوع امداد اجتماعی برخوردار نمیشوند ومردان زمانی آبروی خودرا منزه میدانند که دست به چنین یک جنایت وبی آبرویی زده باشندوخون بریزند.

سال 2008 گزارش ها حاکی از گسترش خشونت در افغانستان بود ، به قول ثریا صبحرنگ فعال حقوق زنان وعضو کمیسیون حقوق بشر افغانستان در گفتگویی با رادیو وطندار در بیست و 26 دسمبر سال 2008  خورشیدی:

"به اساس گزارشهاییکه ازچهارده ولایت کشور از کمیسیون های حقوق بشر به دست آوردیم،  طی سال 2008م تنها دربخش زنان 2558 قضیهء خشونت علیه زنان،  ثبت وراجستر گردیده و ازجمله 72 مورد خودسوزی، 27 واقعهء خودکشی،7 2  مورد قتل های ناموسی، 1364 واقعهء لت وکوب که شامل عدم پرداخت نفقه، اخراج از منزل،  ممانعت از فعالیت های اجتماعی وغضب ملکیت ها، 64 مورد تجاوزجنسی و158 مورد فرار ازمنزل می باشد"

راه های برون رفت از این بن بست.چنانکه تذکار یافت ، قتل های ناموسی پیامد شماری از باور ها ، اعتقادت و همچنان معیار های سنتی در کنار مشکل مردسالاری در کشور های شرقی به ویژه در وطن ما افغانستان است.

بنابرین باید ارزش های حاکم در جامعه با جدیت بازنگری گردیده وبر رابطه های انسانی ومواد کنوانسیون حقوق بشر وفق داده شوند.این ارزش ها زمانی میتوانند که تغییر نمایند که سه تغییرمهم در فرد به وجود آید.

اول اینکه تغیر در فهم وی از ارزش ها به میان آید و این زمانی ممکن میشود که نکته ی دومی وارد عمل شود،یعنی علم ودانش رفیق فرد گردد ونکته ی سومی شناخت از ارزش های علمی وعملی کردن آن در کوچکترین موارد ورابطه ها می باشد.به این ترتیب علم ودانش جا گزین خرافه وپندار گردد.گام دومی خودشناسی در زنان ومادران است. یعنی زمانی که زن آموخت تا به جسم خودش احترام بگذارد ودوست داشتن خانواده اش را در دوست داشتن از جسم خودش آغاز نماید، آنگاه است که میشود امیدوار به تغییر ارزش های حاکم سنتی وخرافی گردید.

سپس هنگامی که فرد این را  بیاموزد که جسم وی نیز دقیقأ مثل وجود مرد خواهشات غریزه یی دارد که باییست ارضاء گردند، یعنی زن نه ماشین تولید نسل است ونه هم کارگر بدون دستمزد، بلکه مانند مرد تمایلات انسانی دارد.

در اینجا حمایت مادران که خود زمانی قربانی  سنت های کهنه بوده اند شرط است.مادران باییست در برابر ازدواج اجباری دختران ایشان ایستادگی نمایند وپدران نیز اینرا بدانند که ، عقد دختر ایشان با مرد ناشناس وبیگانه یعنی مورد تجاوز قرار دادن عمدی دختران ایشان به وسیله ی یک مرد بیگانه ، آنهم در ادامه ی یک عمر خواهد بود. امری که  شدیداً منافی قوانین بشری وانسانی است.برادران ومردان خانواده بیاموزند که احترام به انسان برمبنای کدام معیار ها وویژه گی ها استواراست وبه قول معروف آنچه برای خود نمی پسندند برای زنان و خواهران خویش نیز روا مدارند.یکی دیگر از راه های برون رفت ازاین منجلاب نفی تحمل ناسالم میباشد یعنی اینکه در نخستین بارای که زن مورد خشونت وتوهین قرار گرفت ، طلب امداد از مراجع مسوول بنماید ، زیرا در صورت تحمل وپایبندی به سنت ها ویا هم بنابر دلایل دیگری، امکان بروز خطر بزرگتری میرود.چنانکه صدیقه زن جوان هموطن مان که مورد سوء ظن همسرش قرار داشت، با آنکه آن مرد  مرد ازماهها بدینسو ویرا تهدید به سوازنیدن صورت با روغن داغ می کرد ، رابطه آن دو ادامه یافت. تا آنکه در پی یک مشاجره خانواد گی،     آن مرد دست به اسلحه برده وویرا با دو شلیک مجروح کردو در پی آن نیز جان خودش را گرفت.

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس 

که دراز است ره مقصد ومن نوسفرم 

 علت برابری زن و مرد و رابطه عادلانه

شیرین نظیریسپتمبر 2010

در جامعه اولیه یا بدوی همه افراد بشر منجمله زنان و مردان در برابری کامل نسبت به یکدیگر زندگی می کردند وعلت برابری زن و مرد و رابطه عادلانه ،هماهنگ و انسانی همانا فقدان مالکیت خصوصی و نبود جامعه مرد سالاری بود.جامعه اولیه از نارسائی ها و نا برابری های غیر انسانی، جوامع عصر تمدن کاملاً مبرا بود و زنان از موقعیت قابل احترام و بالاتری نسبت به مردان برخوردار بودند. البته برتری زنان نه به معنی تنومندی و زور بازوی آنها بوده بلکه جنبهً معنوی و عقیدتی داشته است. ولی با تقسیم کار ابتدائی ، برتری مرد بر زن در جامعه ابتدائی شکل می گیرد و مرد به صفت یک عنصر اساسی در جامعه عرض اندام می کند و تامین معیشت ، کنترول و قیمومیت خانواده را در دست گرفته و زن را جزء دارائی خود شمرده « مایملک » و او را وادار به اطاعت و فرمانبرداری از خود می سازد. این نوع جامعه که زن در چنگال مرد و در اختیار کامل مرد قرار می گیرد. بنام جامعه مرد سالار یاد می شود. که همین حکمروائی مردان در برابر زنان به مرور زمان به یک نظم اجتماعی در می آید و همه اعضای جامعه بصورت مجمعی آنرا پذیرفته و هر گونه سر کشی از آن به مثابه جرم و خلاف رفتاری از نورم اجتماعی آن جامعه تلقی می شود. در کشور ما از قرن های متوالی بدینسو جامعه مرد سالاری با توسل با زور و زر نیمه بدنه جامعه را معیوب ساخته و در چهار دیواری های خانه محصور ساخته است ، حتی کودکان دختر شستشوئی مغزی شده و از همان آوان کودکی در کنار مادران خود قرار می گیرند و همینکه پا به نو جوانی می گذارند از جانب مادر و مادر کلان درس های عفت و نجابت به ایشان تفهیم می شود و به آنها فهمانیده می شود که بروی همه عواطف و احساسات طبیعی خود پا گذاشته و از پدر خود که رییس خانواده است اطاعت و فرمانبرداری کند. دختر همینکه به سن بلوغ میرسید ، والدین بدون در نظر گرفتن انتخاب دختر و یا حد اقل یک پرسش از دختر ، او را نامزد می سازند ، از موافقه و عدم موافقه دختر اصلاً سوالی به میان نمی آیند و بدون اینکه دختر نقشی در باره آینده خودش داشته باشد او را مانند متاعی بی اراده می پندارد.

بدون اینکه خودش تصمیم خود را بگیرد و سر نوشت خود را خودش تعین کند از دستی زندان بانی به اسم پدر به دست زندان بان دیگری به اسم شوهر سپرده میشود. در گذشته ها و همین اکنون نیز در بعضی نقاط کشوری عزیز ما دختر شوهر آینده خود را برای اولین بار در شب عروسی در مراسم آئینه مصحف و یا اتاق حجله « حجله: اتاق مزین و آراسته برای عروس و داماد ، اتاقی که عروس و داماد شب عروسی را در آن سپری می نمایند.»یکدیگر خود را می بینند. البته مسایل مربوط به ازدواج در کشور ما نظر به موقعیت جغرافیائی ، سطح آگاهی ، سطح دانش عمومی و مسلکی ، سطح اقتصادی و حاکمیت اقوام و قبایل مختلف از همدیگرمتمایز است. وقتی به زندگی شهری نظری اندازیم، ارزش های را می یابیم که در تحت جامه مدنی اوج می گیرد و زمانیکه راهی شهر های خورد و روستا ها میشویم جامعه مرد سالاری را با همه زشتی ها و عقب گرائی های آن به خوبی ملاحظه می کنیم. در ازدواج دو جوان در شهرهای بزرگ ، مصارف شب عروسی کمر شکن بوده و خانواده دختر چندان علاقه مند اخذ پول زیاد ، از داماد نبوده بلکه به عروسی مجلل پا فشاری می نمایند. در حالیکه در دهات پول زیاد از داماد مطالبه نموده و عروسی را در هوتل های لوکس نه ، بلکه در منازل شخصی خود بر پا میکنند.« که ازدیاد اشتراک کننده گان عروسی در دهات، بعضاً باعث منهدم شدن طبقه بالائی گردیده و تلفات زیادی نیز ببار آورده است در جریان سال جاری چندین اتفاق مشابه در روستا های بغلان ، قندوز و تخار بوقوع پیوست که باعث کشته و زخمی شدن تعدادی زیادی از اشترک کننده گان در مراسم عروسی گردید

هر قدر رو به دهات نمائیم و از مراکز شهر ها فاصله بگیریم به همان اندازه پول پرداخت شیربها ، مهر و یا هم طویانه گران تر و کمر شکن تر می گردد بنا به همین دلیل است که اکثریت جوانان ما به نسبت نداشتن پول کافی از ازدواج باز مانده اند. در حالیکه ازدواج عبارت از تصمیم آزادانه دو نفر برای زندگی مشترک شان است و یا به عباره دیگر ازدواج قراردادی میان زن و مرد است. هیچ قرار داد و یا معامله خرید بدون پول تحقق نمی پذیرد بدین دلیل در معامله ازدواج « البته در اکثر مناطق افغانستان » پول رکن اساسی دارد و درین معامله که متاسفانه زن به مثابه متاع خرید و فروش می شود ، یک مقدار پول تحت عناوین شیربها و یا طویانه به والدین دختر پرداخت می شود. « در طی سفر آخرم در شبرغان در جریان سال2010 ، در حضور ما یک دختر را به 25 لک افغانی به فروش رسانیدند و فامیل دختر مفتخر نیز بود که چنین دختری با ارزشی دارند که حسب دلخواه ای شان به فروش رسیده است.» در تحت نظام مرد سالاری زن منحیث متاع صرف یکبار به فروش می رسد و فرق آن از سایر امتعه درین است. طوریکه پیشتر یاد آور شدم این پول دختر فروشی در کشور ما بنام شیربها یاد می شود. «شیر بها مقداری پولی است که جهت تلافی مخارج بزرگ نمودن و شیر دادن دختر ، به والدین دختر داده می شود گر چه مقدار پول بدست آمده در برگیرنده مصارف که به دختر تادیه شده نیست. »ازین جاست که زن در ملکیت مرد می درآید و بصورت مستقیم و غیر مستقیم در اختیار مرد و خانواده آن قرار می گیرد. زن فروخته شده باید زن خوب و مطیع و فرمانبردار باشد خواهشات و یا تمتع جنسی مرد را در هر لحظهً که او خواسته باشد بر آورده سازد « ولو که زن بیمار و آماده نباشد» هم چنان زن باید در پروسه تولید سهم بگیرد چه این عملیه تولید در عرصه صنایع دستی « بافنده گی ، ریسنده گی و خیاطی » و یا هم در کشت و زراعت باشد . محصولات بوسیله انگشتان ظریف زن تهیه و به شوهران شان تعلق می‌گیرد ، شوهر حاصل کار زن را به بازار عرضه نموده و پول حاصله از آن را به جیب خود فرو می برند و زن فروخته شده ، با همه توانمندی و صداقت و ایمان داری همیشه در خدمت شوهر ، فرزندان و مهمتر از همه در خدمت خانواده شوهر قرار می گیرد.

به آزوی اینکه روزی دهات ما مانند شهرهای ما گردیده و دختران و زنان ما صاحب حقوق و صلاحیت های بیشمار شوند ، چنین پشنهادات را برای خوشبختی فرزندان مان ، به والدین گرامی پیشکش میدارم...

1 - ما باید به فرزندان خود حق بدهیم که فرزندان مان، در تصمیم گیری ازدواج های شان ، رول اساسی و مستقیم را خود شان عهده دار باشند.

2 - ما باید دختران زیر سن خود را به مکتب بفرستیم نه به خانهً بخت وشوهر.

3 - ما نباید جیگر گوشه های جوان خود را به مرد زن دار به شوهر بدهیم، بگذاریم زن اول مرد نیز ، بد بخت نشده او هم لا اقل زندگی ای ازخود داشته باشد. ما زنان نباید بالای هم جنس خود، به خاطر تمتع مرد،ظالم شویم و حق او را لگد مال سازیم.

4 - نباید ما دختران زیر سن خود را به زور و جبر به مردان محاسن سفید بفروشیم زیراآنها حیثیت پدرو پدرکلان را به کودک مان دارند.

5 - بهتر است که ما شیر بها را فراموش نموده و از عروسی های کمر شکن که باعث بدبختی دخترمان در آینده ها می شود جلوگیری به عمل آوریم.

6 - والدین پسر اگر توقع جهیز و جوره را ، از خانواده دختر نداشته باشند.کارپر ثمریرا انجام داده وتهداب زندگی پسر خود را با محبت بناء مینمایند.

7 - خانواده پسر اگرعروس خود، را مانند دختر خود بدانند و با او ، با لطف و مرحمت رفتار نمایند و پسر شان نیز، همه اعضای خانواده دختر را ،احترام نماید درین صورت تخم محبت و صمیمیت در میان خانواده ها کاشته میشود.

8 - دختر مهربان همیشه قدر وعزت همه اعضای خانواده پسر را میداشته باشد زیرا او میداند که احترام ، صداقت و محبت همیشه راز سعادت است.

9 - دختران و پسران جوان امروز ماً از آوردن کودکان زیاد جلوگیری بعمل می آورید و همیشه در فکر کم بودن ولی سالم زیستن هستند.

10 - والدین گرانمایه همیشه به سعادت و خوشبختی فرزندان می اندیشند.

 ابداعات و نوآوری های جدید باعث پیشرفت جوامع بشری میشود،اما گاهی اوقات همین ابداعات جان سازنده خود را میگیرند

 نگاهى به وضع اجتماعى زنان افغان ازدوره امانى تاحکومت کرزى

نوشته:کانديداى اکادميسين سيستانى

 وضع زنان در دوره امانى (1919-1929)

بعد از حصول استقلال سياسى افغانستان ، شاه امان اﷲ به نقش زنان در روند تحولات اجتماعى توجه خاص مبذول داشت و پروسه نجات زنان را بحيث شهروندان متساوى الحقوق آغاز نمود وبه اين منظور به تاسيس مکاتب دخترانه و ايجاد انجمن نسوان اقدام کرد.

نخستين مکتب نسوان درکابل در سال 1300شمسى به مديريت سايره سلطان ملقب به سراج البنات خواهر شاه امان اﷲ تاسيس گرديد. شخص ملکه ثريا (شاه خانم) اداره مکتب مستورات (که امروز بنام ليسه ملالى ناميده ميشودو بهتراس تابنام ملکه ثريا نامگذارى شود) را با همکارى عده ئى از زنان منورکابل به عهده گرفت. کار نشرمجله «ارشاد النسوان» را مادرملکه (اسمارسميه) و روح افزا طرزى دختر عموى ملکه بدوش گرفتند. همچنان يک مکتب تدبير منزل براى زنان کابل در باغ على مردان با معلمى عده يى از زنان آلمانى و ترکى تاسيس گرديد. ملکه ثريا درسال1924  يک شفاخانه مخصوص خانمها را نيز درکابل تاسيس نمود. شاه بر مبناى بر نامه ريفورمهاى اجتماعى، تعدادى از دختران را براى فراگيرى تحصيلات عالى در رشته هاى طبابت و نرسنگ و غيره به ترکيه فرستاد. ازدواج با صغير ممنوع اعلان گرديد و ازدواج مرد با چهار زن به يک زن محدود شد.

شاه امان اﷲ در مورد گرفتن طويانه ومهريه عروس قيوداتى وضع کرد تا فشارمصارف عروسى را از روى شانه هاى داماد کم کند. و نيز سن ازدواج را براى مردان 22 سال و براى دختران 18 سال تعيين نمود.

اما در لويه جرگه سال 1924 که بخاطر خاموش کردن شورش ملاى لنگ در ولايت پاکتيا تدوير يافته بود، چون اکثريت اعضاى آن جرگه را ملاکين و خوانين و روحانيون متعصب تشکيل ميدادند، بعضى تعديلات در برنامه ريفورمها وارد شد که دولت مجبور گرديد موقتاً آنرا بپذيرد. با همه دشوارى هايى که برسرراه شاه امان اﷲ قرار داشت، در برنامه هاى اصلاحى دولت براى حقوق زنان فصل خاصى عنوان شده بود. يکى اززنان شجاع افغان ، که بخاطر رهايى زنان کشور از زندان چادرى، از هيچگونه تلاشى دريغ نورزيد و در لويه جرگه 1928 به پا خاست وچادر خودرا از رخ برداشت وآنرا در پيش چشم اعضاى لويه جرگه پاره نمود و آزادى زن افغان را اعلام نمود.

ملکه ثريا خانم اعليحضرت امان اﷲ خان، بنت محمود طرزى ابن سردارغلام محمدخان طرزى، ابن سردار رحمدل خان کندهارى بود. اين زن شجاع و فاضله و زيبا در خانواده يک نويسنده و يک سياستمدار نامدار افغان که هم پدر وهم پدربزرگش، همگى شاعر، نويسنده، هنرمند و هنر دوست و روشنفکر بودند، بر زبانهاى ترکى و فرانسه ئى و عربى و فارسى مسلط بود و سخنران پر شور و مؤثرى بود.

غباردرمسير تاريخ از چشمديد خود مينويسد: «درسال 1299 روزى که ملکه ثريا در يک اجتماع از پيشرفت زنان جهان و عقب ماندگى زنان افغانستان سخن زد، زنان با درد بگريستند و پنجاه نفر زن فى المجلس خودشان را در خدمت معارف و تاسيس اولين مدرسه زنانه گذاشتند. ملکه چنان متأثرو منفعل گرديد که خودش وظيفه مفتشى مکتب مستورات را برذمه گرفت »

بنابرتقاضاى ملکه ثريا، در تابستان 1928 « انجمن حمايت نسوان» تشکيل شد و دوازده نفر از زنان بافهم کابل اداره انجمن را بدست گرفتند. وبراى نخستين بار زنان در کار اداره مملکت با مردان شريک شدند. ملکه ثريا پس از بازگشت ازسفر اروپا، باعده ئى از زنان صحبت کرد. نخست دختران مکاتب را ملاقات نمود و با آنها در مورد برقع يا چادرى صحبت نموده و آنهارا تشويق نمود تا در از بين بردن آن سعى و کوشش نمايند، اما مجبور نيستند.

سپس ملکه تعدادى از زنان را درقصردلکشا ملاقات نمود و به آنها گوشزد کرد که با مردان درکارها سهم مساوى بگيرند، بخصوص درانکشاف کشور و درچهار ديوارى خانه بقسم محبوس نباشند. زنان اروپائى در فابريکه ها کار ميکنند، لاکن زنان افغان که جسماً قوى تراند، مگردر انکشاف کشور سهم نمى گيرند، زيرا علت آن پرده چادرى است که در هيچ جا قابل قبول نيست. ملکه ثريا در مورد چادرى ميگفت: چادرى زن را از تنفس هواى آزاد مانع ميگردد و به همين سبب اکثريت شان به مرض مبتلا شده اند. عنعنه پوشيدن چادرى که معلوم نيست از کجا وارد افعانستان شده رفته رفته شکل مذهبى را بخود گرفته است، طوريکه برقع و دولاق امروز در وطن ما جاى خود را در دين و مذهب تاسيس نموده وبه آن صبغه مذهبى داده اند. برقع و دولاق که زن را از فرق سرتا پاشنه پادر خود مى پيچد، آهسته آهسته در شهرها چنان رايج شده و اهميت پيد اکرده که اگر زنى بدون برقع از خانه خارج شود،گويا که آبروى مرد را از بين برده است

ملکه ثريا محکمه اى داير نمود که شکايات زنان را در مقابل شوهران درمواردى، از قبيل ندادن نفقه و لت وکوب آنان توسط شوهران شان و يا طلاق دادن بدون موجب بررسى کند. يک هيئت مخفى وارسى زنان نيز ايجاد گرديد که عکس العمل مردان راکنترول کنند و از زنان پير خواستند که به خانه ها بروند و ببينند که رويه مردان با زنان شان چگونه است؟ همه اين ها در پلان اصلاحى شاه امان اﷲ شامل بود. شاه امان اﷲ در جشن 1928 در بيانيه افتتاحيه خود از تعدُد ازواج سخن زد و گفت که: هيچ فردى نبايد بيشتراز يک زن داشته باشد، سعادت آينده کشور مربوط به مادران است که نسل جديد را تربيه ميکنند. امان ﷲ خان خطاب به زنان گفت: پاک و عفيف و با عصمت باشيد و دراين صورت ترس از شوهران خود نداشته باشيد، من ازشما حمايت ميکنم واگر لازم باشد حتى تفنگچه دراختيار تان قرار ميدهم. بعد شاه و ملکه ثريا و نورالسراج که بدون چادرى بودند با نمايندگان ملاقات نمودند. سپس اتن ملى يا رقص دسته جمعى اجراگرديد. در اين محفل اکثريت زنان ديپلوماتان شرکت ورزيده بودند.

وقتى جشن استقلال تمام گرديد، لويه جرگه تدوير يافت که در آن يک هزار نماينده از سراسر افغانستان اشتراک ورزيده بودند. امان اﷲ خان با بعضى ازنمايندگان ديدارخصوصى داشت و به آنها پروگرام هاى اصلاحى خود را تشريح نموده گفت که: براى زنان آزادى داده شود، تعدد ازواج غيرقانونى، و تعليم وتربيه زن ومرد اجبارى، اجراى طلاق از طريق قانون مدنى صورت بگيرد. درطرح اصلاحات اشاره شده بود که هيچ فرد نظامى مريد و ياپير و رهبر مذهبى شده نمى تواند ونه درسياست مداخله کرده ميتواند و اعلام گرديد کسانيکه خانم خارجى دارند در وزارت خارجه استخدام شده نمى توانند، مگر اينکه خانم خارجى خود را طلاق بدهند، برمسئله تعليم مختلط دختران و پسران ازشش تا ده سالگى بمنظور جلوگيرى ازمصرف بودجه اضافى براى ايجاد مکاتب بحث صورت گرفت و در نتيجه قبول گرديد

در لويه جرگه 1928، که زنان هم درآن شرکت ورزيده بودند ، کبرا سراج خواهر شاه امان اﷲ به نمايندگى از زنان افغانستان سخنرانى کرد. در روز سوم تدوير جلسه يک موضوع بسيار پراهميت ديگر مطرح گرديد و آن دادن آزادى براى زنان افغان بود. دراين روز لويه جرگه بعد از آنکه حقوق زنان را با مردان مساوى اعلان کرد، ملکه ثريا از جا بلند شد و چادر نازک خود را که بر روى کشيده بود از سرگرفت و همانجا پاره کرد، حاضرين باکف زدن هاى ممتد اين عمل او را تائيد کردند و زنان ديگر از ملکه ثريا پيروى نمودند و مردان روى زنان را برهنه ديدند، درحالى که نه ازحسن و شرف زنان چيزى کاسته شد و نه از شرف و غيرت مردان چيزى کم گرديد.

نويسنده کتاب «آتش درافغانستان) مينويسد که روز12 اکتوبر، يک روز تاريخى در تاريخ زنان افغانستان به حساب ميرود، زيرا براى بار اول زن افغان روى برهنه در اجتماع قبول شد. ازآن روز به بعد زنان منور برقع نپوشيدند و درعوض البسه مناسبى را اختيارکردند. در کابل بيشتر زنان بدون چادرى ديده ميشدند. دولت واقعاً ميخواست که زن از حيثيت و عزت شايسته بعنوان شريک زندگى مرد و به عنوان يک انسان در جامعه بر خوردار گردد، زيرا در آن روزگار مخصوصاً در خارج از شهرها زن مثل حيوان در معرض بيع وشرا قرار ميگرفتند و در برخى موارد زن با گاو و اسپ و خر و غله تبادله ميگرديد. به همين جهت است که محمود طرزى از وضع رقت بار زنان در افغانستان اشعار شکوه آميزى دارد. شاه به اين بسنده نکرد و طى فرمانى از مامورين دولت خواست تا بيش از يک زن نداشته باشند.

اين کارها گرچه ظاهراً با عنعنات جامعه افغانى نا سازگار بود، اما از نظر دولت در واقع راه هايى بود که لا اقل در شهرها نيز زن از آزادى بر خوردار گردد و اگر بخواهد بتواند با روى باز ظاهر شود. متاسفانه روحانيت متنفذ باحمايت ملاکين وخوانين کهنه فکراکثريت اين ريفورمها را ردکردند.بعد از لويه جرگه امان اﷲ خان در قصر ستور مجلس بزرگى تشکيل داد که در آن مامورين ملکى و نظامى و شخصيتهاى اجتماعى اشتراک کرده بودند.

دراين جلسه که عکس العملى بود در برابر مخالفين جرگه پغمان ، برنامه هاى بعدى دولت مطرح گرديد. در اين جلسه مجدداً تصاميمى در زمينه بهبود وضعيت زنان اتخاذ شد. يک عده ازدختران کابل مراسم وداع را بجا آوردند و مستقيماً از همانجا بطرف ترکيه جهت تحصيل حرکت کردند. آنها نخستين دانشجويان دختر افغانى بودند که برقع برسر نداشتند. در همين جلسه تعدُد زن براى مامورين دولت ممنوع شد و تعليم مختلط دختران و پسران در دوره ابتدائيه اعلان گرديد. تاسيس مکاتب زنانه در تمام ولايات کشور و توسعه شبکه خدمات صحى و شفاخانه هاى زنانه يکى از اهداف دولت اعلان گرديد. خلاصه شاه امان اﷲ و ملکه ثريا تا آنجا براى آزادى زنان افغان مبارزه کردند که از جانب روحانيت بنيادگراى متنفذ مخصوصاً خاندان حضرات شوربازار متهم به کفر شدند ومحمد صادق مجددى فتواى کفر شاه را با امضاى چهارصد نفر ملا ومريد وپيروان خاندان خود گرفته درميان قبايل سمت جنوب کشور رفت و آنها را تحريک به شورش عليه دولت نمود، مگر قبايل بجاى شورش وى وهمراهانش را دست بسته به دولت تسليم کردند

متعاقباً وابستگان اين خاندان متنفذ روحانى درننگرهار و شمال کابل شورشهايى را براه انداختند.و برشاه فشار وارد شده تا ملکه ثريا را طلاق بدهد ومحمودطرزى پدر ملکه ثريابا خانواده اش از کشور تعبيد گردد. اماشاه زيربار نرفت و سرانجام برسر اين مساله نه تنها تاج و تخت سلطنت را از دست دادند، بلکه از کشور نيز تبعيد گرديدند و در غربت جان دادند، روانهاى آن دو آزاد انديش افغان شاد و ياد شان هميشه گرامى باد.

وضع زنان پس ازسقوط دولت امانى تا1992متاسفانه باسقوط رژيم امانى براثرتوطئه روحانيت متنفذ ودسايس استعمارخارجى، زنان افغان از تمام حقوق و دست آوردهاى ده ساله رژيم محروم شدند. دختران دانشجوى افغان که براى تحصيل به خارج فرستاده شده بودند، دوباره از خارج به وطن برگردانده شدند وبراى ٩ ماه دروازه هاى مدارس نه تنها بروى زنان بلکه بروى پسران نيز بسته شد. ولى يک سال بعد با بروى کار آمدن نادرشاه دررأس دولت افغانستان ، دوباره مکاتب و مدارس براى پسران بازشد، ولى زنان و دختران نزديک يکسال از رفتن به مدرسه محروم بودند. بعد از استقرار ثبات بتدريج زمينه ورود دختران به مدارس در پايتخت ميسرگرديد، اما زنان ودختران مجبور بودندتا درزير برقع مکتب بروند ودرس بخوانند. اين وضع طاقت فرسا30 سال دوام آورد تا اينکه درسال1959 زنان افغان مجدداً به نخستين حق خود، يعنى آزادى از زندان چادرى نايل شدند. و اين مصادف باچهلمين سال تجليل از جشن استرداد استقلال کشور در عهد صدارت محمدداود بود

زنان افغان همواره ياد سردار داود را بخاطراين شهامت شان با حرمت زياد يادآورى مينمايند. درسالهاى آغازين نهضت رفع حجاب در کابل، برخى از عناصر متعصب داخلى منصوب به احزاب تندرو اسلامى در تبانى با ارتجاى منطقه بر روى زنانيکه روى برهنه با لباس اروپايى در خيابانها ظاهر ميشدند، تيزاب مى پاشيدند، اما اينکار بربريت منشانه شان نتيجه اى نداد و زنان روز تاروز در فعاليت هاى اجتماعى، فرهنگى وخدماتى وارد بازار کار شدند. دردوره ظاهرشاه بعداز 1960 و عهد جمهوريت داود خان در دهه 70 زنان به درجه اى از آزادى خود رسيده بودند که در دانشگاه ها درکنار پسران تحصيل ميکردند و براى تحصيلات عالى به خارج فرستاده ميشدند. استادان زن در دانشگاه هاى افغانستان به تدريس دانشجويان مى پرداختند و در عرصه صحت عامه دکتوران زياد زن از دانشکده طب کابل فارغ شده بودند و در خدمت مردم و زنان کشور قرارداشتند.

مکتب نرسنگ و قابله گى نيز تعداد قابل ملاحظه نرس وقابله به جامعه تقديم کردند و زنان هنرمند در راديو و تياتر و سينما نقش آفرينى ميکردند. در تمام ولايات کشور، مکاتب و ليسه هاى دخترانه به تعليم و تربيت اطفال کشور مشغول بودند.

 بطور کل ده هاهزار زن تعليم ديده و صدها هزار دختر درمرکز و ولايات کشوردر فضاى آزاد و دموکراتيک مصروف فراگيرى دانش بودند. در پوهنتون کابل هزاران زن و دختر دانشجو دررشته هاى طب ، حقوق ، ادبيات ، ژورناليزم ، تعليم و تربيت ، اقتصاد، علوم ، زراعت، دواسازى ، هنرهاى زيبا وعلوم دينى شامل فراگيرى علوم در عرصه هاى مختلف بودند. در دوره رژيم حزب دموکراتيک خلق(1978 تا1992) نيز زن از مقام شايسته انسانى خود مثل زمان جمهوريت داود وقبل ازآن برخوردار بود و ميتوانست دوشادوش مرد به تحصيل بپردازد و دوشادوش مرد درکار و فعاليت هاى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى و سياسى سهم بگيرد و نقش خود را در پيشبرد امور مختلف زندگى به نحو موثر و تحسين برانگيزى ايفا نمايد. در اين مرحله به آموزش سواد براى زنان اهميت بسيار داده شد و در راه تحقق اين آرمان از شتاب کار گرفته شد که نتايج نا مطلوبى در بخش هاى عقب افتاده کشوربه بار آورد. خلاصه از 1960 تا1992 زنان باحضور فعال خود درعرصه هاى توليدى ، تعليمى ، سياسى وفرهنگى نقش بسيارمثبتى را بازى کردند. دراين دوره زنان ودختران باسر برهنه ولباس اروپائى از منــزل بــيرون ميرفتند و در ادارات دولتى با مصئونيت کامل به کار مى پرداختند. در انتـخـابـات پارلمانى شـرکت مى ورزيدند، درکابينه و پارلمان نمايندگان زنان عضويت داشتند.ولى با قدرت يابى تنظيم هاى اسلامى ديگر زنان از تمام حقوق انسانى خود محروم گشتند.

وضعيت زنان دردولت اسلامى مجاهدين

بعد از1992 در نظام اسلامى تنظيمهاى جهادى وطالبانى ، ديگر حيثيت زن در معرض خطر قرار گرفت. زنان بيش از هرکس ديگر نه تنها بخاطر از دست دادن شوهر يا برادر و پسر خود در جنگ هاى ميان گروهى تنظيم هاى اسلامى داغدار شدند، بلکه هنگام بيرون رفتن از منزل نيز مورد تحقير و توهين و آزار و اذيت افراد مسلح وابسته به تنظيمهاى جهادى قرارميگرفتند، يا به اسارت ميرفتند و مورد تجاوزجنسى قرار ميگرفتند و اگر اين زن بدبخت شناخته ميشد که به گروه جهادى رقيب تعلق دارد، برعلاوه تجاوز جنسى پستان هايش نيز قطع ميگرديد و تيرباران ميشد و بعد لخت وبرهنه به جاده پرتاب ميگرديد. مردم کابل شاهد صدها و هزاران ناروائى هاى شرم آور گروه هاى مسلح وابسته به تنظيمهاى جهادى استند.من شمه ئى ازخشونت وناروائى هاى که تنظيم هاى جهادى فقط درسال اول حکومت خود درکابل مرتکب شده اند وخودشاهد وناظر اوضاع درکابل بوده ام ، دراينجا بازگوميکنم تاتصورى از حکومت اسلامى نوع سنى آن در خواننده ها ايجادشود.اگر بخواهيم خشونت راتعريف کنيم،بايد گفت که خشونت عبارت از اعمالى است که سبب آزار و اذيت جسمى يا روانى وعاطفى انسان گردد.

متاسفانه علاوه برخشونت خانوادگى عليه زنان، خشونت گروهى يا قومى يا لسانى و يا مذهبى عليه زنان افغان در دوره حکومت اسلامى (بعد از 1992) در نوع خودشايد درجهان بى نظير باشد. با تاسف بايد يادآورشد که با ورود تنظيمهاى جهادى در کابل و آغاز جنگها بخاطر کسب قدرت بيشتر، زنان متحمل بدترين و وحشيانه ترين نوع خشونت هااز جانب مردان مسلح شده اند که قلم از گفتن آن عار دارد. در اين دوره از تاريخ کشور تنها در کابل آنطور که من و هزاران کس ديگر از باشندگان کابل ديده و از دوستان و وابستگان مصيبت ديده خود شنيده ايم ،زنان مورد تجاوز دسته جمعى گروه هاى مسلح قرار گرفتند و چنان بى رحمانه مورد خشونت قرارداده شدند که حتى شکم زنان دريده شد و يا پس از تجاوز پستانهاى شان بريده ميشد و در بيرل هاى خالى ذخيره ميگرديد و کشته و لاشه آنها لخت وبرهنه به جاده ها پرتاب ميشد تا ترس و رعب در دل مخالفان تنظيمى ايجاد کرده باشند.

در کوته سنگى و تشناب هاى پوهنتون کابل بيرلهاى پر از پستانهاى بريده زنان ديده شده است از جنايات ديگر تفنگ داران تنظمى يکى اينست که بر بيمارستان زنان مريض عقلى و عصبى حمله بردند و تمام آنان را مورد تجاوز جنسى قراردادند.درسال 1992 که کابل را ترک گفتم و به مزارشريف رفتم، در کمپ آوارگان کابل در مدرسه سلطان رضيه بايکى از استادان پولى تخنيک آشناشدم که او هم در آن کمپ پناه آورده بود. او تعريف ميکردکه پس از جنگ هاى ميان تنظيمى ماه اسد1371، روزى با خانمم به ماشين خود سوارشدم و خواستم براى احوال پرسى خشويم که در ناحيه «ده بورى» سکونت داشت برويم ،خانه ما در کارته مامورين قرار داشت ، از جاده سيلوى مرکزى بطرف ده بورى حرکت کردم . همينکه در سرک اول سيلو رسيدم يکى از افراد مسلح تنظيمى جلومرا گرفت و دستور داد از ماشين پائين شوم ، پائين شدم و گفت به آنسوى جاده برو، سرپوش آن بيرل را بلند کن و داخل آن را ببين ، چنين کردم و ديدم بيرل پراز پستانهاى بريده شده زنان است. بل ادرنگ از ديدن آن صحنه تکان خوردم و دست بسوى بينى خود بردم تا جلو نفسم را بگيرم، فرد مسلح گفت : اگر ميخواهى که پستانهاى زنت بريده نشود، ماشين را بگذار و تو وزنت از اينجا دورشويد! گفتم بچشم ، بعد به زنم گفتم : از ماشين پائين شو! و بسرعت از آنجا فرار کرديم و همينکه بخانه رسيدم ، تصميم گرفتم هرچه دارم بفروشم و از وطن فرار کنم و اينک تا اينجا رسيده ايم و ميخواهم به روسيه بروم.در همان کمپ از يکى ديگر از آوارگان شنيدم که روزى، يکى از اقاربش از جاده سيلو ميگذشت ، هنگام عبور يکى از افراد مسلح تنظيمى صداميزند، هاى برادر ايستاده شو! سپس فردمسلح با کيسه پلاستيکى نزديک مى آيد و ميگويد: ميدانم مدتهاست گوشت نخورده اى، بيا اين کيسه گوشت رابگيرو ببرو بخور ودعاى سرمارا بکن١ مرد کيسه را ميگيرد وبه خانه مى آورد و وقتى سرکيسه را باز ميکند، مى بيند چندتا پستان بريده شده زن در لاى کاغذ پيچيده شده است . مرد از ديدن آن فرياد ميزند و نفرين خود را به هرچه تنظيمهاى مسلح است ميفرستد.آمرجنائى حوزه امنيتى شهرنو کابل که از تحصيل کردگان پوليس درآلمان بود، در مسکو برايم از چشم ديد خود تعريف کردکه در بالاى دروازه هاى رياست ترافيک کابل واقع در سه راهى منار عبدالوکيل خان، زنان را برهنه به صليب کشيده بودند تا رهگذران آنها را ديده دچار ترس و وحشت گردند. در کارته3 و ده دانا و شاه شهيد از تجاوز دسته جمعى بر زنان مسن پيچه سفيدى که براى حفاظت ازمنزل خود باقى مانده بودند،خبر داده شده و در مکروريان سوم دخترى که قرار بود از طرف يکى از فرماندهان جهادى مورد تجاوز جنسى قرار گيرد، دخترک براى حفظ ناموس خود از منزل پنجم خود را بزير پرت کرد و دردم جان داد.و فرداى آن مردم دست به تظاهرات زدند و خواستند اين جنايت را برخ رياست جمهورى استاد ربانى بکشند، اما افراد مسلح بر تظاهر کنندگان شليک کردند و چندتا را مجروح ساختند و تظاهرات خاموش گشت.

درکابل گفته ميشد در تايمنى وات پدرى از جانب قوماندان جهادى مجبور ساخته شدتا دخترش را در اختيار او قرار بدهد، پدر که تا آن روز چنين وضعيتى را نه ازقشون روسهاى متجاوز ديده بود و نه از تجاوز انگليس ها شنيده بود، ولى آنروز از جانب برادران جهادى مى شنيد، دخترش را در تشناب منزل خود سر بريد وسرش را در پطنوس گذاشت و روى آن دستمال تميزى کشيد و در جلو افراد اعزامى قوماندان گذاشت.در خيرخانه عروسى که تازه به خانه بخت خود قدم نهاده بود، همان شب توسط افراد تنظيمى از منزل شوهربزور بيرون کشيده شد و چون شوهر به دفاع پرداخت هماندم ازطرف افراد مسلح متجاوز کشته شد و تازه عروس به پوسته مربوطه درآن حوالى برده شد و سه شبانه روز بر اين تازه عروس دسته جمعى تجاوز صورت گرفت و وقتى که ديگر دختر از هوش رفته وبامرگ دست وپنجه نرم ميکرد او را به خانه اش برگشتاندند ولى ديگر دير شده بود و تابيمارستان نرسيد و در راه جان داد.

رهبر اين گروه امروز با افتخار از مجاهدين خود ياد ميکند وتهمت برمجاهدين راخروج ازاسلام وانمود ميکند. افراد همين رهبر تنظيمى در افشار پس از تجاوز برزنان محله آنان را کشت و چاه هاى منزل را از مرده انسانها انباشت. ازهمين مجاهدين اين داستان حکايت ميشد که در ناحيه افشار زن حامله اى را که شوهرش ميخواست به بيمارستان ببردتا طفل تولد کند، افراد تنظيمى آن زن را اجازه نداده بودند تا به شفاخانه برسد و مجبور ساخته بودند تا در حضور خودشان بزايد. افزون برين زن را برهنه کرده و گفته بودند ما زاييدن زن  (مادرخود) را نديده ايم که جگونه بچه بدنيا مى آورد، بايد ببينيم که اوچگونه ميزايد! و زن بدبخت با فرياد هاى که گوش آسمان را ميخراشيد بچه بدنيا مى آورد ، بعد او را در هواى سردتنها رهاکردند تاصبح هردوى آنها جان داده بودند.من خود در يک درملتون(دوا فروشى) واقع در بى بى مهرو داخل شدم تا داروى مورد نياز خود را بخرم، از ورود تنظيمهاى جهادى بکابل دوسه روزى بيشتر نميگذشت. ديدم رئيس نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ که او را از قبل مى شناختم آنجا نشسته و اشک در چشمانش حلقه زده است ، پرسيدم خيريت است ؟

گفت : چند لحظه پيشتر مردى آمد تا دارو بخرد و گريه ميکرد، ما علت گريه اورا پرسيديم ، جواب داد: ديشب زن برادرم که وضع حمل داشت برادرم او را ميخواسته به بيمارستان ملالى ببرد، با خانم خود تا کنار جاده آمده تا اگر تاکسى پيدد شود بگيرد و مريضش را به شفاخانه برساند، ناگاه موتر جيپى متعلق به مجاهدين از جاده ميگذرد و توقف ميکند ومى پرسد خيريت است؟ برادرم ميگويد: خانمم مريض است ميخواهم او را براى ولادت به شفاخانه ملالى ببرم اگر شما لطف کنيد و اين مريض را تا شفاخانه برسانيد از شما خوش ميشويم ، سرنشينان جيپ ميگويند بفرمائيد، ما شمارا به شفاخان ميرسانيم. بعد برادرم و خانمش به جيپ سوار ميشوند، وقتى در چاراهى شفاخانه قواى مرکز ميرسد، برادرم صدا ميزند که شفاخانه اينطرف است ، ناگاه با قنداق تفنگ بر پشت گردن برداردم زده ميشود و او را از موتر بزير پرت ميکنند و زن مريض را با خود ميبرند، چند ساعت بعد مرده زن را در همانجا که برداشته بودند پرت ميکنند. اينست رحم و شفقت مجاهدين و اينست حکومت اسلامى اکنون برادرم در شفاخانه بستر است و آغاز اين بدبختى را بعد از آنکه به هوش آمد براى ماحکايت کرد. کارنامه هاى ويرانگرانه وآدم کشى و آدم ربائى و تجاوز برجان و مال مردم و تعدد مراکز قدرت حتى در پايتخت و تشديد اختلافات زبانى و قومى و سمتى و نژادى و غيره در حکومت اسلامى تنظيمهاى جهادى هنوز از ياد و خاطر مردم کابل فراموش نگرديده است همين بى بند وبارى حکومت اسلامى تنظيمها بود که سبب رويکار آمدن رژيم طالبان به رهبرى ملا عمر گرديد. طالبانى که بنيادگراتر از آقاى ربانى و سياف و محسنى و حکمتيار بودندو حتى جهاد برضد ربانى و سياف وحکمتيار و شرکاى تنظيمى شان ، براى پيروان ملا عمرجنگ مقدس پنداشته ميشد و بخاطر تقدس اين جنگ بود که اگر احمدشاه مسعود دست به مقاومت در برابر طالبان تا آخرين رمق حيات نميزد،مدتها پيشتر آقاى ربانى وسياف و حکمتيار ومحسنى و غيره جنگسالاران تنظيمى فرار از وطن را بر قرار ترجيح ميدادند و دنبال قدرت نمى گشتند.

وضع زنان در دورهً طالبان

قوانينى که درنظام اسلامى دولت مجاهدين وضع شده بود، بشدت مورد تطبيق قرارگرفت و اداره «امر بالمعروف ونهى از منکر» دمار از روزگار زنان برآورد. زنان از حق تحصيل محروم ساخته شدندو حتى قيودات شديدى بر بيرون رفتن زن از منزل بدون محرم شرعى وضع گرديد. قوانين سنگسار زنان و دست وپاى بريدنهاى اسلامى رونق گرفت و استديوم ملى بجاى مسابقات ورزشى ، به ميدان قصابى انسانها مبدل شد. رفتن زن مريض به نزد دکتور مرد قدغن شد، و اکثر مادران در هنگام زايمان به علت عدم وارسى دکتوران مرد جان ميدادند. رانندگان تاکسى و بس ها اجازه نداشتند زنانى را سوار کنند که برقع يا چادرى نپوشيده و بجاى آن از روسرى يا چادر ايرانى استفاده ميکردند.

هر مردى اگر باخانمى بيرون ميرفت بايد اسنادى که محرميت زن و مرد را ثابت ميکرد باخود ميداشت، در غير اينصورت به عنوان زن و مرد بدکاره با سرنوشت شومى روبرو ميشد. بدينسان زنانى که محرم شرعى نداشتند ويا بيوه بودندحتى براى خريد يک لقمه نان خشک از نانبائى دچار رنج فراوان بودند. برخى از بيوه زنان که پسر يا مرد محرم نداشتند دختران کمتر از ده سال خود را که هنوز به بلوغ نرسيده بودند، بشکل پسر در مى آوردند و لباس پسرانه مى پوشاندند و براى خريد مايحتاج بيرون مى فرستادند معهذا اگر زنى با محرم شرعى خود بيرون ميرفت حق نداشت دست به آرايش خود بزند ولباس فيشنى و تميز بپوشد تا مبادا مردان بالغ دچار وسوسه شوند.

هرگاه موى سر چنين زنانى از زير چادر بيرون آمده مى بود، ويا پاچه گلدوزى زنان ديده ميشد، زن را در پيشروى مردش به کتک مى بستند وباچوب ويا زنجير ميزدند و داد و فرياد زن را تا آسمان بلند ميکردند. و اين عمل شان باعث خشم زن نسبت به مردش ميگرديد که چگونه از حيثيت زن خود دفاع نکرده است. استاد نگارگر، نويسنده نامدارافغانى از يک صحنه دلخراش کتک زدن خانمى حامله توسط طالبان حکايت ميکندکه نشان ميدهد اين گروه بى سواد و متحجر تا چه حد از زندگى و آداب اجتماعى بدور مانده بودند. او مينويسد که «طالبى زن حامله اى راکه بنابر وضع دل بدى خويش روى بند چادرى را بالازده و در حاشيه خيابان استفراغ ميکند، دُره (شلاق) ميزند و زن عاجزانه وضع خويش را به او بازميگويد ولى آن طالب بجاى خجالت بازهم او را مى زند و ميگويد؛ بدبخت حامله که بودى چه مرگ ميخواستى که از خانه بيرون آمدى؟ »

«روزنامه شرق» زير عنوان «مولوى قلم الدين قلم به زمين مى گذارد» مينويسد:

«زنان افغانستان ، به ويژه زنان کابل به اين زودى ها نميتوانند «مولوى قلم الدين» وفرمانهاى هراس آور وبعضاً عجيبش را ازياد ببرند. دراوايل ورود طالبان به کابل که شهروندان کابل هنوز يادنگرفته بودندچگونه خودشان را با فرامين مولوى قلم الدين رئيس اداره «امر به معروف ونهى ازمنکر» تطبيق دهند، بسيارى از زنان و دختران سوزش اصابت شلاق ماموران خشن و عبوس تحت امر وى را درساق پاهايشان حس کردند. دريکى از فرامين اداره «امر بمعروف ونهى ازمنکر» راجع به زنان چنين آمده بود: « پوشيدن لباس هاى شيک، تجملى، تنگ و جذاب و استفاده از تزئينات و لوازم آرايش توسط زنان ممنوع است. زنان بايد وقار خود را حفظ کنند، کفش هاى پاشنه بلند نپوشند، آرام راه بروند تا هنگام راه رفتن صداى کفش شان را مردان  نامحرم نشنوند. درغير اين صورت ملعون شريعت اسلامى خواهند بود و نبايد انتظار  بهشت را  داشته باشند »

حساسيت ويژه مولوى قلم الدين نسبت به زنان و دختران تنها به ساکنين کابل محدود نگرديد. فرمان هاى او عطف به ماسبق هم ميشد وحتى به زنانى که چندين قرن پيش ميزيستند نيز سرايت پيدا کرد. مقبره رابعه بلخى شاعره مشهورقرن چهارم هجرى درشهر بلخ (واقع در20 کيلو مترى غرب مزارشريف) قرار دارد. درتاريخ ادب فارسى ، او اولين زنى بود که اشعار ماندگار و عاشقانه سرود. رابعه دختر يکى از اشراف بلخ بودکه عاشق يک برده بنام بکتاش ميشود وقتى برادرش از اين راز آگاه ميگردد، به عنوان مجازات ، شريانهاى دست خواهرش را قطع ميکند تابسختى جان بدهد. مگر رابعه آخرين رباعى را در حالى سرود که در خونش غوطه ور بود.او با خون خود بر ديوار حمام منزلش نوشت.

دعوت من برتو آن شد کايزدت عاشق کناد

بريکى سنگين دلى نا مهربان چون خويشتن

تا بدانى درد عشق و داغ مهـر و غم خورى

چون به هجر اندر بپيچى پس بـدانى قدر من

قرنهاست که دختران وپسران جوان افغان آرامگاه او را به عنوان اسوه عشق و دلدادگى زيارت ميکنند وبراى موفقيت درعشق خود درآنجا به راز ونياز مى پردازند. اداره «امر به معروف و نهى از منکر» طالبان پس از تسخير مزارشريف ، بازديد ازمقبره رابعه بلخى را نيز به دليل اينکه آرمگاه يک «زن» است و امکان دارد زيارت آن ، مردان و جوانان را آلوده به شهوت و گناه کند، ممنوع اعلام کرد ! بدين ترتيب فرمان هاى هراس انگيز مولوى قلم الدين نه تنها زنان و دختران کابلى وديگر شهرها را که حتى روان زنان افغان را در گور به لرزه در مى آورد.

وضع زنان افغان پس ازسقوط طالبان

پس از حادثه 11 سپتمبر، امريکا آستين ها را بالا زد ونظام طالبان را درکشور درنورديد و برمبناى کنفرانس بــُن ، بجاى آن يک حکومت عبورى به ميان آمد، اما از آنجايى که بخش عمده اين حکومت از نيروهاى عقبگراى تنظيمى تشکيل يافته بود، اوضاع سياسى واجتماعى درکشوردر حکومت عبورى وحکومت انتقالى نسبت به زمان طالبان فرق چندانى نکرد. اعمال فشار، دزدى، قتل، بزندان کشيدن افراد در زندانهاى خصوصى، سرباز گيرى جبرى و اخذ ماليات هاى خود سرانه ازاشخاص و اختطاف زنان و پسران و تجاوز برجان ومال وناموس مردم ازمرکزتا ولايات کشور جريان داشت. در چنين شرايطى ترس بر جامعه زن افغان چنان مستولى است که هيچ زنى جرئت ندارد بدون برقع يا چادرى به بيرون از خانه پا گذارد. سازمان نظارت برحقوق بشر سازمان ملل متحددر گزارش سالانه خود در دسامبر 2002 ابراز نگرانى کردکه: زنان و دختران در بخش هايى از افغانستان همچنان تحت فشار و محدويت هاى شديد، مزاحمت و بدرفتارى قرار دارند.

اين سازمان در گزارش خود وضعيت زنان در هرات را مورد توجه قرارداده هوشدار ميدهد که وضعيت درهرات نشانه اى از تحولات مشابه نقض حقوق زنان در ساير مناطق کشور است . در اين گزارش به سوء رفتار پليس با زنان ، معاينه اجبارى براى اثبات باکره گى و محدوديت هايى اشاره ميکند که يادآور دوره طالبان است. با اين همه سازمان نظارت برحقوق بشر در گزارش خود به بهبود شرايط زنان و دختران بعد از سقوط طالبان اشاره دارد. چنانکه آنها حال ميتوانند به مدرسه و دانشگاه بروند، اما از نظر سياسى و اجتماعى گزارش به شواهدى اشاره ميکند که حاکى از فشارو سرکوب است. بنابر اين گزارش ، در هرات پليس اسماعيلخان والى هرات، گروه هاى سازمان داده شده يى از پسر بچه هاى مدارس، رفتار و ظاهر زنان را تحت مراقبت داشتند. اين گزارش از مطالبى در تلويزيون و روزنامه هاى محلى نقل قول ميکند که در آنها، فرماندار هرات اسماعيل خان به تعيين قواعدرفتار زنان و دختران پرداخته بود. براساس اين قواعد، آزادى رفت و آمد زنان محدود شده و زنها و دختران بزرگ سال در هنگام خروج از خانه بايد بابرقع يا چادرى خود را کاملاً بپوشانند. در گزارش سازمان نظارت برحقوق بشر اسنادى ارائه شده که نشان ميدهد: شهروندان هرات و زنان و دخترانى که با مردان قدم ميزده اند يا در ماشين آنها سوار بوده اند، ويا حتى با مردان درخانه و درحريم خصوصى خود تنها بوده اند، دستگير شده اند. بعد از چنين دستگيريهايى زنان از سوى داکتران معاينه ميشدندتا معلوم شودکه آيا به ايجاد رابطه جنسى پرداخته انديا نه و آيا باکره هستند يا خير؟

بدنبال اين سختگيريها، اسماعيل خان دستور داده بود که دختران حق ندارند با پسران يکجا درس بخوانند و بنابرين در پوهنتون هرات صنوف دختران از پسران جداشد و کورسهاى خصوصى حق ندشتند به آموزش دختران بپردازند. بنابر سختگيريهاى که از جانب والى هرات بر طبقه زن هرات و بخصوص دختران جوان تحميل ميشد، صدها دختر جوان بين سنين 17 تا25سال دست به خود سوزى زده اند که در نتيجه بسيارى از آنان جان داده اند. سازمان نظارت برحقوق بشر،همچنان جامعه جهانى رامتهم به اتخاذ معيارهاى دوگانه کرده است، زيرا در حالى که مبارزه برضد طالبان را مشروعيت مى بخشد، از فرماندهان و جنگ سالارانى حمايت ميکند که حقوق بشر و منجمله حقوق زنان را زير پا ميکنند.      بى بى سى، 17 دسمبر2002)

يکى ازنشانه هاى زنده کردن دوره طالبان و محروم ساختن زنان از حقوق شان، گردهم آئى شوراى علماى دينى افغانستان به دعوت برهان الدين ربانى، سابق رئيس جمهور دولت اسلامى افغانستان و رهبرتنظيم جمعيت اسلامى است که روز30 اگست 2003 در کابل تدوير يافت و در آن قطعنامه اى صادر کردند که درقانون اساسى جديد بايد کلمه دموکراسى حذف شود، چراکه دموکراسى با شريعت اسلامى درتضاد است و نيز نبايد زنان با مردان متساوى الحقوق شناخته شوند، زيرا که در شريعت اسلامى زنان از حقوق مساوى با مردان برخوردار نيستند و همچنان زنان نبايد در موسسات غير دولتى بکار بپردازند و بنابرين قانون اساسى جديد بايد کاملاً يک قانون اساسى اسلامى باشد.( بى بى سى، 20 اگست(

متاسفانه که سنگ بزرگ در دم پاى زنان و دموکراسى در کشورهاى اسلامى واز جمله در افغانستان دين اسلام است. دين عزيز اسلام در بسا موارد با دموکراسى وبا عدالت اجتماعى يعنى با تساوى حقوق زن ومرد در تضاد است. بنابر اسلام سنتى، زن بجز در اجراى تکاليف دينى وتجارت، در هيچ بخش ديگراز امور اجتماعى با مرد برابر نيست و از لحاظ حقوقى نيم مرد حقوق دارد و در برخى موارد کمتر از نيم مرد. بر اساس فقه اسلامى ، شهادت دو زن برابر يک مرد است و سهم دختر در ميراث نيم سهم پسر است که اين امر با دموکراسى و عدالت اجتماعى در تضاد است.

افزون برين،گرفتن چهار زن دريک وقت براى مرد مسلمان جايزاست ولى براى زن چنين حقى جايزنيست. ازدواج با دختر صغير و نابالغ ازلحاظ شرعى رواست، اما از لحاظ دموکراسى و حقوق بشر وعقل و منطق و عواطف انسانى، يک عمل غير عادلانه و دور از انصاف محسوب ميگردد. همچنين زن مسلمان حق نداردامام يا پيش نمازگردد، يا به ذبح حيوانى که خوردن گوشتش جايز پنداشته ميشود مبادرت ورزد. بنابرين مشکلات است که پاى قانون اساسى درمورد حقوق زنان درکشورهاى اسلامى ميلنگدو هرحقى که براى زنان درقوانين اساسى اين کشورها پيش بينى گردد، باافزودن جمله «مطابق به احکام اسلام قابل رعايت خواهدبود» آن حقوق نقض ميگردد.

زنان کابل پس از شنيدن فيصله شوراى علماى اسلامى، از خود واکنش نشان دادند و آن را توهين به مقام زن دانسته، با استدلال و منطق پذيرفتنى آن فيصله را شديداً تقبيح کردند. و اظهار نمودند که چرا اين علما در باره مردان مسلحى که هرشب زنان محتاج و بى شوهر را از اين سوى به آنسوى شهر حمل ميکنند و ازآنان استفاده جنسى ميکنند، فيصله و فتوا صادر نميکنند؟

زنان کابل ابراز نظر نمودند که همين اکنون در شهر کابل بيش از يکصد هزار زن بيوه که شوهران خود را در جنگ بر ضد قشون شوروى ويا در جنگ هاى ميان تنظيمى بخاطر کسب قدرت رهبران خويش، از دست داده اند، زندگى رقت آورى دارند. کداميک از رهبران تنظيمهاى اسلامى، که صدها ميليونها دالر از خون اين جان باخته گان در حسابهاى بانکى خود در خارج و داخل ذخيره کرده اند، اقلاً يک ماهه حقوق براى اين بيوه ها پرداخته اند ؟ پس اگر اين بيوه زنان که نان آور اطفال سر ونيم سرخود اند، وآنانى که در دوران هجرت توانائى آموختن زبان خارجى را يافته اند، در موسسات غير دولتى دست بکار نشوند و نفقه خودوکودکان خود را پيدا نکنند، کداميک از علماى دينى و سران تنظيمها متعهد خواهد شد که آنهارا اعاشه کند؟ آنها افزودند که بسيارى از زنان کارگر، زنان افراد معلولى و معيوبى استند که دست و پاى خود را در دوران جنگ هاى قدرت طلبى از دست داده اند و امروز تنها زنان و همسران شان مجبورند، اظفال و شوهران بى دست وپاى خود را اعاشه کنند.

بگفته اين زنان در دو سال پس ازسقوط طالبان، چندان بهبودى قابل ملاحظه اى در وضع زنان کشور رونما نشده و فشار و تهديدهاى فرماندهان جهادى، زن افغان را دوباره به عقب زندان چادرى رانده است و هنوز سايه شوم حاکميت تفنگ از سر زنان دورنشده است و به زن به چشم يک وسيله ارضاى غرايز جنسى ديده ميشود.نجيبه سيمين معلم مکتب موسيقى به گزارشگر راديو بى بى سى گفت : «آنچه در افغانستان ميگذرد، عميقاً مرا نا راحت ميکند. من نمى فهمم که چرا ما نبايد بتوانيم آهنگ هاى خود را ثبت کنيم ويا آواز زن را از راديو و تلويزيون بشنويم؟

 فکر ميکنم همان افرادى که مسؤول فجايع گذشته هستند، حالا اين حوادث را کنترول ميکنند و آن اقدامات را از سرگرفته اند.» بى بى سى افزود که وضعيت خانم سيمين نشانگر مشکلاتى است که زنان افغانستان امروزحتى در پايتخت کشور با آن مواجه اند.

با سقوط طالبان تلويزيونهاى جهان زنانى را نشان دادند که برقع از سر مى افگندند، ولى حالا دوباره اين زنان در پشت چادرى زندانى شده اند. طرفداران حقوق بشر ادعا ميکنندکه اوضاع نسبت به زمان طالبان تغيير چندانى نکرده است (بى بى سى، ٤ جولاى)

واقعيت اينست که زنان کشور که بيش از نيمى از جامعه ما را تشکيل ميدهند و در طول تاريخ و مخصوصاً در دو دهه اخيربيشترين قربانى ، ظلم و ناروائى و درد و مصيبت را متحمل شده اند، اکنون نيز در معرض انواع بى عدالتيهاى اجتماعى قراردارند، در وضعيت موجود با آنکه طالبان نابود گرديده اند، اما ترس بر جامعه زن افغان چنان مستولى است که هيچ زنى جرئت ندارد بدون چادرى به بيرون از خانه پا گذارد. به نظر ميرسد که اين بخش از جامعه ما يک بار ديگر معروض به خطر از دست دادن حقوق خود در جامعه گرديده است و نخستين حق اين بخش ، همانا لغو چادرى و نقاب از روى زنان است.

اگر از همين حالا به اين امر توجه نشود، ممکن است در آينده دولت دچار مشکلات زيادى بشود. پس لازم است که به حضور فعال زن در امرتعليم و تربيت اولاد کشور و درامر بازسازى فرهنگى و سياسى و اقتصادى کشور توجه جدى مبذول گردد. و اين مامول ميسرنخواهد شد، مگر آنکه از همين حالا در قانون اساسى و درقوانين مدنى مقام زن به عنوان مادر، خواهر و دختر و همسرمرد احترام گردد و حيثيت او از هرگونه تعرض و توهين مصئون گردد

استاد غلام آئين دانشمند افغانى، در يک مقاله بسيار ممتع، موضوع اسلام سياسى را مورد تحليل قرارداده، به نقش زن در اجتماع اشاره ميکند و مينويسد.

«مرد وزن به مثابه دوپاى اجتماع اند، با يک پا بجايى رسيدن دشوار است و در اين زمانه ايکه يک ملت بايد بدود تا پس نماند، يک پايش را بستن ، محکم کردنش به زبون شدن و عقب ماندن است.» دکترشفا دانشمند ايرانى ييرامون تعصبات مذهبى اسلام سياسى مينويسد.

«چندين دهه آزمايشهاى بدفرجام درکشور هايى چون: پاکستان، بنگلاديش، اندونيزى، سودان، کومور، ايران و افغانستان که همه ادعاى حل مشکلات خود را از طريق اجراى طابق النعل بالنعل قوانين اسلامى داشته اند در هيچ جا حاصلى جز افزايش نابسامانى ها ببار نياورده و همه دستاوردها به دست بريدن ها و سنگسار و قصاص و حجاب زنان و درازى ريش مردان و برگزارى اجبارى نمازجماعت محدود مانده است . اگر با چنين بيراهه رويها ميتوان اين جهان اسلامى را به قهقراى بازهم بيشترى برد، حتى با برخوردارى از بيشترين عوايدنفتى جهان نميتوان آنرا بجلو راند، و نمى توان آن را به عنوان سرمشق قابل قبولى به جهان نامسلمان عرضه کرد، زيرا هرکس در هردرجه از بى اطلاعى يا از خوشخيالى، ميتواند دريابد که حتى اگر هم تمام مسلمانان جهان بطور يکپارچه براين قوانين تأييأييد گذارند، بازهم بقيه مردم دنيا که شمارشان بيش ازچهار برابر مسلمانان است ، نه بحجاب واپسگراى اسلامى گردن خواهند نهاد، نه مقررات قرون وسطايى سنگسار و دست بريدن و قصاص و تعزير را خواهند پذيرفت، نه در قوانين خود، جايى به تعدد زوجات خواهند داد، نه موسيقى و نقاشى را از مقام والاى هنرى خود به حد منکرات مذهبى پائين خواهند آورد، و نه اقتصاد هاى پر تحرک امروزى خويش را تابع قوانين خمس و زکوه و مضارعه و قرض الحسنه خواهندساخت.» (دکترشفا، تولدى ديگر، ص ٣٨)

در دوره حکومت انتقالى که بازهم همان عناصر تنظيمى بر سر قدرت ماندند، گزارشهاى نگران کننده يى از وضع نابسامان حقوق بشر درافغانستان در رسانه هاى بين المللى انعکاس مى يافت. استبدادمذهبى جنگ سالاران وابسته به گروه هاى جهادى در افغانستان نه تنهافرياد مردم افغانستان را به آسمان بلند ساخته، بلکه فرياد موسسات امداد رسانى بين المللى را نير ازطريق رسانه هاى گروهى به بگوش همه جهانيان رسانده است. سازمان بين المللى حقوق بشراز وجود فضاى ترس و ارعاب در افغانستان خبر داده ميگويد: عامل ايجاد چنين وضعيتى حضورفعال فرماندهان گروه هاى مسلح است که از حمايت ايالات متحده و متحدان آن کشوردر افغانستان برخوردارند. سازمان نظارت برحقوق بشرافزوده است کهبنيادگرائى دينى در افغانستان روبه گسترش است و بهبودى حقوق زنان را با خطر مواجه ساخته است. ناطران حقوق بشر همچنين به موارد آدم ربائى ، قتل و نقض حقوق بشردر افغانستان اشاره و ابراز نگرانى کرده اند.گزارش سازمان نظارت برحقوق بشر از نقض حقوق بشر توسط پليس نيز سخن ميگويد و مى افزايد که اين اقدامات از حمايت برخى از اعضاى ارشد دولت انتقالى برخوردار است. گزارشها همچنين حاکيست که خود سوزى و خودکشى زنان در اين کشور از جمله در ولايت هرات بخاطر محدوديت ها و رفتار خشونت آميز مردان خانواده اعم از شوهران يا افراد ديگر خانواده، افزايش چشم گيرى داشته است. مسئولان هرات با ابراز نگرانى از اين وضعيت ميگويند.

دريک هفته در شهر هرات هشت مورد خود سوزى زنان و دختران رخ داده که علت چنين حوادثى بدرفتارى مردان خانواده اعم از شوهران ويا برادران آنان گزارش شده است بگفته اين منابع، اکثر کسانى که به خود سوزى دست زده اند، بين سنين ١٥ تا ٢٥ سال بوده اند.ـ در شهربزرگ هرات، زنانى که با مرد غريبه ديده شوند ، دستگير ميشوند وموردآزمايش هاى اجبارى باکره بودن قرار ميگيرند. طبق آخرين آمار به نقل از «ديده بان حقوق بشر» در عهد فرمافرمائى اسماعيلخان به طور متوسط روزانه ده بار تست بکارت در اين شهر انجام ميشد. و يکى از علل خودکشى دختران جوان در آن شهر، شايدتست کردن اجبارى باکره کى دختران بدستور والى هرات بوده باشد. زيرا دخترانيکه از اين آزمون زشت وپست ناکام ميبرآمدند چون روى بازگشت به فاميل خود نداشتند، براى رهائى از سرزنش خانواده واقارب خود دست به خود سوزى ميزدند.لاس انجلس تايمز در 18 نومبر2002نوشت:«خود سوزى بطرز وحشتناکى بين زنان جوان در غرب افغانستان رايج شده است. با آنکه احصائيه دقيق در دست نيست ، داکتران شفاخانه گزارش داده اند که خود سوزى زنان در حال افزايش است. هر هفته بطور اوسط 3 دختر مراجعه ميکند که اکثر سوختکى شان هلاکت بارميباشد. داکتران ميگويند که درسال 2002 بيش از صد حادثه خود سوزى دختران رخ داده که در اکثر مواردزنان جوان جان خود را باختند

سازمان عفو بين الملل در گزارش منتشره 6اکتوبر 2003 گفت که، دوسال پس از سقوط طالبان هنوز هم در وضع زنان افغانستان بهبود قابل ملاحظه پديد نيامده و آنان بطور گسترده با ازدواجهاى اجبارى ، تجاوز هاى جنسى، و خشونت هاى خانوادگى روبرو اند. در بعضى مواردحتى دخترکانى ٨ ساله به عقد مردان بسيار سالمند در مى آيند. تقرر مولوى شينوارى با داشتن سن 80 سال در مقام رئيس ستره محکمه (دادگاه عالى) کشور حکم نمک پاشيدن برزخم زنان رادارد،چراکه او 9  عضو شوراى عالى و 137 ملاى هم فکر را به همراه دارد. شينوارى روش مجازات طالبان را براى اجراى قانون شرعى تاييد ميکند. بنابرين هرگزارش وشکايت ضرب وجرح ويا تجاوز به زنى اگربطور معجزه آسايى به ستره محکمه(دادگاه عالى) برسد، دراغلب موارد برخورد چنين است.

« اين زن چه کارى کرده است که موجب تحريک مجرم به انجام اين اعمال شده است؟» در نتيجه خود زن مسئول اين عمل محسوب شده ، به بهانه حفظ جانش براى مدت نامعلومى به زندان سپرده ميشود، درحالى که مقصر اصلى فقط به عنوان کسى که واکنش نشان داده ازمجازات اندکى متضررخواهد شد. با اينگونه برخورد ديگر زنان مظلوم را ميخواهند بترسانند که اگر چنين شکايتى بکنند، به سرنوشت فلان زن گرفتارخواهند شد.

ازسلب حقوق تا فروش زنان و کودکان افغان بنابر گزارش وزارت امور زنان، صدها هزار زن بيوه که شوهران خود رادر جنگ 23 ساله از دست داده اند، توسط وارثين شوهرمورد فروش قرارميگيرند و يا مجبورميشوند براى ازدواج مجدد خود اول فرزندان شوهر اولى را از خود دور کنند و بعد به نکاح شوهر جديد در آورده شوند. زنانى که حاضر به فروش کودکان خود نمى شوند، پس از ازدواج از طرف شوهر دومى وادار ساخته ميشوند تا کودکان خود را بفروشند. اين کودکان با سرنوشت شوم و مصيبت بارى روبرو ميگردند: عده يى مورد تجاوز جنسى قرار ميگيرند و برخى به گدائى روى مى آورند وبه جمع کودکان خيابانى مى پيوندند و پروبلم هاى اجتماعى را بار مى آورندبراى رسانه هاى گروهى غرب وقتى خبرى از خريد وفروش انسانها در قرن بيست ويکم پيدا شود، بدون ترديد يکى از داغ ترين موضوعات روز بشمار مى آيد

جاى تعجب است که چرا شوراى علماى دينى افغانستان مسئله خريد وفروش کودکان وحتى زنان شوهردار را محکوم نميکنند که دربرخى از ولايات کشورهمين اکنون رايج است؟ به تائيد از اعتراضات زنان افغان بايد افزود که چرا اتحاديه علماى دينى افغانستان مسئله خريد وفروش زنان شوهردار را محکوم نميکنند که در برخى از ولايات کشور و از جمله در شينوار همين اکنون رايج است ؟ بى بى سى در تاريخ4 جولاى 2003 از خريد وفروش و شکنجه زنان شوهردار تا مرز قتل فجيع آنها در صورت عدم قبول يا فرار زن از چنگ شوهر دومى گزارش داد : « اُستان شينوار در نزديکى مرزپاکستان، بخاطر قاچاق مواد مخدر و زنان شهرت دارد.... پادينه هيله ، فعال حقوق زنان ميگويد:

« تا حالا اوضاع با وقتى که طالبان برسرکار بودندهيچ فرقى نکرده است . او ميگويد، زنى را ميشناخته که از خانه ايکه به آن فروخته شده بود فرارکرده و به خانه برادرخود بازگشته بود، اما در خانه برادر او را مجازات کردند. ابتدا آب جوشان بر بدنش ريختند وبعد با کيبل در پشت ماشين بسته شد و روى زمين کشانده شد و سپس براو شليک کردند. گويا اين درس عبرتى بود براى زنانى که وقتى آنها را فروختند، اعتراض نکنند.» زن شوهر دار فروخته شده ديگرى حکايت کرد.

«ده سال قبل مرا فروختند، آن زمان من از شوهر اولم سه بچه داشتم ، اما وقتى شوهرم زن دوم را گرفت ، مرا فروخت.و ديگر نگذاشت بچه هايم را ببينم. پسرم وقتى ديد که مرا بزور ازخانه بيرون کردند قلبش ايستاد و مرد. حالا هم حق ندارم دخترم را ببينم، وقتى از او جدا شدم ، پستانم هنوز شير ميداد. آنها بچه ام را بزور از آغوشم جدا کردند

در شينوار هر زن حدود سه هزار دالرفروخته ميشود که انگيزه آن تنبيه يا براى پولى است که خانواده خونى يا شوهر زن دريافت ميکند. (بى بى سى،4 جولاى 2003)

چرا علماى کرام اختطاف و قاچاق کودکان و جوانان را در کشور محکوم نميکنند که همين اکنون در اکثر شهرها و از جمله در پايتخت کشور جريان دارد. بر طبق گزارش کميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان ، ازمارچ تا اوايل سپتامبر 2003ميلادى،332 مورد اختطاف کودکان در شهر کابل صورت گرفته است که 80 در صد آن را کودکان کمتر از 12سال تشکيل ميدهند. به کلام ديگر در هر هفته 11 واقعه اختطاف در کابل صورت ميگيرد که 8تاى آن کودکان زير12 سال استند. اين کودکان پس از ربوده شدن عمدتاً با سه مصيبت روبرو ميگردند.

1، مورد استفاده هاى جنسى قرار ميگيرند و بعد بعنوان برده بفروش ميرسند .                                                                             2، توسط يک عمل جراحى در بطن شان مواد مخدر( هروهين) جابجا ميشود و از کشور بيرون ساخته ميشوند و دوباره با عمل جراحى مواد مخدر از بدن شان خارج ميگردد،                                                                                                                                3، گرده (کليه) هاى اين کودکان بيرون کشيده ميشود وبه قيمت گزافى بفروش ميرسد و خود اطفال با يک گرده زندگى پر درد و رنجى را ميگذرانند.پژوهشگر افغان داکتر هارون اميرزاده از قول يک ژورناليست غربى، يکى از صحنه هاى خريد وفروش دختران افغان را توسط قاچاق بران پاکستانى،چنين به تصوير ميکشد.

در مناطق قبايلى معمولاً مردها در انتظار شکار خانواده هاى نو وارد افغان به پاکستان هستند. اصلاً مردان قبايلى با مبلغ 80 الى 100 دالر امريکائى دختران را از خانواده هاى فقير که توان غذا دادن به فرزندان خود را ندارند، مى خرند. در جمرود در ميان مجتمع هاى زياد يک عمارت بزرگ مربوط به عجاز خان است ( شايد اين اسم اصلى او نباشد). خود خان يک انسان صحتمند و تنومند است . لنگى سبز زيتونى به سرداشت و بطور متواتر دانه هاى تسبيح خود را به صدا در مى آورد.او با ريش سفيدبيل مانندش که بالباسهايش همخوانى داشت، تصوير يک مرد روحانى را ترسيم مينمود، اما او يک مرد تجارت پيشه بود، او عملاً انسان ميفروخت.در ساختمان اصلى مجتمع، اتاق 30 در 40 فتى مزين با قالين هاى افغانى قرار داشت که بعد از پائين رفتن از پله ها صاالون اصلى شروع ميشد .در حقيقت مهمانان به اين اتاق رهنمائى ميشدند. اين همان دربار خان بودکه با بالش هاى رنگين مزين شده بود.در آنجا چلم و چاى سبز با بشقاب هاى پسته که بالاى ميز گذاشته شده بود، از مهمانان پذيرائى ميشد. مهمانان که هريک خريدار بودند بتدريج وارد صالون شدند و درجاى خود قرار گرفتند. سرانجام با اشاره ميزبان همه مهمانان خاموش و خان واردصالون شد.از دروازه ديگر صالون يک خانم مسن با دخترکى لاغر اندام و شرمندوک که 14 سال بيش نداشت وارد شدو روى ستيژ قرارگرفت. خان که هنوز دانه هاى تسبيح عبادت خويش را يکى پى ديگر بدل ميکرد، تاريخچه مختصر دخترک را به حضارتوضيح داد. وى در توصيف دخترک گفت که او باکره است وبا هيچکسى رابطه جنسى نداشته است.علاوتاً لاغرى اندام وسبزى چشمان دخترک از مزيتهاى ديگر دخترک بود که از طرف خان برخ مشتريان کشيده شد. مزايده آغاز شد و هنوز 15 دقيقه نگذشته بودکه يکى از خريداران تقاضاى تفتيش دخترک را نمود، در نتيجه خانم مسن پيراهن دخترک رابالا زد و پستانهايش را به حضار نشان داد و بعد دندانهايش را ديدند که کاملاً سالم بودند. در اين شب بيش از 15 دختر بفروش رسيد که صرف چهار تن آنان باکره بودند، هرچند بقول خان همه آنها باکره بودند، چنانچه خان ميگفت : « من بهترينها را ميخرم» او دراين شب مبالغ هنگفتى پول بدست آورد، درحالى که اجنت هاى او کودکان را بين 80تا 100 دالر خريده بودند. يک دختر14 ساله به مبلغ 165 هزار روپيه پاکستانى که معادل 275٠ دالر امريکائى ميشد به فروش رسيد. آنجا چنين زمزمه شد که دخترک به دوبى برده ميشود. اما ديگر دخترها چندان بخت خوب نداشتند. دختر ديگر يکه 18 ساله بود و چشمان سياه روشن داشت وباکره هم بود، ولى با مردان ديگر مقاربت داشته، به حلقه روسپيان شهر لاهور به مبلغ 2450 دالر امريکائى فروخته شد. هرچند مردها درظاهر چنين وانمود ميکردند که گويا دختران رابه منظور ازدواج ميخرند، اما اين واقعيت نداشت. اکثريت دختران به منظور روسپى گرى خريدارى ميشدند و خوشبخت ترين آنها خدمه در خانه ها ميشدند.» (سايت آريائى، ب27 اکتوبر2003 )

اينست فجايعى که زنان و دختران افغان در دوران آواره گى با آن روبرو شده و ميشوند. علاوه براين فجايع، زن افغان درد جانکاه ديگرى را نيز بايد تحمل کند و آن اينکه بسيارى از زنان يا شوهران خود را در سالهاى جنگ از دست داده اند، يا شوهران شان مفقود الاثرشده اند وخود بى سرنوشت مانده اند. اين زنان که تعداد شان در هرشهر به ده ها هزار تن ميرسد، مورد حمايت هيچگونه نهاد دولتى قرار ندارند، و مجبور اند خود ، نفقه اولاد و اطفال خود راتدارک ببينند. در چنين حالتى يا به روسپى گرى روى مى آورند يامجبور ميشوند شوهر دومى بگيرند. البته خوش چانسى خواهد بود اگر شوهر دومى بدون زن باشد، و الا مجبورند تن به شوهرى بدهند که از قبلً زنان ديگرى هم داشته است و او شايد زن دومى يا سومى يا چهارمى شوهر باشد، اما زنانى که اطفال سر و نيمسر داشته باشند، پيدا کردن شوهر دومى برايشان آسان نيست آنان اول بايد کودکان خود را از سراه خود دور کنند، تا بعد امکان گرفتن شوهر دومى براى شان ميسر شود. مصيبت ديگرى نيز در کمين زنان افغان نشسته و آن اينکه ، در برخى از روستاها و محلات قبايلى افغانستان زنى که شوهر خود را از دست داده باشد، مجبور است به عقد يکى از اقارب متوفى که پنج شش يا هفت ساله است درآيد و منتظر بماند تا اين کودک جوان شود و راه و رسم شوهر دارى بياموزد، ولو اين زن از لحاظ سن وسال ديگربجاى مادر يا مادر بزرگ نوجوان قرار داشته باشد. صندوق حمايت از کودکان سازمان ملل متحدروز 25 سپتمبر از افزايش اختطاف کودکان و افراد شهر کابل ابراز نگرانى کرد. ادوارگارودين سخنگوى دفتر يونيسف درکابل گفت : گزارش هاى منتشره از سوى کميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان و دفتر نمايندگى سازمان ملل متحد در افغانستان (يونيما) نشان ميدهد که در مناطق شمال غربى حتى کودکان ٤ ساله بکشورهاى همسايه قاچاق ميشوند که بسيار نگران کننده است.

 بگزارش همين سازمان 200 تن از کودکان سنين 7 تا 14 سال از يکى از ولايات افغانستان (بغلان) اختطاف شده واز طريق پاکستان به عربستان سعودى انتقال داده شده اند. اين کودکان در آنجا به گدائى پرداخته ، عايد روزانه خود رامجبورند به قاچاق بران بپردازند. اخيراً ٥٠ تن از اين کودکان خيابانى از طرف پليس عربستان سعودى دستگير و شناسائى شده و دوباره به افغانستان برگردانده شدند. اختطاف وفروش کودکان از ولايت بدخشان بطور نگران کننده اى دوام دارد. علاوه برين در حال حاضر حدود 8هزار از کودکان زير 17 سال براى اعاشه خانواده هاى خويش مجبورشده اند در صفوف جنگ جويان بپيوندند ، سازمان حمايت از کودکان ملل متحد( يونيسف) اعلام نمود که در نظر دارد اين کودکان را از صفوف نيروهاى جنگ بيرون بکشد و زمينه تعليم و تربيت سالم آنان را فراهم کند.(سايت آريائى ، 28 سپتمبرو 13 اکتوبر)بگفته نجيبه شريف معاون وزارت امور زنان ، درافغانستان فقط 3 ٪ زنان با سواد و بقيه بى سواد اند. بخش اعظم اين عده شامل کسانى ميشود که صرف خواندن و نوشتن ميتوانند. وى گفت : بر اساس اعلام سازمان بهداشت جهانى در هر 16 دقيقه يک زن افغان از فقر، عدم دسترسى به دارو، و خشونت جان خود را از دست ميدهد که به اين حساب در هرساعت ٤ نفر و در هرشبانه روز 96زن در معرض نابودى قرارد ميگيرند.آمار رسمى نشان ميدهد که در سال جارى از هر پنج مورد زايمان يک زن در افغانستان جان خود را از دست داده است.(سايت آريائى، 13 اکتوبر)

داکترسهيلا صديق وزير صحت عامه دولت انتقالى افغانستان پس از امضاى يک قرارداد مساعدت بانک جهانى در کابل در يک کنفرانس مطبوعاتى روز 28اکتوبرگفت : براثر خرابى اوضاع صحى در کشور، بطور متوسط از هر يکصد هزار زايمان مادران ، 1600 مادر جان خود را از دست ميدهد. يعنى درصد 16 نفر براثر عدم امکان دسترسى به دکتور و داروتلف ميشوند. و از هر هزار طفل زير پنج سال 257 نفر ميميرند. پنجاه درصد کودکان کشوردچار سوء تغذى اند و 40 درصد از کودکان بر اثر ابتلا به بيماريها از بين ميروند. وى علاوه کردکه  فقط 13 درصد از مردم کشور از آب آشاميدنى سالم و ده درصد اهالى از امکانات صحى برخوردار اند و بقيه از حد اقل امکانات صحى محروم اند.نماينده بانک جهانى در ادامه سخنان وزير صحت عام افزود که مرگ و مير زنان و کودکان در اين کشور فاجعه بارترين و تاسف آورترين حادثه در سراسر جهان است. وى گفت : بانک جهانى مبلغ 600 ميليون دالر براى بازسازى افغانستان کمک وعده داده است، و آنچه از اين مبلغ در بخش صحى به مصرف ميرسد، اميدوار کننده ومسرت آور است.(سايت اخبار آريائى، 29اکتوبر)در هرحال با وجود تمام مشکلآتيکه درپيش روى زنان قرارداشت وقراردارد زنان افغان در لويه جرگه قانون اساسى افغانستان يک چهارم اعضاى لويه جرگه را تشکيل دادند. ودر همين لويه جرگه تاريخى آنان همبستگى و اتحادشان را در حمايت از «ملالى جويا» نماينده زن جوانى که با اظهاراتش عليه جنگ سالاران باعث خشم آنان و جنجال زيادشد، به نحو حيرت انگيزى به نمايش گذاشتند. و باز در همين گردهمايى، زنان نماينده با قاطعيت روى يک ماده از قانون اساسى که تساوى حقوق اتباع افغانستان را به رسميت مى شناخت پافشارى کردند.

آنان خواستار اين بودندکه ماده مذکور به طور شفاف و روشن بيان کند که «زن» و«مرد» در حقوق مدنى افغانستان در همه موارد داراى حقوق برابر ومساوى هستند، اين ماده مطابق نظرنمايندگان زن تغيير کرد و در نتيجه آنان پس از اين درارتقا به پستهاى بلند دولتى مانع حقوقى ندارند. به پيروى از اين دست آورد قانونى، زنان که از جنگ واز هرچه جنگسالاراست متنفر اندعلى رغم تهديدهاى گروه طالبان وسايرنيرو هاى شبه نظامى، آماده شرکت وسيع خود درانتخابات رياست دولت شدند و دريک روز نسبتاً سردبه پاى صندوقهاى رأى رفتند وبا ريختن رأى خودبه شخص موردنظر و غالباً به آقاى کرزى ثابت ساختند که آنان قلباً خواهان دموکراسى وحکومت قانون اند.آقاى کرزى پس از انتخابش به حيث نخستين رئيس جمهور منتخب مردم، سه نفراز زنان منور هريک دکتر مسعوده جلال را به حيث وزيرامورزنان وخانم صديقه بلخى را به حيث وزير شهداومعلولين وخانم آمنه افضلى را به حيث وزيرامورجوانان درکابينه اش شامل ساخت وخانم حبيبه سرابى سابق وزير امور زنان را بحيث نخستين والى زن درولايت هزاره نشين باميان منصوب کرد.

اينان با حضورخويش نقش زنان را در اداره امور کشور به نمايش ميگذارند واميدوارى زنان افغان رابه بهبود وضع اجتماعى شان بيشترساخته اند.

(پايان )

 وضعیت زنان درعربستان

سوزان مشهدی نویسنده سعودی

این مقاله با توجه به اینکه با قلم یک زن عربستانی نگاشته شده و مشکلات زنان عربستان را بازگو مینمود اما متاسفانه این مقاله در روزنامه ی "الحیات" در عربستان چاپ نگردید. ازاینرو با حفظ امانت داری این مقاله بدون کم و کاست در معرض دید خوانندگان قرار میگیرد.

آیا زمان آن نرسیده که مسئولان مردسالار جامعه به این شیوه تفکر که تاثیرات بسیار منفی در تمام ابعاد زندگی داشته، بیندیشند و در آن تغییری ایجاد کنند.

نرسیده که مسئولان مردسالار جامعه به این شیوه تفکر که تاثیرات بسیار منفی در تمام ابعاد زندگی داشته، بیندیشند و در آن تغییری ایجاد کنند.

….تو از دوران پسر بودنت به لباس سفید و اتوکرده خود می بالی، همچنین به “غتره” [چادر سفیدی که اعراب روی سر می اندازند] معطر که بتو جلال و زیبائی تازه ای می بخشد و از طرفی تو را از حراست آفتاب محفوظ می دارد.

من از کوچکی و در سن بازی و فعالیت، در زندان عبائی سیاه می روم که بر عکس حرارت آفتاب را جذب می کند، بعضی وقتها در درون عبا احساس می کنم از شدت حرارت بجوش آمده ام

تو اولین آرزوی هر پدری هستی، زیرا می تواند در میان جمع دوستان و خویشان بر خود ببالد، اما من در آرزوی بعدی هستم.

تو اولین آرزوی مادر نیز هستی ، زیرا با آمدن تو مادر آرام می گیرد که شوهرش به بهانه پسر نمی تواند بفوریت برود و همسر جوان دیگری را به حبله نکاح در آورد، تو موجب افتخار مادر هستی و من موجب تحقیر و سرشکستگی مادر

تولد من موجب می شود که پدر به دنبال پیدا کردن تو بیفتد و از آن پس مادر را ” مادر دختر” صدا بزند…، اسم تو همه جا با افتخار یاد می شود که پدرِ فلان و مادرِ فلان[منظور پدر را با وصف ابوعلی و یا ابو محمد یاد و یا ام علی و ..] اما اسم من هیچ کجا شنیده نمی شود، گویا اصلا وجود ندارم و من از شنیدن نام خود محرومم

و اگر احیانا با وجود من پدرم را بنام من صدا زدند که مثلا ” پدر معصومه”، اما با اولین روزی که تو بیایی نام من از اذهان همه محو می شود، مثل اینکه من نبوده ام.

تو هر وقت اراده کنی می توانی ازدواج کنی و هر وقت بخواهی می توانی زنان بیشتری را بر حرمسرا بیفزائی، فرزندان تو همگی نیز می توانند دارای تذکره کشور عربستان شوند و این قانون شامل زن، و یا زنهای تو نیز می شود، حتی اگر آنان شهروندان کشورهای دیگر باشند، اما من هر گاه و با هر کس که مایل باشم ، نمی توانم ازدواج کنم، زیرا اختیار من با ” ولی” من است، پدر، برادر، عم، جد. اختیار در مورد ازدواج برای من در شکل کالای بسیار لوکس و گرانبهایی است که باید آنرا در خواب ببینم. من اگر بعد از سن قانونی ، برای مثال، موفق شدم با شخصی غیر سعودی ازدواج کنم، همسر من و فرزندانم به آسانی نخواهند توانست تذکره سعودی بگیرند. مراحل بسیار شاقی را همسر من باید طی کند و فرزند پسر من تنها در سن ۳۵ سالگی می تواند تذکره بگیرد، آنهم با شرایط بسیار پیچیده ای که در قانون آمده است. ازدواج من با شخصی که تبعه عربستان نباشد، بمثابه اعقاب جمعی برای من و فرزندان من است.

تو هر گاه اراده کنی، می توانی همسر خود را طلاق دهی بدون هیچ مانعی و یا می توانی بدون طلاق نیز ناپدید شوی، بدون هیچ احترام و مسئولیتی در برابر حقوق انسانی و مسیر آنها، زیرا اختیار آنان پس از خداوند بدست تو سپرده شده است، در صورتیکه من حق درخواست طلاق را ندارم.

اگر یکوقت جرات کردم تا بر اساس اجحافی که بمن می شود، درخواست طلاق کنم، می دانم که باید سالیان درازای را بدون دستیابی به طلاق از عمر خود سپری نمایم.

….زیرا تو در جلسات طلاق حاضر نمی شوی و از من می خواهند تا در دادگاه ضرر و زیان های وارده بخود را به اثبات برسانم، امری که بسیار مشکل است و همه ضرر و زیانها و اجحافات در چهار دیواری خانه اتفاق افتاده است و اثبات آن به آسانی انجام نمی پذیرد. من باید از تو اطاعت کنم ، حتی اگر تو فاسد ، معتاد، فاسق و یا همسر دیگری داشته باشی. تو هر لحظه اراده کنی ، می توانی هر هتلی رفته و ساکن شوی، حتی اگر با کسی بروی که با وی رابطه نامشروع داری ، زیرا در ” کارت خانوادگی” متعلق بتو نام من بعنوان همسر نوشته شده و تو می توانی براحتی از آن استفاده کنی.

و من براینکه ” سیاهم” [بمعنای دارنده عبای سیاه و زن ]، همیشه مورد اتهام می باشم، اجازه ندارم بهیچ هتلی مراجعه کنم؛ در هیچ جا، نه در مکه، نه در مدینه. من حتی اگر در تور مذهبی و یا گردشگری نیز باشم، اجازه ورود به هتل را ندارم، مگر اینکه نامه ای از ولی امر خود و یا اداره پولیس داشته باشم.

تو می توانی بنام فرزندان ذکور و اناث بهر کجا و بدون اجازه و آگاهی آنان نامه بنویسی، اما من این اختیار را بدون موافقت تو “پدر” ندارم.

تو”سفیدی”، ” دیه” کامل داری و من ” سیاهم”، نصف “دیه ” تو را دارم.

تو بعد از مرگ من می توانی فورا تجدید فراش کنی و جامعه تو را در این کار ترغیب خواهد کرد. مردم در هنگام جلسات تعزیه ، بتو کلمه ” خداوند ازدواج تازه ای را بر تو مبارک بدارد” خواهند گفت و تو نیز با شادی استقبال خواهی کرد.

من بخاطر ” سیاه بودنم” اگر حتی فکر ازدواج را هم داشته باشم، آنهم می بایستی پس از پایان دوره ” عِده” (90 روزه) متهم خواهم شد که زنی بی اصل و نسب هستم و این تازه غیر از تحقیر و نفرت فرزندانم نسبت به من خواهد بود که به پدرشان خیانت کرده ام.

آیا زمان آن نرسیده که مسئولان مردسالار جامعه به این شیوه تفکر که تاثیرات بسیار منفی در تمام ابعاد زندگی داشته، بیندیشند و در آن تغییری ایجاد کنند. تفکر و سیاست مردسالارانه تاثیر بسیار سوئی در نوع تربیت فرزندان جامعه ما داشته و ما مسلمانان را در چشم جهانیان تحقیر می کند، فرزندان ما نیز همگی و به حکم عادت ها و سنت های سیاه - سفید قضاوت می کنند.