اسـاس گزاری در تياتر افغانستان
از کتاب سيمای معاصران ـ اثر عزيز آسوده
هنر ها و هنرمندان تصوير های درخشان و جاودانه يی از يلدا های تاريخ اسـتاد عبدالرشيد لطيفی
اگر تاريخ گذاران گاهنامه انسان و جهان را می نگارند و رخداد ها را در سينۀ زمان بايگانی می سازند. هنرمندان نيز به گونه يی ديگر و در هيئتی ديگر اين سيمای جهان را و سيمای انسان را باز آفرينی می کند. چه بسيار تاريخ پردازانی که اين گاهنامه انسان و جهان را آنگونه که بايسته است ننوشته و يا اگر نوشتد به مذاق جبارانی نوشتند که پای بر گردونه زمان کوبيدند و چه بسا تاريخ های که يا نوشته نشدند و يا اگر نوشته هم شدند چونان زبان در کام چسپيدند و چونان صدا در گلوگاه خشکيدند و صدای از آن به گوش ما نرسيد ولی هنر ها و هنرمندان تصوير های درخشان و جاودانه يی از يلدا های تاريخ برای ما بر جای گذاشته اند. پيش از آنکه سالهای بيست آغازيدن گيرد و پيش از آنکه عروس تياتر دوباره آراسته سراز حُجله بيرون آورد اين هنر همزمان با حصول استقلال کشور و همگام با رستاخيز تجدد خواهی که به سان خون تازه زندگی بر همه شراين فرهنگ جاری گشته بود. اسم با مسمای شد و بدين ترتیب کابل و هرات در همان آوان دو ملجاء و باشگاه پرورش آن گردید. و بنا برآن نمايشنامه های مثل «بابای غرغشت يا شاهان افغان»، «مادر وطن»، «فتح تل»، «فتح اندرس»و شـماری ديگر در باغ سراج العماره و بعد سينما تياتر پغمان به نمايش آمد که اثرمندی هر يک از آنان چنان ژرف بود که شاه و اراکين دولتی و همه جوانان با ديدن صحنه هايی از اين نمايش ها بی اختيار می گريستند و دگرگون می شدند. تا آنکه طوفان حادثه ها در کشور همهمۀ ديگر به پا کرد و ابر های جهالت و در خود فرو رفته گی آسمان ميهن ما را فرا گرفت. آفتابی که تازه بر فراز قله های هندوکش می خراميد و يخبندان سده های متوالی را گرم می ساخت تا صحرا های ترک برداشته با آن به زندگی باز گردد و دوباره با ابر های اغتشاش و عصيان داخلی از نظر پنهان شد و بدينگونه عروس تياتر و بازيگری حدود پانزده سال حجله نشين گرديد.
درمسير گذار سال های نخست اين سده در میان ده ها چهره به غبار نشسته ادب و هنر در کشور ما سيمای درخشانی را باز می نگريم که بعد ها نام جاودانه ای شد برای تياتر و نمايشنامه نويسی در کشور. آنی که در کورۀ روزگار آبديده شد و بعد ها نامش برای نمايش و بازيگری افتخار آفريد و ارمغان های بيشماری را به دنبال آورد.
لطیفی در 1289 در برکی راجان لوگر در خانوادۀ اهل فرهنگ زاده شد و پس از فراگيری تعليمات خصوصی به مکتب باغبان کوچه از آنجا به ليسه عالی حربيه شامل شد. برابر با چهارمين سال آزادی افغانستان به ليسه امانيه شامل شد. پیش از به سر رسانيدن تحصيل به انيس که در آن زمان به شکل جريده زير نظر مستقيم غلام محی الدين انيس بنيانگذار آن به نشر می رسيد پيوست و جزو همکاران آن نشريه شد و تا زمان اغتشاش بدان کار پرداخت. غلام اُمر شاکر يکی از روزنامه نگاران پر سابقه و يکی از نخستين ممثلان راديويی و تياتر آن وقت پیرامون شناسائی لطيفی باری بخاطر می آورد که در سال 1306 خورشيدی در دفتر جريده انيس در محضر موسس آن محی الدین انيس و سرمحرر آن سرور جويا نشسته بوديم که جوانی وارد شد و کاغذی را به محی الدین انيس سپرد. پرسید که این مقاله را که نوشته؟ و به جوان گفت اسم مبارک؟ جواب داد: عبدالرشيد. مرحوم انيس مجدداً پرسید که این مقاله را خودت نوشته ای؟ وی گفت آری. مرحوم انيس در حاليکه کاغذ را به جويا داد گفت: اين جوان استعداد شگرف دارد...
و لطيفی اين استعداد شگرف از همان روز ها و سالها که بيش از هژده سال نداشت با مطبوعات پيوند يافت.
طی زمان داغ و غبار آلود اغتشاش، لطيفی مثل هر وطن خواهی يا در تجرد و اختفا و يا هم در بلاتکليفی و انزوا منتظرانه به سر می برد. آنان بر خاکستر گرم حکومت امانی جابرانه پای می کوبيدند تا مگر بتوانند همۀ آتش های نهفته در آن را که گرمی احساس هزاران وطن خواه و ترقی پسند را در خود داشت در نطفه به خاموشی کشانند.
و لطيفی در اين زمان از شمار روشنفکرانی بود که نه تنها به جرگه این گروه نه پيوست، بلکه در مخالفت با آنان در سمت جنوبی بر حالت متواری و حلقه ی مقاومت همگام شد. بار ديگر نشر انيس را با موسس آن ادامه داد. در سال 1310 با تأسيس انجمن ادبی کابل لطيفی به عضويت این کانون پذيرفته شد. انجمن ادبی کابل در اين زمان ميعادگاه شماری از مشروطه خواهان روشنگر نيز بود. پايمردانی که هر کدام به نحوی با زندان، خانه نشينی و زولانه و زنجير و « کوته قفلی » های نفسگير آشنا بودند و هر کدام پايان راه خويش را زندان و انزوا در می يافتند. بدنبال عضويت در انجمن ادبی، در مجله صحيه منشتره رياست مستقل طبيه آن وقت به کار پرداخت و آنرا با نوشته ها و تراجم انباشته ساخت. نخستين اثر نمايشی را که لطيفی عرضه کرد و آنرا در همين مجله صحيه نيز انتشار داد، درامی بود بنام «مسلک» و يا «در ميان دو سنگ»؛ برگردانی از منابع ترکی. در اين درامه عواطف پدرانه از يک سو و احساسات انسانی از سوی ديگر با هم در تعارض می آيند. طبيبی که به معالجه کودکی ميرود و پس از تشخيص روشن می شود که بيماری کودک ديفتری است و او با همين یک آمپول ديفتری می خواهد کودک بيمار را درمان کند، اما برايش خبر می آورند که فرزند خود او نيز از اين بيماری در رنج است. با يک آمپول دوا که در دسترس قرار دارد فرزند خود و يا آن کودک ديگر را مداوا کند، کدام یکی را؟ در بين دو سنگ می ماند سر انجام وجدان و مسلک طبابت کارش را می کند. احساسات انسان دوستی بر عواطف پدری برتری می يابد و به معالجۀ آن کودک ديگر می پردازد. چند سال بعد وقتی اين درامه به روی ستيژ آمد مردم عوام بر داکتر می خنديدند و پنداشت ايشان چندان بود که می گفتند: چراغی که در خانه بسوزد مسجد را صبر است. "
اما با اين همه نقش ها بر لوح زمان و اذهان مرد آن روزگار نشست و ماندگاری يافت. بعد ها جريده انيس هيات روزنامه را به خود اختيار کرد. لطيفی به عنوان مدير آن نشريه منتصب شد با آنکه شدت جنگ جهانی گسستن پيوند ها و کاهش داد و ستد های تجاری از جمله مواد طباعتی اندازه و قطع انيس را کوچکتر و محدود تر ساخت. ولی باز هم کار لطيفی در اين روز نامه برازنده گی داشت. مبارزه با رسم و رواج های خرافی از جمله انتقال مجالس فاتحه خوانی از منازل به مساجد، تاديه زکات به سره مياشت، ترويج رسم اعانه دادن به موسسات خيريه و از اين گذشته نشر و پخش انتقاد و يا شکوايه ها و مسايل بسيار ديگر که به وسيله آن هم هدف روشنگری مردم رسالتمندانه بر آورده می شد وهم اوليای امور را از نا رسايی ها جاری در کشور هشدار می داد. آنگاه که انجمن ادبی کابل بخواست صاحب قلم فرهيختۀ آن در سال 1317 بران شد که برای گسترش و احيای دوباره بازيگری و تمثيل اقتراحی را در زمينه درامه نويسی براه اندازد که بدنبال آن تا پايان سال 1318 شماری از درامه ها در مجله کابل به نشر رسيد. در ميان درامه های نوشته شده و بر گردان شده مجله کابل درامی بنام «متخصص سالون» جايزه نخست را بدست آورد. اثری که عبدالرشيد لطيفی آنرا نگاشته بود. «متخصص سالون» شخصی را نشان می داد که در خورد سالی به ترکيه رفته بود، زبان و فرهنگ خود را از ياد برده بود و پيشه ای را فرا گرفته است که برای جامعۀ ما سودمند نيست و نمی تواند مصدر کاری گردد. لذا در هيچ اداره يی نمی تواند کاری بيابد هر کاری را که بدو می سپردند با ناتوانی از اجرای آن باز می ماند و بالاخره در کمال فقر و غربت و بدبختی جان می سپارد. و در این درامه که از مايه های کمدی و تراژیدی نغزی برخوردار است قوت نويسنده برای نشان دادن تصوير شسته از رخداد اجتماعی با صراحت تمام آشکار است.
و بدينگونه استعداد شگرفی که از محی الدین انيس آنرا در يافته بود، با شگرفی و شگفتی خود را به جلو می کشانيد و در حلقه های روشنگری ادب و فرهنگ جای پايی برای خودش خالی می کرد. پس از آنکه انجمن ادبی احيای دوباره تياتر را سر دست گرفت علاقه مندی به نمايش و تمثيل در بين جوانان جلوه گسترده تری يافت و در سلسله کار های نمايشی شاگردان درامی بنام "وظيفه اولاد وطن چيست" و همينگونه "متخصص سالون " در ليسه غازی به صحنه آمد. در اين درام قاسم يوسف زاده، گل محمد برقی، نادم و يعقوب مسعود نقش داشتند. پس از آنکه نمايش با التفات بسيار مواجه شد. اين نو باوه گان هنر به راديو نيز معرفی شدند. بدنبال آن در محوطه ليسه استقلال محلی را بنام «روحی روزنه» بوجود آوردند که متعاقب آن پوهنی ننداری سامان يافت تاسيس و بنياد يافتن پوهنی ننداری و به نمايش آمدن نمايشنامه های «عاطفه» و «ميراث» و «دو صنعتگر»، «شمعدان های نقرئی» تنها آمدن دگرگونی در هنر تمثيل در کشور نبود. بلکه چهره ها و سيما هایی بر ستیژ گام گذاشتند و بسیار عالی درخشيدند که در آن روزگار بر سر اين کار بهای هنگفتی می پرداختند. بازيگران این نمايشنامه ها عبارت بودند از عبدالرحمن بینا،غلام عمر شاکر، علی محمد ذره، احمد ضياء، شاه محمد آهنگر، شير دل پتيالی، نادم، استاد بيسد، اکرم نقاش و استاد عبدالرشيد جليا. هنر به گونه هر انديشه و هر کنش دگرگون ساز و دگر گونی آفرين تا راهش را در مسير کاروان باز يافته تا اسالت و هدفمنديش را سراغ کرده تا بر پايگاه برينش استوار گرديده ـ آسمان بزمين آمده و آتش های بسياری خاکستر شده است.
در روزگاری که کسانی مثل لطيفی می خواستند برين نای بدمند، مردم در زير روپوشی از نا آگاهی پنهان ساخته شده بود. همه به نحوی به تسليم طلبی و کج دار و مريز ترغيب می شدند به بازداشت گاه ها گسيل می گرديدند انواع مظالم و ارعاب در دستگاه حکومت و در چار ديوار کوتوالی ها و " سپوت ها " کمين کرده بودند. هر گام روشنگرانه و نو خواهانه با زندان با کيفر و بازخواست پاسخ گفته می شد. و نتیجه حق گوئی و حق جوئی برکنار شدن از کار، تبعيد های سياسی و تقاعد های اجباری بود. و اين قضای آسمان بود و دگرگون ناپذیر. هر درامی که بايست بروی ستیژ می آمد مراحل دشواری را از سر می گذشتاند. سانسور شديد و اختناق بی مرز همه را بدندان می گرفت. آماده ساختن و بروی ستيژ آوردن یک اثر نمايشی که خود بيانگر دردی از هزاران درد جامعه بود. برای دولت وقت سخت گران تمام می شد. و بيان چنان حقايقی در چنان شرايط و روزگار که سياست محور همه عملکرد ها واقع می شد و فشار و اختناق و نان را به نرخ روز خوردن معيار و ملاک همه ارزشها قرار می گرفت؛ شهامت و رشادتی می خواست که رشيد لطيفی به چنین رشادتی تن در داده و لذا او با این پندار های استعمار زده و با تلقين های پيگیر آنان که هر نوزايی و نوگرایی را بدعت و متناقض با طبيعت زندگی مردم وانمود می کردند، سخت به مبارزه بر می خاسته ولی اين مجال بسيار اندک بود. او با جهاد عظيمی شماری از هنرمند و ممثل را گرد آورده بود و به هنر و تمثيل جان تازه بخشيده بود.
طرح پديداری نخستين فيلم افغانی در همین زمان ريخته شد. رشيد لطيفی فيلمنامه آنرا نوشت و برای روی نوار آوردن آن با همدستی چند تن از دوستان مثل لطيف نشاط ملک خيل، عبدالرحمن بينا، و احمد ضیاء راتب زاده راهی هندوستان شد و در لاهور که يکی از شهر های هندوستان آن روز بود، به تهيه اين فيلم پرداختند. زيرا امکانات تهيه فيلم و هنر پيشه زن در آنجا به سهولت ميسر شده می توانست. و پس از مدتی فيلم «عشق و دوستی» در یگانه سينمای شهر کابل به روی پرده آمد. اين فيلم که طرح ساده و بی پيرایه يی دارد. قصه عاشقانه ای است که رشيد لطيفی در هر گام و در هر عهده ای که به وی سپاريده شد تا آن حد به جد و جهد پرداخته است که بزرگ، خارق العاده و بی نظير بوده است. با تاسيس آسايشگاه که در سال 1327 با نام دارالمساکين و بعداً بنام "مرستون" بنياد نهاده شد. لطيفی کار عظيمی را به سامان آورد.
از آن سالها يعنی از سال 1321 که «روحی روزنه» به ميان آمد تا سالهای سی که به پايان خود نزديک می شد لطيفی گرم و سرد روزگار و جامعه اش را بخوبی حس کرده بود. در درازای اين سالها تياتر و صحنۀ تمثيل فراز و فرود های فراوانی را ديده بود. و ممثلان و هنرمندان بسياری آمده بودند و دو باره اين صحنه را ترک کرده بودند.
در کنار پوهنی ننداری صحنه بلديه که رشيد جليا آن را اداره می کرد بوجود آمده بود تا اين سالها که لطيفی دو باره به پوهنی ننداری بر می گشت، دگر گونی بسياری را ديده بود، عهده های گوناگونی را پشت سر گذاشته بود. مديريت مجله صحيه، عضويت انجمن ادبی، مديریت عمومی آژانس باختر، مجله برگ سبز، مديريت روزنامه انيس، مديريت شعبه سوم سياسی وزارت امور خارجه، وابسته و آتشه مطبوعاتی و کلتوری و آمريت اطلاعات و مطبوعات در قاهره، رئيس نشرات راديو و رياست مرستون و رياست پوهنی ننداری. ولی زود زود برکنار می شد و يا بيکار و يا به کار ديگری گماشته می شد. چرا که او همواره در جستجوی آفرينش آن چيزی بود که به سود مردم باشد. از اين رو رشيد لطيفی به خوبی با سردمداران رژيم بر سر آنکه بتواند با مردم ميانه ای داشته باشد و برای اثبات حقيقتی، کار شايسته و درستی به فرجام آورد. همواره با مظاهر بی عدالتی و ستمگری می رزميد و در پرخاش بود. از نوشته ها و مقاله های او در انيس و نشريه های ديگر، از نمايشنامه ها و تمثيل های او در راديو و تياتر آنزمان، اين حقيقت بخوبی روشن می گردد که لطيفی با حقيقيت و با مردم ميانه نزديکی داشت. در روزگاری که ظرفيت و جانب داری با حقيقت و با مردم بهای گزافی را متقاضی بود. و استبداد با منش و حشی همه جا دامی گسترده بود و به سان باران و برف از حکومت بر مردم نازل می شد و روشن است که اين استبداد تنها دارايی مردم را نمی گرفت. تنها مردم را بزندان نمی فرستاد و نمی کشت، جرم بزرگ ستمگران سياسی آن بود که صفات انسانی را در مردم می کشتند و اين بزرگترين توهينی بود که انسان به انسانيت می کرد، اما آيا هيچ اين ستمگران می توانستند اين مکارم را در همۀ مردم از ميان ببرند؟ با اين همه لطيفی آثار نمايشی بسياری نوشت و ترجمه کرد، ده ها نمايشنامه و درامی که او به تنهائی آنرا عرضه کرد کاری بود که برای او منحصر به فرد بشمار می آيد، برخی از نمايشنامه هايی که لطيفی ترجمه کرده اين هاست:
«من بميرم و تو نميری»، «پيراهن عروسی»، «زن و طلا»، «شوهر هفتم»، «شمعدان های نقره»، «شبی که آواز زنگ ها شنيده ميشد»، «گنج فقط برای شوهران» و برخی از نمايشنامه های ديگر.همين طور لطيفی نمايشنامه های چندی را نگاشته است که هر کدام پرخاشی بود در برابر بی عدالتی های جامعه از آن جمله است، «او پدرم نيست»، «پرندۀ مجروح»، «شام زندگی»، «شهدا»، «محکوم سرنوشت»، «اول و آخر»، «سرود مرگ»، «تکت بخت آزمائی»، «خاتمه عشق»، «گرسنه ها» و نمايشنامه های ديگر...از کار های ارزنده يی که استاد عبدالرشيد لطيفی انجام داد يکی هم دعوت هنرمندان و خبره گان تياتر تاجيکستان شوروی به کابل و تبادل هيئت های هنری دو کشور بود. برای شناسايی و هنر نمايی تا هنرمندان ما به فضا های تازه هنری دست يابند و به وسعت و بالندگی بيشتر برسند. و در سال 1343 استاد مهربان نظروف که سمت مشاور پوهنی ننداری را داشت نخستين نمايشنامه يی را که دايرکت کرده اثری بود از رشيد لطيفی بنام "بعد از يک عمر " که استاد نظروف ضمن مشوره با استاد لطيفی نقش منفی ديگری در اين نمايشنامه افزود و نامش را گذاشت "او پدرم نيست" پدری که سفيهانه از فرزندش فاصله گرفته و ارزشهای پدری را زير پا نهاده است.
نمايشنامه «او پدرم نيست» با داشتن جهان عاطفی بيست سال و اندی پيش از امروز در کابل و ولایات کشور بینندگان بسيار داشت. يکی از جهات برازندگی هنر تمثيل آن بود که مردم را از هر طبقه و قشر و گروه و دسته يی بدور خویش گرد آورده بود و پيوند زده بود، بيان درد ها و آلامی بود که در ژرفای روان مردم ته نشين شده بود. تياتر تنها به بيان رخداد های کلةشه ةی و قرار دادی صرف نمی پرداخت که بةننده را بالا تر از سطح فهم و شعورش فرمان دهد و امر و نهی نمايد، بلکه تياتر در کنار مردم و پا به پای مردم قدم بر می داشت و آنان را موازی با زمان ذهناً ارتقا می بخشيد و نه تنها بيانگر روان و انديشه های مردم بود، بلکه آئينه دار کژی ها، کاستی ها و نارسائی های شرايط اجتماعی و دستگاه دولت نيز بود. و چنين بود که تياتر و تمثيل واقعاً به جنگ زندگی می رفت و تماشاگر ديروز درمان دلش را باز می يافت. فرياد گرسنگی جامعه اش را از پسکوچه های دور افتاده از زير سقف های بی چراغ و زير زمينی ها نم کشيده و مرطوب روی ستيژ تياتر می شنید. به بی عدالتی های طبقاتی دويی ها و دو رنگی ها و به فاصله های اجتماعی و تمثيل باورمند می شد و اين مطالب در نمايشنامه «گرسنه ها» که لطيفی نوشته بود بخوبی باز تاب می يافت.
لطيفی از طريق راديو کار های ارزنده يی را به فرجام آورد. باری در زمانی که تمثيل به شکل ديالوگ ها در راديو آغاز شده بود، در سال 1322 که سرمای کابل بيداد می کرد و زغال در دستمال های ابريشمين جا يافته بود، درامی به نام زمستان نوشت که از راديو نشر شد.در زمان استاد عبدالرشيد لطيفی تياتر پشتو رسما تشکيل شد. اين تياتر با نمايش يکی از آثار لطيفی که به نام «قهرمانان» بود و به پشتو بر گردان شده بود به وسيله استاد رفیق صادق رژی شده و ممثلان ورزيده ممثل ف. فضلی و صايمه مقصودی و شماری ديگر در آن نقش داشتند. نمایشنامه های پوهنی ننداری که با هيجان و شور تماشاچیان شهر کابل مواجه بود هر روز وسعت بيشتر می يافت. چنانکه این نهضت در هرات، قندهار و مزار نيز بوجود آمد و نمايشنامه های مانند: «ميراث»، «شمعدانهای نقره»، «کار بر اصل»، «هفت اورنگ»، «دو صنعتگر»، «حاکم ظالم» و غيره به روی ستيژ رفتند. نويسندگانی در کنار لطيفی اين نمايشنامه ها را می نوشتند: صدقی، بينوا، اکبر پامير، استاد برشنا، ناصر غرغشت، ضياء قاری زاده و عده يی ديگر بود. با طليعه نهضت نسوان، سهم لطيفی در ترغيب زنان به تياتر نيز چشمگير بود. ... لطيفی فرصت را مساعد ساخت تا نه هنرمندان و ممثل احسام حقارت نکند بلکه زنان نیز در اين راه گام برداردند ونخستين زن حبيبه عسکر بود که همه ديوار های افراخته را ويران کرد و به تياتر روی آورد. استاد لطيفی اين ابر مرد هنر و تياتر و تمثیل پس از سالها جهد و تلاش سر انجام به مرض واگير سل مصاب و ديده از جهان فرو بست. کار نامه ها و دستاورد های او را در ستيژ تماشا خانه ها در کشور ما، با لبخند کمدی ها و اشک تراژيدی ها همه بخاطر خواهند داشت.
يادش هميشه گرامی باد!

نگاه مختصری به سير موسيقي در افغانستان

قصه های تاریخی نشان میدهد که در زمان بابر وسلطه مغل ها در کابل موسیقی دانان آن روز در گذر سنگ کشان امروزی پائین کوه شیر دروازه مسکن گزین بوده اند. اما بعد از سقوط امپراطوری مغل و بعد ها به اثر کشمکش های داخلی و بعد تر حملات انگلیس ها دوباره موسیقی این سرزمین به رکود مرگباری مواجه شده است. تا اینکه

در دوره امیر شیرعلی خان تعدادی از هنرمندان از هندوستان به کابل آورده شده این بار آنها در کوچه خواجه خورد ک نزد یک بالاحصار و قصر شاهی جا داده شده اند که کوچه مذ کور بعد ها به نام خرابات مسمی گرد یده است. محله موسیقی دانان به خاطری نزد یک قصرشاهی بوده تا از یک طرف از حمله بر آنها جلوگیری شود و از جانبی به سهولت احضار گرد ن. این بار خرابات تعداد زیادی از استادان برجسته و پر افتخار را به کشور تقد یم کرد که از جمله آنها: استاد قاسم، استاد غلام حسین و پسر ارشد شان استاد محمد حسین سرآهنگ سرتاج و بابای موسیقی وطن که افتخارات زیادی برای کشور بد ست آورد ند هم چنان استاد رحیم بخش، استاد غلام دستگیر شیدا، استاد محمد نبی « نتو»، استاد نبی گل، استاد رحیم گل، استاد یعقوب قاسمی، محمد صابر، امیر محمد، استاد موسی قاسمی، عبدالمحمد هماهنگ وغیره و از جمله نوازنده های معروف و با افتخار کشور استاد محمد عمر رباب نواز، استاد غلام نبی د لربا نواز، استاد هاشم و برادران شان محمد آصف و محمد عارف طبله نوازان، استاد معراج الدین ستار نواز، استاد فقیر حسین سارنگ نواز، که ویلون هم می نواختند، استاد احمد بخش کلارنت نواز، استاد سراج الدین ستار نواز، کریم بخش، حکیم بخش عظیم بخش، غازی، محمد نبی، محمد حکیم، محمد ولی « نبی زاده»، محمد نسیم طبله نوازان، استاد غلام سرور هارمونیه نواز، محمد عیسی، محمد کبیر، امرالد ین دلربا نوازان، محمد شریف سارنگ نواز، محمد حنیف« نبی زاده» هارمونیه نواز، غلام حسن، محمد حسن، جیلانی « نبی زاده»، غلام سخی رباب نوازان، محمد اکرم روح نواز، سرود نواز وغیره و از جمله جوانان سلیم بخش، حسین بخش، که موسیقی کلاسیک را د وگانه اجرا می نمود ند. الطاف حسین، حسن شیدائی و کاظم شیدائی و ده ها جوانتر های د یگر که آنها فعلا پراگنده در غربت و فقر به سر میبرند.

ویژه گی خاص در این دوره اینست که موسیقی از کوچه خرابات پا فراتر گذاشت و به فامیل های روشنفکر و تحصیل کرده کابل و بعضی از ولایات کشور راه یافت

استاد قاسم افغان (زادۀ ۱۲٦۲ خ - درگذشتۀ ۱۳۳۵خ)، بینان‌گذار موسیقی معاصر افغانستان و نخستین کسی بود که موسیقی معاصر این کشور را از موسیقی هندی جدا کرد و سبک جدید به‌وجود آورد او آوازخوان دربار امبر عبدالرحمان خان، امیر حبیب‌الله خان، شاه امان‌الله و محمدظاهر شاه است

قاسم فرزند استاد ستارجو در سال ۱٢٦٢ هجری شمسی، در کوچه خواجه خوردک یا خرابات کابل زاده شد. پدرش، استاد ستارجو یکی از موسیقی‌دانان ایالت کشمیر بود، که در دربار امیر عبدالرحمن خان نوازندگی می‌کرد[۴] و مادرش اهل کابل بود. به‌گفتۀ عبدالوهاب مددی «از استاد ستارجو یک دختر به‌نام سید بی‌بی و پنج پسر به‌نام‌های قاسم، محمدرستم، شیرمحمد، محمدشفیع و جبار باقی ماند که دراین میان، فقط قاسم به‌فعالیت‌های هنری‌اش - به‌صورت پیگیر و خستگی‌ناپذیر - ادامه داد.

قاسم که بعدها با نام «قاسم‌جو» فعالیت هنری خود را آغاز کرد، زبان اردو را از پدر، زبان دری را از مادر و آموزش‌های ابتدایی (تعلیمات دینی و خواندن و نوشتن) را که در آن روزگار معمول بود، در مسجد «مدرسۀ علیا» فراگرفت. هم‌چنان او آموختن موسیقی را نزد پدر خود شروع کرد. گفته می‌شود که پدرش به او «مَدَم‌نوازی» (سه‌تارنوازی) آموخت. سپس نزد استاد قربان‌علی به شاگردی پرداخت و آخرین استاد موسیقی او استاد پیاراخان هندی بود. افزون بر این، چندبار به هند سفر کرد و از آنجا نیز چیزها آموخت. از آن پس، خود به مقام استادی رسید و موسیقی‌دانان برجسته‌ای تربیت کرد

در سیزده سالگی به هنر موسیقی روی آورده و از همان دوران به‌دربار عبذالرحمن خان راه یافت. او به دستور امیر، بر اساس غزلی از کتاب حافظ شیرازی، آهنگی ساخت و آن را در دربار خواند. این اولین آهنگ او بود که در دربار مورد تشویق قرار گرفت. در این باره، در مجلۀ لمر، شماره ۱۱، که در سال ۱٣۵٠ منتشر شده، از زبان استاد یعقوب قاسمی پسر ارشد استاد قاسم، چنین آمده است:

... استاد ستارجو، پدرکلان من با دستۀ خود در دربار امیر عبدالرحمان خان نوکر بود و معاش داشت که شب‌های پنج‌شنبه و جمعه نوکری بدهد. اما اگر در بین هفته گاهگاهی ضیاءالملت (امیر عبدالرحمان خان) به شنیدن ساز میل می‌فرمود، دستۀ ساز را احضار می‌کرد. پدرم یعنی استاد قاسم نیز همیشه در دستۀ پدر خود بود و اگر چه در دسته وظیفه‌ی نداشت، اما عقب پدر خود می‌نشست. او که در آن وقت شاید ۱٢ یا ۱٣ سال بیشتر نداشت. هنوز درس موسیقی ندیده، در موسیقی دسترسی نداشت و آوازی نخوانده بود. در یکی از روزها ضیاءالملت به خوانندگان دربار امر کرد غزل حافظ که با این بیت شروع می‌شود «غلام نرگس مست تو تاجداران‌اند» را بخوانند. خوانندگان همه مات ماندند، زیرا این غزل یا سایر غزل‌های دری را یاد نداشتند و خواندن‌هایی که در دربار می‌کردند. همه دُرُبت و ترانه بود که الفاظ آن سانسکریت است. در این موقع، قاسم، در همان صِغر سن جرأت کرده به پا ایستاده شد و گفت «اگر حضور مبارک اجازه بدهند من این غزل را می‌خوانم».

ضیاءالملت پرسید که «پدرت یاد ندارد، تو چطور یاد داری؟» گفت «صاحب، من چون نزد ملا صاحب کتاب خواجه حافظ را خوانده‌ام این غزل را یاد دارم.» امیر اجازه داد که بخواند. قاسم برای اولین بار با ساز این غزل را خواند و خوب خواند که مورد پسند ضیاءالملت واقع شد و بخششی هم دریافت کرد. ضیاءالملت از استاد ستارجو پرسید که «خواندن را تو به وی یاد دادی؟» گفت: «خیر، این اولین بار است که من صدای او را می‌شنوم...» در آن وقت‌ها هارمونیه رواج نداشت و استاد ستارجو همراه مَدَم می‌خواند. هم‌چنین بعضی خوانندگان دیگر مانند استاد قربان‌علی همراه رباب می‌خواندند. به‌هر حال، اولین خواندن استاد قاسم در دربار امیر عبدالرحمان خان بود و او بعد از آن نزد پدرش و سپس استاد قربان‌علی شاگرد شد. فرخ افندی دومین معلم موسیقی و بنیان گذار ارکستر جاز در افغانستان است، که تعداد زیادی از جوانان را در نوازند گی آلات موسیقی غربی آموزش داد و تربیه نمود.

گروپ د وم: در د وره اعلیحضرت محمد ظاهرشاه پاد شاه سابق افغانستان در صحنه ظاهر گشتند. در این د وره موسیقی به سرعت رشد نموده، تعداد زیادی به شکل آشکارا و نیمه آشکارا به موسیقی رو آورد ند. باید متذ کر شد که تعدادی از دانشمندان و رجال د ولتی این بار در رشد موسیقی و هنر های د یگر رول مستقیم داشتند و باعث تشویق آماتوران میگرد ید ند که خد مات قابل قد ری را انجام داد ند ، از جمله مرحوم استاد عبدالغفور برشنا، مرحوم سد قاسم رشتیا، مرحوم عبدالرشید لطیفی، فضل احمد نینواز، سمع جان سراج، شاه ولی ولی، مهند س شریف پرونتا، گل احمد شیفته وغیره...

البته تعداد آماتوران این د وره زیاد بود ولی کسانیکه از طریق راد یو و کنسرت ها خد ماتی خوبی را انجام داد ند و در انظار حاضر شد ند میتوان از ذ وات ذ یل نام برد: حفیظ الله خیال، جلیل احمد حلاند، محمد رحیم ساربان، عبدالوهاب مد دی، محمد نسیم، محمد حسین آرمان، سایر هراتی، د وکتور محمد صاد ق فطرت« ناشناس» احمد ولی، ظاهر هویدا، احمد ظاهر، مسحور جمال، پیکان، ضیاء قاری زاده « کبوتر» پرانات، رحیم جهانی، انجنیر یونس، شمس الد ین مسرو، حامد شکران، وکیل روف، عزیز آشنا، انور شاهین، انور نوشاد، ببرک وسا و ده ها نوازنده و سراینده آماتور د یگر...

همچنان در همین د وره موازی به مردان برای بار اول خانم ها بصورت آشکارا به موسیقی رو آورد ند که عبارت بود ند از میرمن پروین اولین آواز خوان زن، کبرا

« ژیلا»، حمیده « رخشانه»، حبیبه« آزاده»، د وکتورس روح افزا، میرمن زرین، استاد فریده، مهوش، سارا حلاند، میرمن لیلی، قمرگل، جلوه که بعدآ بع نام افسانه آواز می خواند، میرمن زرغونه، میرمن ناهید، سلما، پرستو و ده ها آوازخوان جوانتر د یگر...

گروپ سوم: خوشبختانه این د وره که تعداد آن ها خیلی زیاد است موانع و مشکلات چندانی نداشتند، برعلاوه تشویق همه گانی مرد م، وسایل پیشرفته نشر صوت برای شان میسر بود. استخدام معلمان خارجی، تآسیس کورس های موسیقی زمینه تحصیلات عالی در خارج کشور، انکشاف راد یو، به وجود آمد ن تلویزیون، ارتباطات با هنرمندان خارجی وغیره در رشد و تشویق زیادتر جوانان رول عمده داشت. در همین د وره به تقلید از موسیقی غرب گروه های هنری زیادی به وحود آمد که اولین آن به نام چهار برادر یاد می گرد ید.

به د لیل اینکه موسیقی افغانی کاملا موسیقی هندی نیست و شیوه خاص و اصیل خود را دارد ولی به دلایلی مشخص موسیقی هند وستان اثرات خود را بالای موسیقی ما گذاشته است. قسمیکه میدانیم افغانستان عزیزمان در طول تاریخ کشور پراز حاد ثه و جنگ بوده که طبعآ اثرات ناگوار نه تنها در اقتصاد بلکه بالای فرهنگ و هنر اصیل ما نیز وارد کرده است. و موسیقی دانان ما مجال آنرا نه یافته اند که بالای اساسات موسیقی خود کار نمایند، و اگر در گذ شته ها هم کار صورت گرفته باشد که حتما شده ناپد ید و از بین رفته است. بناء موسیقی دانان ما بنا به ضرورت از گرامر راگ ها و تال های کشور همسایه هند استفاده نموده اند همان طوریکه از اصول و قواعد نوت نویسی غرب هم بهره گرفته اند.

استاد قاسم اولین هنرمندی بود که قسمت زیادی از آهنگ های قد یم کابل و فولکلور وطن را که از شهرت و محبوبیت خاص در بین مرد م برخوردار بود ند در چوکات راگ ها تنظیم و آنها را معرفی نمود که این شیوه را استادان د یگر و شاگردانش تعقیب نمود ند، از جمله آهنگ آشنا و محبوب مرد م ( آهسته برو) را مثال میدهیم. این آهنگ مرد می تقریبآ در تمام محافل عروسی مرد م ما توسط سراینده یا خود اعضای فامیل داماد خوانده میشود، در فولکلور قد یم کابل این آهنگ با سرعت زیاد تر یا « لی» بالا اجرا و خوانده می شد. چنانچه تا امروز وقتی زن های اقارب داماد به شکل سرود د سته جمعی به کمک دایره آنرا می سرایند باسرعت بلند یا

آهنگ های اصیل افغانی گرچه ساده خوانده شده اند ولی فوق العاده غنی و هرکدام ترجمان فرهنگ اصیل این سرزمین می باشند. آنعده هنرمندان حرفه

یی یا آماتور که این آهنگ ها را سراییده اند. شهرت زیاد کسب کرده و محبوبیت یافته اند، البته در پهلوی استعداد، آواز زیبا و حرکات منظم آنان نیز در شهرت شان بی تآثیر نبوده است.

احمد ظاهر آوازخوان محبوب نسل جوان از بنیاد گداران گروپ اماتور دوشادوش مرحوم ظاهر هویدا کبیرهویدا اشنا و رحیم جهانی میباشد .

دوست نهایت گرامی صفحه یاد تو کابل مطلب ارزنده را به ادامه مطلب نشر شده یا تو کابل برای شما عزیزان فرستاده اند که با شما شریک میسازم .

ممنون لطف شما محترم قطبی .

مشخصات سه گانه ذیل را پیدا کرد. - موسیقی درباری - موسیقی دیری یا صومعه یی - موسیقی دهاتی ومردمی درمیان این ها، موسیقی صومعه یی به خصوص درعصر بودایی عمومیت پیداکرد، ساز وآواز دسته جمعی مروج وعام شد. آرامی این نوع موسیقی مردم را بطرف انزوا کشانیده وحتی امپراطور کنشکا درهراس شد که مبادا همه، مردم تارک دنیا شوند واز فعالیت های زندگی باز مانند. درنتیجه عکس العمل های مخفی وتشوقی شهزادگان موسیقی درباری ودهاتی با مردمی شکل مهیج تری را به خود گرفت. دسته های شبیه کنسرت بالت امروزین که درغرب مشهور است با موسیقی بارقص تشکیل گردید. درآغازدوره اسلامی، موسیقی درباری ازبین رفت ، ولی موسیقی های دهاتی به شکل محلی بعضا آشکارا وبعضاٌ نیمه پنهان باقی ماند. دردوره جلال غزنویان قرن«پنجم وششم» هجری بازنده شدن روح رزم وبزم موسیقی دوباره به دربار رایافت، همراه وموازی باشعر وادب به زودی رشد نمود،قتوحات غزنویان درهند وفارس یک بار دیگر هنررابه خصوص موسیقی درباری را احیا کرد وآنرا با موسیقی هند همنوا ساخت، موسیقی مذهبی دوباره دربین مردم مروج شد، این بار شکل حمد ونعت درتوصیف خداوند جل جلاله حضرت پیغمبر «ع» گاه بدون آلات موسیقی به شکل حلقه های وبعضا با آلاموسیقی مروجه آن زمان بود،با فتوحات غوری ها درهند این حلقه های موسیقی مذهبی به شکل قوالی تکامل نمود که ریخت اول آن در سرزمین ماصورت گرفته است . درزمان احفاد بابر که مرکز ثقل سلطه مغل هاازافغانستان به هند منتقل گردید برخی ازآهنگ های دیگر هم ازدیاد مابه آن سرزمین برده شد که بعداٌ توسط موسیقی دانان هند به شکل راگها تنظیم گردید. موسیقی قوالی ابتدا به شکل مذهبی وبعدا به قسم مجلسی دوام نمود. یک شکل تغییر یافته آن شاید قرصک پنجشیرباشد که البته ریشه قوالی دارد . باید متذکرشد که کلمه قوال به معنی بسیار گوی ویا خوش صحبت، زبان آور، کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند گفته شده واین شاید به خاطر یست که سردسته ورهبر وچاووش قوالی تمام اشعار می خواند ومی سراید ودیگران اورا همراهی وتعقیب وتقلید میکنند. اماموسیقی درسرزمین مانسبت تعصبات وسنتی بودن کشور درمراحل مختلف صدمات فراوان دید وخاطر خواه چندانی نداشت وبه عوض رشد شیوه ها وسبک ها گوناگون آن ناپدید گردید وتنها موسیقی های دهاتی وفولکلوریک نسل به نسل باقی مانده وسینه به سینه انتقال گردیده است . اما شواهد تاریخی گوناگونی موجود است که مرکزیت وقدامت موسیقی رادراین سرزمین به اثبات می رساند ازجمله: یک سیاح معروف چینایی به نام« هیوان تسنک» درسال 632 میلادی ضمن سفرش درافغانستان درنوشته های خود تذکر داده که موسیقی آریایی از همین سرزمین به کشور هند رفته است . هیت مردم شناسی دنمارکی ثابت کرده اند که درمیان اخفا آریایی اطراف هندوکش درمنطقه یی به نام نورستان یک نوع گیتار ساده با یک نوع آهنگ مخصوص موجود است که سابقه آن تاچهارهزارسال میرسد . هچنان درهمین مناطق ازیک نوع هارپ Harp که«نوع آله موسیقی است» یاد آوری کرده اند که شباهت زیادی به آله «چنک» سومریان دارد واز قدامت آن تا پنج هزار سال می گذرد. -« جارج فارمر» یک نفر شرق شناس معروف ازقول یک داستان نویس چینایی حکایت میکند.( باراول توله راشخص به نام«لیک سونگ»ازسرزمین باختر به چین برده است) -آثا باستانی بامیان که قدامت بالا تر از دوهزار ساله دارد تصویر دو زن چنگ نواز را نشان میدهد. - نوشته های تاریخی آلات موسیقی این سرزمین به نام های« دندوبهی وانا، ویونا»یاد گردیده است که شاید این آلات موسیقی آن زمان شامل توله، آله ضربی وآله تادار بوده باشد. - یم نوع آهنگ یا سرود دسته جمعی که به اصطلاح هندی آنرا (Morchana) مورچانه میگویند ومعنی آن بی حال شدن وافشادن است، یابه عباره دیگر آهنگ یا سرود است که ازبلند ترین سر درسپتک به شدت وقوت شروع شده وبه سم نزولی خفیف شده به پائین ترین سر درسپتگ می رسد، برعکس آهنگ های امروزه، یعنی آهنگ یاسرود هابه شدید ازپرده سا یا «Do » بالا یا پور شروع وبتدریج ضعیف وخفیف شده به کهرج امروزی یا سا یا«Do» اول می رسید. این شیوه درغرب هم ناشناخته نبود، اما فعلا در دنیا بکلی نابود شده است. اما این روش قدیمی هنوز درسرود های فولکلوردسته جمعی نورستانی ها که ثبت برنامه های تلویزیون افغانستان شده بود باقی مانده است . - نوع سرود دسته جمعی دیگری که درغرب مروج است وآنرا بنام پولی فونیک«Polyphonic » یا چند صدایی میگویند ودر وطن ماامروز مروج نیست ونه مردم به شنیدن آن عادت دارند. این نوع موسیقی دربعضی از سرود های دسته جمعی وفولکلور نورستانی ها وبسیار تغییریافته آن دربعضی سرود های دسته جمعی، بدون آله موسیقی غرنی یا گوهی جنوب کشور نسل به نسل باقی مانده، درحالیکه این نوع موسیقی که رنگ وبوی غربی دارد. نقطه جالب درآن اینست که این سرود ها راکسانی اجرا میکنند که اهل موسیقی نبوده از سواد ونوت موسیقی اطلاعی ندارند . ومردمان بومی هستند این موضوع را پرفیسور هرمن پرس« Herman Pressl» محقق اطریشی که درسال های 1960 که برای تدریس موسیقی به افغانستان آمده بود تحقیق ومی افزاید که مدت پنج سال راباپای پیاده ده به ده وشهر به شهر درافغانستان سفرکردم ام. وقتی در نورستان بودم بعد ازیک دعوت نان چاشت درنورستان چارنفر به آواز خوانی شروع نمودند این آواز خوانی دسته جمعی یم سرود پولی فونیک بود ابتدا ،فکر کردم که انها به تقلید غرب داین کار را می کنند وبعد از سفر دیگرم درمنطقه نورستان مطمین شدم که این موسیقی چند صدایی از سرود های اصیل وقدیمی منطقه است. که نسل به نسل باقی مانده است او علاوه می کند وبعد درنورستان مراکز آواز خوانی هم موجود بود، او می نویسد، وقتی آهنگ جدیدی را می ساختند چار نفر یک جا جمع می شدند وهرکدام آن ریسمان هایی با طول متفاوت را گرفته ازیک نقطه به چار سمت مختلف، به اندازه طول ریسمان خود میرفتند ودراخیر سر ریسمان ، درهمان منطقه نشته آهنگ ساخته شده خود را تکرار وتمرین می نمودند تاارآن رضایت حاصل کرده ومورد تائید شان قرار می گرفت. بعداز تگرار چند مرتبه وقتی اطمینان شان حاصل می گردید گوش های خود را باز کرده وآهنگ را تکرار میکردند واین کار هفته ها طول می کشید تابه سرحد پختگی میرسید. باید متذکر شد یکی ازعواملی که فرهنگ وبه خصوص موسیقی قدیم افغانستان در نورستان دست نخورده باقی مانده وشیوه های آن کاملا ناپدید نگردیده بود آنست که این منطقه زیبای کشور تا زمان امیر عبدالرحمن خان منطقه دور افتاده وصعب العبور، منزوی ومحاصره شده بود وبه نام کافرستان یاد می گردید. به همین سبب داشته های قدیم خود را تاحدی حفظ کرده بود . باید خاطر نشان نمود با وجودیکه موسیقی اصیل افغانی نه موسیقی هندی است ونه غربی ورنگ شیوه خاص خود را دارد اما ازآن موسیقی ها متاثر گردیده است. چنانکه در زمان های نه چندان دور می بینیم که زبان فارسی دری انقدر درهندوستان بسط وتوسعه یافته بود که شخصیت های پر افتخاری مانند حضرت ابولمعانی بیدل باآن کلام بلند ودهها شاعر وادیب بی نظیر فارسی دری درآن جا سربلند کردند. همین طور استقرار مغل ها از سرزمین ماتا هندوستان، به خصوص که شهزادگان مغول درهنر موسیقی دست بالا یی داشتند ودرهنر وفرهنگ سرزمین های ما اثر زیاد کرده اند . اگرنگاه مختصر به موسیقی کشور های منطقه مانند هندوستان ، افغانستان، ایران وآسیای مرکزی انداخته شود وتحقیقات درزمینه صورت بگیرد، وجود مشترکی درآن هادیده میشود که باید ازیک ریشه آب خورده باشند. بطور مثال درکشور پنهاورهندوستان قرار شواهد تاریخی بعد از قرن ششم میلادی یک دسته بندی وتسمیه راگ ها بار اول قسمی به وجود آمد که شش راگ به نام راگ ها مل «Male» یا مذکر به وجود آمد که هرکدام این راگ هادارای شاخه پنجگانه مونثی بودند که بنام راگنی ها یاد گردیده وبه هر فامیل راگ هشت طفل نسبت داده شد که به نام راگ های صغیر یاد گردیده است . قصه های تاریخی نشان میدهد که درزمان بابر وسلط مغل هادرکابل موسیقی دانان آن روز درگذر سنگ کشان امروزی پائین کوه شیر دروازه مسکن گزین بوده اند. اما بعد از سقوط امپراطوری مغل وبعد هابه اثر کشمکش های داخلی وبعد تر حملات انگلیس ها دوبار موسیقی این سرزمین به رکود مرگباری مواجه شده است. تا اینکه دردوره امیر شیر علی خان تعدادی از هنرمندان ازهندوستان به کابل آورده شدند این بار آنها درکوچه خواجه خوردک نزدیک بالاحصار وقصر شاهی وقت جا داد شداند. که این کوچه بعد ها به نام خرابات مسمی گردید ه است. محله موسیقی دانان به خاطری نزدیک قصر شاهی بوده تاازیک طرف ازحمله برآنها جلوگیری شود واز جانبی هم به سهولت احضار گردند. این بار خرابات تعداد زیادی از استادان برجسته وپرافتخار را به کشور تقدیم کرد . باید علاوه نمود که موسیقی برای اولین بار در زما ن سلطنت امیر شیرعلی خان درسال 1228 در با لا حصار کابل به جوش و خروش خود آغاز نمود که البته در اوایل آنقدر سرمست بود که حد نداشت و آ هسته آ هسته این هنر در گذر خواجه خوردک خرابا ت مستقر گردید که بعداً این محل دربار میکده و می خانه شد و به محل عیش و نو ش مبدل شد و در زمان امیر عبدالرحمن خان استاد ستار جو پدر استاد قاسم افغان و استاد عطا حسین پدر جیلانی سارنگی که مامای استاد غلام حسین بود نیز در کوچهء خرابات که تازه از کشمیر آ مده بودند در حلقهء هنرمندان مذکور پیوستند و موسیقی را رنگ و بوی خاص بخشیدند که همه مردم بخود می بالید ندکه روی این اساس است که موسیقی ما پیوند های نزدیکی با موسیقی هند دارد . بالاخره در زمان سلطنت امیر امان الله خان که شخص هنر پروری بود پلان متذکره جامهء عمل پوشید ه و در تعلیم نامهء رسمی مکاتب شامل گردید که بدین تر تیب استاد نتو را در لیسهء حبیبه ، استاد قربا نعلی را در لیسهء استقلال استاد پیر بخش خان را در دارالمعلمین کابل واستاد غلام نبی را درلیسهء امانی که در آنوقت موسیقی غرب از طرف آلمانها نیز پیشبرده میشدتوظیف و مقرر کردند تا این هنررا به شا گردان تدریس و بیآ موزانند که این سیتم با عث علاقمندی وتوجه خاص باشنده گان مردم کابل قرار گرفت ودلچسپی ز یا د پیدا کردند به این ترتیب این هنر رونق زیاد گرفت که بعداً بنابر علاقمندی زیاد کورس های خصوصی در سراچه ها و منازل ایجاد گردید و شا گردان در این راستا جذب گردید که عدهء نزد استاد قاسم زانو زده و این هنر را پی گرفتند که میتوان از مرحومین هرکدام:استادرحیم بخش استاد هاشم ، استاد محمد عمر، استاد کمال لوگری استاد دری لوگری، استاد رحیم گل ،استاد نبی گل، استاد صابر ، استاد یعقوب قاسمی، استاد موسی قاسمی و استاد یوسف قاسمی و غیره نامبر د. این زمان زمانی بود که کوچهء خرابات کابل به یک عالم دیگر تبدیل شد شب زنده داران خانگی و خانقا ها با سرودن اشعار و عرفان مولا نا ، بیدل و سعدی ایجاد و مردم شب تا به صبح مصروف شنیدن موسیقی و حمد وثنا خدای بزرگ بودند. وعلاوه بر آ ن دراین زمان تعداد از نوازندگان برجستهء آله های موسیقی مانند رباب نواز مرحوم جیلانی و محمد عمر و دلر با نواز استاد غلام نبی و غلام محمد که چگو نه نوازندگان و چگونه ساز و سرود را به صدا در میآ وردند یاد کرد و هم یاران قدیم بیاد دارند که نوازنده گان دیگر مانند استاد معراج الدین ، وهم استاد سراج الدین وهمچنان سارنگچی مستان واستاد فقیر حسین وهم شیرمحمد وغلام حسین ود احمد بخش که با چه شوروشوق عالی واستادی این هنر را بعلاقمندان خویش باز گو مینمودند و همچمان آ له های دیگرماننددهل ،طبله،زیر بغلی ،دایره،منکی، نقاره،توله، چنگ ،تنبور، رباب دلرباوسارنگ وغیره آلات محلی کشوردرکوچه های خرابات و سراچهای استادان چه طنین اندازبود ومردم ازاین آله های دلنشین استقبال و پذیرائی کرده به دعوت های شب نیشنی و عروسی های خانگی از ایشان باگرمی وعلاقمندی ودلچسپی خاص ازاین هنرمندان پذیرا ئی کرده وبادقت عام وتام بهآهنگ های شان گوش فرامیدادنداما با دریغ درد که اکثریت این هنرمندان درجمع ما نیستند بدیارابدیت پیوسته اند .بناءجریان موسیقی در افغانستان در سه بستر کا ملاً متمایز راه خود را طی کرد.

موسیقی کلاسیک : موسیقی کلاسیک همزمان درشرق وغرب شناخته شده است وعده زیاد مردم به این موسیقی جدی وعمیق علاقه مندی دارند. به خصوص آنانی که این موسیقی را همیشه شنیده اند وآگاهی ودرک درستی درباره آن دارند . موسیقی کلاسیک غرب با وجودیکه زیبایی به خصوص ومشخصات خود را دارد اما با موسیقی کلاسیک شرق که کاملا میلودی است تفاوت زیاد دارد.دراین اثرصرفا به تشریح موسیقی شرق وسمفونی غرب پرداخته می شود . باید متذکر شد که وقتی کلاسیک میگویم هدف از کهنه بودن وقدیمی بودن آن نیست وشنیدن یا آموزش آن نیز ارتباطی به سن وپیر وجوان ندارد. بلکه این موسیقی انقدر جذاب ودل انگیز است که با وجودیکه ازعمر آن زیاد می گذرد دوام کرده وابتکارات جدیدی درآن به وجود آمده است تمام نام هایی که درموسیقی کلاسیک شرق تذکر داده شده از قبیل دهرید خیال، تهمری، ترانه، تپه، غزل، دادره وغیره بیا نگر تحول موسیقی کلاسیک است که یکی بعد دیگرسهل ترگردیده ودر مراحل مختلف زمانی مطابق خواست مردم واستادان هنر تغییر کرده است. درمجموع موسیقی کلاسیک وآموزش آن درپهلوی استعداد به حوصله وپشت کار و تمرینات زیاد ضرورت دارد تا به سرحد کمال برسد. تحلیل آن هم برای شنونده عادی سهل نیست تاازان لذت بیشتر ببرد. ولی جذابت میتواند بعضا شنونده عادی را هم بطرف خود بکشاند 

این موسیقی درواقع میراث ازهنرمندان خرابات است وقرابت بسیارزبا موسیقی هنددارد حتی دربعض رشته های موسیقی تا هنوز شعر فارسی دری بکار نمیرود و الفاظ سانسکرت برزبان رانده شده و از آ ن استفاده صورت می گیرد. که این نوع موسیقی درراک خوانی تهمری خوانی غزل خوانی رواج داشته و هنرمندان بسیار بزرگ همچو استاد سرآهنک که درسطح بین الملی از شهرت خاص برخوردار بودواستاد موسی قاسمی درردیف دوم واز استاد دیگرمانند استاد الطاف حسین «پسر استاد سرآهنگ» استاد حسین بخش واستاد سلیم بخش « پسران استاد رحیم بخش» استاد نعیم نظری استاد شریف غزل را که در این رشته پرورده است .وهم دربخشهای دیگر این رشته که هرکدام آ ن از خود شایستگی خاص داشت میتوان ازاستاد قاسم افغان،استادغلام حسین خان استا د محمد نبی نتو،استاد رحیم بخش ،استاد هاشم استاد رحیم گل واستاد نبی گل ،استاد شـیدا،استاد نتـو،استاد امیر محـمــد،اسـتاد نوروز« کاکا استاد شیدا»استاد حبیب،استاد صابر وغیره نامبرد . 2) موسیقی آماتوریا شوقی : هنرمند انیکه در خارج محدودهء خرابات پرورش یافته اند و هنرموسیقی برای شان غیرحرفوی یا نیمه حرفوی بوده و به هنرمندان آماتور یا شوقی شهرت دارند. این ها غالباً جوانان تحصیل کرده و روشن فکر میباشند که تحت تعلیم و تربیه بعض از استادان قرار گرفته که بعد اً به صورت سیستما تیک وارد عا لم موسیقی شدندو هم شهرت بسیار زیاد کسب کردند . تا ءسیس رادیو کابل وقت دایرهء نفوذ و شهرت ا ین هنر مندان را وسعت بخشید که میتوان از هنر مندان پیشقدم ا ز: عبدالجلیل حلاند ، حفیظ الله خیال ، گل احمد شیفته « ضیاء قاری زاده » صادق فطرت «ناشناس»، عبدالوهاب مددی ،عبدا لرحیم ساربان،ظاهر هویدا، جلیل احمد«مسحور جمال »،رحیم جهانی ، حامدشکران ، احمد ظاهر، پیکان، پرانات، اولمیر، گل زمان ، محمد حسین ارمان محمد نسیم ، سایر هراتی، ضیا قاری زاده «کبوتر» یونس، عزیز آشنا، انور شاهین، انور نوشاد، ببرک وسا، وده ها نوازنده وسراینده آماتور دیگر... و هم دوشیزه فرشته، خانم پروین ، خانم لیلا، خانم ژیلا ، خانم شهلا ، خانم افسانه ، خانم رخشانه، خانم مهوش ، خانم آزاده، خانم رعنا خانم زرین، لاله ،خانم زرغونه ،خانم ناهید، خانم فرح ، خانم قمر گل خاتم سلما، خانم پرستو مشعل ترنم موسیقی خانم هما و دیگران ... 3)موسیقی کلیوالی : هرچند موج شدید موسیقی هندی همه محافل موسیقی ا فغانستان راتا حدودی در بر گرفت ولی موسیقی محلی درمناطقیکه ازمرکزرسا نه ئی دوربودند کم کم به حیات خود ادامه داد. موسیقی محلی افغانستان موسیقی است اصیل جذاب منتوع که درهرمنطقه باطرزها و سبک های گوناگون اجراشده رنگ وبه وی خاص خود را داشته . و با سازهای و یژهء وطنی نواخته میشود.که بطو ر کلی این سبک را درمناطق مختلف این کشورمیتوان سراغ کرد.مانند : موسیقی لوگری ،هراتی، نورستانی، پشه ئی ، پنجشیری، بدخشی، شمالی، ترکمنی، هزاره گی بلوچی، و کندهاری که از هنرمندان محلی ما میتوان از گل زمان در سبک پکتیا ئی ،صفدر توکلی درسبک هزاره گی ، بازگل بدخشی درسبک ازبکی ، بیلتون در سبک لوگری و نا وک درسبک هراتی نامبرد که بعضی از این ها در قید حیات بوده و مشغول فعالیت های هنری خویش اند و هم بعضی هم پدرود حیات گفته اند. مسلماً روح موسیقی هند وسپس اروپا ئی در سدهء اخیر بالای موسیقی محلی این کشور نیز تاءثیرات بجا گذاشت. البته این سبکهای جدیدکه امواج قدرتمندی رادیو یعنی یگانه وسیله ءارتباط جمعی در آن سال ها را در اختیار نداشتند وموسیقی محلی را در انزوا قرار داده ولی در موارد ی نیز این هنر مندان توانستند که بعضی از آهنگهای محلی را که به فراموشی میرفت در قالبهای جدیدی بازسازی وبا زخوانی کرده .ودر آرکستر امروزی به اجرادرآوردند.آهنگهای معروف«آهیسته برو» و« نازی جان »از جملهء این آهنگهایی است که توسط استاد قاسم افغان با زسازی وبازخوانی شده است.بعدازآن استادمحمد حسین خان سرآهنگ دراجرای پارچه های سبک کا بلی وبعضاً شما ل کشوروعبدالوهاب مددی در اجرای پارچه هایی ا زموسیقی محلی هراتی وناشناس دراجرای بعض ازپارچه هایی پشتوگام های در این مسیر برداشته اند که این روش حتی توسط نسل های جوان ترهمچو فرهاد دریاداود سرخوش ووجیهه رستگار پیگیری شد که اینهاگا هی آهنگهای محلی را با سازهای غزل مکس واجراءکرده اند.بایدگفت که فرهاد دریا درسال« 1370 خورشیدی » لقب هنرمند سال و اسد الله بدیع ، فرید رستکار، خانم و جیهه ،منگل، خانم نغمه لقب هنر مندان خوب سال راازآن خودنمودند.

نینواز» هنرمند متعهدی

که به اسارت نه گفت و ایستاده جان داد. 

همرزم هنر و ادبیات نینواز فضل‌احمد ذکریا (نینواز) در سال ١٣١٢ در منطقه یکه‌توت کابل، در فامیل ثروتمند محمدزایی چشم به جهان گشود. پدرش منحیث وزیر معارف و خارجه ایفای وظیفه کرده از جمله سیاستمداران و نویسندگان حکومت شاهی بود که به نام فیض‌محمد کابلی شعر هم می‌سرایید. قدرت و زندگی تجملی خانواده نه تنها نینواز را به سویش نکشاند، بلکه تفاوت‌های اجتماعی‌ای را که با تمام وجود لمس کرده بود، زندگی‌اش را دگرگون ساخت و او را به شخصیت فروتن و مردم دوستِ تبدیل نمود که تا پای جان در این راه رفت. نینواز با استعداد سرشار نخستین آموخته‌های هنری را خودش در دوران کودکی فراگرفت و در نوجوانی با وجود مخالفت‌های خانواده به شاگردی استاد هاشم زانو زد، هنر موسیقی و طبله را به صورت مکتبی آموخت. او که هنوز شاگرد لیسه استقلال بود در کنار دروس مکتبش مسئولانه به موسیقی گوش می‌دهد و شعر می‌خواند و در همین دوران گروپ موسیقی لیسه‌اش را سروسامان بخشید و در چهلمین سالروز استرداد استقلال افغانستان که آن زمان باشکوه برگزار می‌شد، تصنیف «قوم افغان افتخار آسیا / عسکر سنگین وقار آسیا» را تهیه و کمپوز کرد که مورد توجه همه قرار گرفت. عشق فراوان و تعهد از فضل‌احمد ذکریا هنرمند و آهنگساز بزرگی به نام «نینواز» بار آورد که سال‌های سال با جان‌فشانی برای موسیقی کار کرد و باعث شد تا این هنر در افغانستان از حصار دربار با رنگ و بویی تازه به کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های شهر و روستای وطن راه یابد. نینواز بعد از فراغت از صنف دوازدهم به فاکولته حقوق و علوم سیاسی پوهنتون کابل راه یافت و مدرک تحصیلی خود را در همین رشته به دست آورد. وی با انتصاب به پست‌های بلند دولتی در داخل و خارج کشور مشغول کار گردید، ماموریت‌ها و وظایفی که هرگز نتوانستند مانع پیشرفت او در زمینه موسیقی گردند. زیرا با درک دقیق از هنر، بی‌باکانه به مصاف اجتماع متعصب و اشراف‌زادگان متکبر رفت و موفقیت‌هایی را نصیب موسیقی افغانی ساخت. ظاهر هویدای فقید در مورد این سوال که «در میان آن همه دشواری‌ها چه کسی بیشترین نقش را در تشویق و رهنمایی شما در تداوم راهی که انتخاب کرده بودید، داشت؟» این گونه پاسخ داد: «شهید فضل‌احمد ذکریا "نینواز" از همان نخستین جشن‌ها و روزهای معلم کار ما را رهبری و رهنمایی می‌کرد. نینواز که انسان و هنرمند فرزانه و آزاده‌یی بود، خودش نیز با پدرش از بابت اشتغال به کار هنری جنجال داشت- یعنی این که آقا ذکریا با نام و مقامی که داشت نمی‌خواست فرزندش - مثلاً- اکوردیون به گردن داشته باشد و یا - مثلاً- برای ساربان آهنگ بسازد. ولی او در "شهری ننداری" که نزدیک خندق مندوی بود، با سید مقدس نگاه - که هم سید بود، هم واقعاً مقدس و نگاه بسیار نافذی نیز داشت - فردوس برین جایش باد- در قسمت موزیکال نمایشنامه‌ها همکاری می‌کرد و خود در درامه‌ها اکوردیون می‌نواخت." نینواز که به رسالت خود آگاه بود نخستین بار با آهنگ «من نینوازم» ساخته خودش به رادیو کابل راه یافت. او اولاً با شخصیت متواضع برخورد دوستانه مورد احترام تمامی همکاران و هم‌قطارانش قرار گرفت و ثانیاً با چیره‌دستی در آهنگ‌سازی، تصنیف ترانه‌ها و نواختن آلات و دانش موسیقی داشت، مورد توجه هنرمندان واقع شد. شهرت و محبوبیت تعداد هنرمندانی چون ساربان، احمد ظاهر، مهوش، اولمیر، میرمن پروین، احمد ولی، هنگامه، حسیب دلنواز، سلما، اکبر رامش، ژیلا، رخشانه و... بدون شک مدیون آهنگ‌های دلنشینی بود که توسط نینواز تهیه می‌گردیدند. استاد آرمان که آهنگ‌هایی از نینواز را نیز اجرا کرده است می‌گوید: «آهنگ‌های نینواز همگی بکر بود.» خلیل‌الله خلیلی یکی از شاعران سرشناس درباری هنگامی که استعداد خلاق نینواز را در هنر موسیقی و شعر‌شناسی دید، با ارادت شعری را به او تقدیم کرد: «آنچنان کردی ز سوز و ساز خود محشر بپا کز نيستان دلم شد عالم ديگر بپا نغمهء تو، نالهء تو، سوز تو، آواز تو هر يکی در رگ رگ من کرد صد آذر بپا سوختم از ناتوانی مشت خاکستر شدم کيست جز تو تا کند آتش ز خاکستر بپا» گوشه‌هایی از خصال و نقش هنری زنده یاد نینواز اینجا و آنجا انتشار یافته ولی هیچکدام به بعد دیگر شخصیت او مبارز راه آزادی‌بودنش است، نپرداخته‌اند. نینواز شهرت و محبوبیت تعداد هنرمندانی چون ساربان، احمد ظاهر، مهوش، اولمیر، میرمن پروین، احمد ولی، هنگامه، حسیب دلنواز، سلما، اکبر رامش، ژیلا، رخشانه و. . . بدون شک مدیون آهنگ‌های دلنشینی بود که توسط نینواز تهیه می‌گردیدند. نینواز با وجود مشکلات آن زمان هنرمندان را در دامن خود پرورش داد. وی بیش از شش صد آهنگ کمپوز و بهترین اشعار را به آوازخوانان فراوانی پیشکش کرد که سبب شهرت شان گردید ولی هیچگاه دست طمع به سوی کسی دراز نکرد و مغرور شهرتش نشد، زیرا وی هنر موسیقی را که در آن زمان راه جدا از مردم را می‌پیمود یکی از روزنه‌های موثر آگاهی‌دهی برای آلام طاقت‌فرسا اجتماع محروم می‌دانست از همین رو ارتقای هنر موسیقی برای نینواز عمدگی کسب می‌کرد و با یاری هنرمندانی چون استاد برشنا، ترانه‌ساز، هویدا، زلاند، سرمست، ساربان، احمد ظاهر و... نوازندگان پرشور موسیقی افغانستان را به سطح کشورهای منطقه ارتقا بخشید. تبادل افکار و بلندرفتن ظرفیت‌های هنری زمانی بیشتر تسریع شد که نینواز رسما در وزارت اطلاعات و کلتور (١٣٥٣) استخدام گردید. باید اضافه نمود که آموزش‌ها و زحمات شبانه‌روزی زنده‌یاد نینواز در قالب آهنگ‌های مرغوب از احمد ظاهر عنوان هنرمند بی‌بدیل و عصیانگر ساخت. حتا بدخواهان موسیقی افغانستان هم قادر به انکار هنرنمایی احمد ظاهر و اثر انگشتان نوازشگر استادش نیستند.             (مراجعه شود به «احمدظاهر همپای زمانه خواند و بی‌بدیل ماند»). آهنگ «خورشید من کجایی / سرد است خانه‌ی من» از شاعر سیاسی و نامور ایران، ابوالقاسم لاهوتی و ده‌ها شعر ممنوعه، به آهنگ مبدل گردید که توسط ساربان و احمد ظاهر به صحنه کشیده شد اصلا رنگ و بویی عشق‌بازانه و مبتذل که امروز مروج شده‌است نداشته و مالامال از مضمون میهن‌دوستی و مردم‌خواهی اند که از نعمت نبوغ نینواز به نوا آمده اند اما متاسفانه در جامعه بسته و غرق در تاریکی ما اکثرا منحیث آهنگ‌های صرفا عاشقانه و غیرسیاسی معرفی شده‌اند. نینواز با اشعار شاعران کلاسیک و معاصر از «مولانا» تا «حافظ» و از «فرخی» و «لاهوتی» تا «فروغ» و «سایه» و «شفا» و غیره به خوبی آشناست و این هرگز تصادفی نیست که بیش از ١٥ قطعه شعر با درونمایه قوی ولی ظاهر ساده را فقط از دیوان لاهوتی برای احمد ظاهر و ساربان کمپوز می‌کند که از ارزش و محتوای غنی سرشار اند و با چنین دیدی به سراغ آثار مدرن سایر شاعران مطرح زمان می‌شتابد تا به کام جامعه بهترین‌ها را بریزد نه زهری را که دیگران به نام هنر بر زخم سینه‌های مان ناخواسته طی چهار دهه اخیر تزریق کرده اند. به قول حبیب‌اله ذکریا «اگر ما خطوط عمده‌ی هنری نینواز را مشخص سازیم این که او عشق به وطن داشت.» به همین رقم خواندن‌های حماسی مانند ترانه‌ای برای «میربچه خان»، یکی از قهرمانان جنگ دوم افغان و انگلیس، سرود و سروده‌های بی‌شمار دیگر که هم‌خوانی با روحیه ضد‌بیگانه و رزم‌جویانه‌ی مردم داشت. شماری از دوبیتی‌های محلی و فولکلوریک را که سرشار از حس آزادی‌خواهی و رنج بی‌پایان مردم است و تا آن هنگام متاسفانه در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌‌ها سینه به سینه در حال گم‌شدن ره می‌پیمودند با دستکاری نینواز و سایر یارانش جمعاوری شد، با موسیقی درآمیخت و رونق تازه گرفت و ثبت آرشیف گردید. و یا آهنگ‌هایی از همین دست با وضعیت زندگی روستانشینان همانند «بیا برویم قالین ببافیم سوی آقچه» و... را به جامعه‌ی محکوم و محروم افغانستان با صفا و صمیمیت تمام تقدیم کرد که حایز اهمیت اند. حبیب‌الله ذکریا برادر شهید نینواز به درستی شهادت این قهرمان جانباخته خلق را سیاسی می‌داند و می‌افزاید: «وقتی که کودتای ٧ ثور شد همگان می‌دانستند و می‌شناختند نینواز را، افکارش را، اعتقاداتش را و عشقش را.» در سال ١٣٥٧ که بخش موزيک در اکادمی څارندوی تاسيس يافت از نينواز نيز خواسته شد تا در آنجا موسيقی را سروسامانی بدهد. او بی‌درنگ پذيرفت. در همین جریان نینواز با صاحب‌منصبان وطندوست و ضدرژیم خاصتا با داوود استاد اکادمی پولیس بیشتر آشنا می‌شود. این آشنایی سبب شد تا داوود که یکی از رهبران کلیدی قیام ١٤ اسد ١٣٥٨ بود، نینواز را به شرکت در این قیام دعوت نماید. نینواز با شور و حرارت به قیام‌کنندگان پیوست که بالاخره هم‌مانند ده‌ها رزمنده دیگر منجر به دستگیری و اعدامش شد و هم‌مانند هزاران روشنفکر آزادی‌خواه در گور نامعلوم مدفون گشت. این مسخ شخصیت مبارز اوست که گویا وی به دلیل چند حرف رکیکی که در جریان تسلیم‌گیری فرزندش از کودکستان شیرپور علیه رژیم به زبان رانده بود، دستگیر و اعدام می‌شود. شاهد عینی‌ای که خوشبختانه امروز هم حیات دارد و با نینواز در یک اتاق زندانی بود، چنین می‌گوید: «یکی از دستگیر‌شدگان فعال قیام چهاردهم اسد کامره‌مینی بود از افغان فلم به نام قسیم، او قد بلند داشت و در مکروریان زندگی می‌کرد. نینواز و دو نفر دیگر از رادیو افغانستان به ارتباط او زندانی شده بودند. قسیم در ارتباط با فردی بود به نام گوهری که باید با تفنگچه مخفی خود به مرکز پخش نشرات رادیو می‌رفت و آن را در ساعت معین از کار می‌انداخت. گوهری قبل از آنکه وظیفه خود را اجرا کند حین تلاشی با تفنگچه دستگیر و روانه شکنجه‌گاه می‌شود. اینان هرکدام به شدت شکنجه شده بودند تا روابط خود را با دیگران افشا نمایند.» برادر نینواز به این نتیجه می‌رسد که «یکی از عوامل تعیین‌کننده سرنوشتش تعهدش به ارزش‌های ملی و اسلامی بود.» آری؛ نینواز آزاده همچون ویکتور خارا در برابر جلادان مزدور ایستاد و مرگ را بر زندگی اسارت‌بار ترجیح داد. روحش شاد یادش گرامی.

یادی از بزرگ مردی کشور استاد برشنا استاد عبدالغفور

برشنا را ستاره یی در هفت آسمان هنر خوانده اند. وی نقاش، موسیقی دان، طراح، درامه نویس و شاعر مشهور افغان است که در سال 1285 هجری شمسی در شهر کابل به دنیا آمد و در سال 1352جهان فانی را بدرود گفت وی 67 سال زنده گی کرد. از استاد برشنا آثار پر بهای نقاشی به جا مانده است. که قرار ذیل است اکنون این آثار در نگارستان ملی افغانستان در شهر کابل قرار دارد اما نزد من تنها عکس یک اثر طبیعت ایشان است. در سالیان حیات خویش فعالیت های زیاد هنری داشت همچنان در بخش معارف کشور نیز وظایف را اجراء کرده است و در زمان که مسوول موسیقی رادیو افغانستان بود هنر مندان زیاد را با خود جمع کرد از جمله استاد دری لوگری و امثال شان. وی در بخش موسیقی نیز بر علاوه هنرمندان افغان، برای هنرمندان هندی نیز تصنیف ها و آهنگ های ساخته، که از خود وی نیز تعداد 6 سروده های دلنشین باقی مانده است که در آرشیف رادیو تلویزیون ملی افغانستان قرار دارد. استاد عبدالغفور برشنا ازچهره‌های بر جسته هنر موسیقی،تئاتر ورسامی،ترجمه و افسانه نویسی کشور ما می‌‌باشد. او تحصیلاتش را در رشته طبابت در جرمنی تمام نمود و در۱۹۳۶ م به وطن بر گشت.مدتی‌ مدیر مکتب نجات وپس از آن در۱۹۴۰ م مدیریت نشرات رادیو کابل به وی سپر ده شد، هنر اواز خوانی از سوی بانوان در زمان مدیریت استاد برشنا به رادیو اغاز گردید و تازه کاران هنر موسیقی زیر نام هنر مندان شوقی شروع به فعالیت نمودند چون استاد خیال،استاد زلاند،دکتر ناشناس ،پرانات ودیگران. استاد برشنا دروس موسیقی را نزد استاد نو روز برادر استاد قر بان علی‌ فرا گرفته بود ولی در آواز خوانی از سبک استاد یعقوب قاسمی پیروی میکرد.آهنگ ‌های زیبایی از ساخته او را آواز خوانان اجرأ نمود ه اند . نمونه آهنگها: ای نگار من گلعذار من :به اواز استاد زلاند زهره جبین: به آواز منادی هنر مند هندی از فلم وقت روانش شاد و یادش گرامی باد. درمورد این بزرگ مرد تاریخ هنر افغان هرقدر تعریف شود کم و کوتاه خواهد بود.

 زن عروسکی کوکی است یا بخشنده ی «کرامت» و «کمال» ؟

سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند

همدم گل نمیشود، یاد سمن  نمیکند

این غزل بسیار زیبا باری دیگر مرا با اوضاع اجتماعی روزگار حافظ مشغول می کند. این بار با دو موضوع متفاوت : از سویی این زن است که ظاهرا اسباب نشاط مرد را فراهم می آورد، بی آن که حال و نشاط خود زن سبب اندیشیدن به دغدغه ای شود و یا اشاره ای رود به دل نگرانی های احتمالی او برای نچمیدن. و دیگر این که اگر زن شوق دیدار داشته باشد، چگونه باید شوق مشروع خود را بر زبان آورد که اسباب خشم جامعه و مرد را فراهم نیاورد ! واقعیت این است که در سراسر تاریخ ادب پرپیمانه ی ما جز یکی دو زن لب به سخن نگشوده اند و همه به گستاخی و به شکستن قواعد و قوانین و عرف و سنت متهم شده اند. در این میان تنها «جهان ملک خاتون» است که به اعتبار شاهزاده بودنش سفره ی دل گشاده است و او هم تا همین یکی دو دهه برای جامعه ی ادب پرور ما بیگانه مانده است !

اگر در فرانسه، در دهه ی پنجاه «فرانسواز ساگان»(و پیش از او ژرژ ساند و سیمون دوبوار) ادای مردها را درآورد و سر و صدایی راه انداخت، موضوع مربوط به ادب مکتوب می شد. در ادب شفاهی (زندگی شفاهی) رسم و آیینی از لونی دیگر داشت ... البته میدان گفت و گو بسیار گسترده است. فراموش نمی کنم که هنوز برای آمریکایی ها جالب است که رییس جمهوری زن بر سر کار بیاید !

دست کم از حافظ آزاده و مهربان انتظار می رود که برای یک بار هم که شده، سر فراگوش دلبرش برد و بپرسد : «ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست ؟»، اما حاشا !

راستی را آیا زن برای حافظ تنها خندان لب مستی بوده است که گاه خوی کرده پیدایش می شده است و گاه سرو چمانی می شده است که ذوق چمیدن داشته است و جز این گونه حضورها دیگر هیچ ؟ و آیا زن موجودی بوده است که می بایستی تولید دلبری می کرده است و طنازی، تا او بی حاصل نیافتد ؟ یا این که زن هم می توانسته است، درست مانند او و بلکه عاطفی تر و بیشتر و انسانی تر از او «شیدا» شود و زیبایی به کمال را بیافریند ؟ و زن هم می توانسته است، فریاد بکشد و صاحب دلان را بخواند که دل از دستش می رود ؟ بی تردید هزاران شیدا در ترانه های مردان حلول کرده اند و خود آرامگاه ترانه های ناسروده ی خود شده اند. از این است هنگامی که سر از گورستانی درمی آورم، بی درنگ درپی ترانه های محبوس در خاک پیرامونم می افتم. در گورستان ها خاک بوی ترانه می دهد ...

من در تاریخ ادب مکتوب ایران به چنین جایگاهی از زن برنخورده ام. آیا همه ی شاعران مذکر ایرانی، مانند فرمانروایان، مردانی خودشیفته بوده اند (و هستند) و تنها ناظر گرفتاری های خود بوده اند ؟

من گمان نمی کنم که یافتن شخصیت زن ایرانی در شعر شاعران کار ساده ای باشد. جای پژوهشی در این زمینه بسیار خالی است. کدام صفت زن شاعران ما را این چنین کلافه و از خود بی خود می کرده است که حتی عشق به خدا و زن مرزهای مشترکی یافته اند و کار به جایی کشیده شده است که گاهی و شاید هم اغلب، تشخیص مرز عرفان از زندگی زمینی ساده کار چندان آسانی نیست ؟ این گرفتاری هنوز هم دامن حافظ را رها نکرده است.

خواجه در غزل امروز فقط دل خود را می تکاند و خود اوست که شریک تصویرهای زیبایی است که برای دغدغه های درون خود آفریده است. گویی اگر دلبر به چمن درآید و با گل ها درآمیزد، نشانی از دغدغه برجای نخواهد ماند و گویی این امکان وجود ندارد که دلبر به هنگام خرامیدن دردی در پای خود احساس کند و احیانا نیازی به طبیب داشته باشد. دردهای دیگر بمانند ! گله ی حافظ تنها این است که چشمش نوازش نمی شود. و خودبینی او در همین گله است که همیشه مرا باخود مشغول می کند. چون نشانی پررنگ از نقش زن در نگاه مرد دارد.

 

سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند 

 همدم گل نمیشود، یاد سمن نمیکند

 

و اگر از «دامن پاک» سخن به میان می آید، به حرمت منظر زیبای میدان دید است و آراستن دلبر به گونه ای که حافظ شوق دیدنش را دارد. تا مبادا چشمش کمتر نوازش ببیند ! پیداست که منظور من خرده گیری از حافظ نیست، بلکه یافتن نقش زن است. نقشی که زیبایی گل اشک در دامن زاگروس را دارد ! باد صبا، یار همیشگی حافظ، معجونی می ساید برای عطری که مشام حافظ در طلب آن است و به رغم وجود این عطرِ آکنده، او در گله است که چرا دلبر با حضور خود خاک را «مشک ختن» نمی کند ! صدآفرین به اشتهای چنین مشامی !

سخت است که بپذیریم که بشری چون حافظ، و تنها بشری از این دست، می توانسته است به عروسکی کوکی، دل خوش کند و خواستار «کرامت» و «کمال» باشد. پس داستان چیست ؟ چرا هرگز موفق نمی شوم زن را در شعر این سرزمین ادب پرور و حتی در آرمانشهر دل انگیز حافظ بیابم ؟ - زنی که با همه ی نقشی که «حیای شرقی» باید داشته باشد، عروسکی کوکی نیست !

با بیم و احتیاط از خودم می پرسم آیا اگر پروین اعتصامی شهرآشوبی «زلف آشفته و خندان لب و مست» می بود، که خم ابرویش محراب را به فریاد می آورد، شعر «یتیم» و دیگر شعرهای اجتماعی خود را می سرود ؟

 

لخلخه سای شد صبا دامن پاکش از چه روی

 خاک بنفشه زار را مشک ختن نمی کند

دل خواجه از جان او می بُرد و جدا می شود، به هوای وصل دلبر. و جان او به هوای دلبر از خدمت تنش سر بازمی زند. اما دریغ که در این میدان زیبا و شورانگیز چه خالی است جای این اشاره که چرا دلبر مشکل حضور داشته است ! جای درد پای دلبر و هزار «قید» آن هم خالی است. چرا حافظ به عذری موجه اشاره ندارد ؟ مگر بیگانه بوده است با حال و روز روزگار خود ؟

 

دل به امید وصل تو همدم جان نمی شود

  جان به هوای کوی تو خدمت تن نمی کند

 

شاید در حال و هوایی این چنین است که یکی از زیباترین نگاره های حافظ متولد می شود. - به بزرگی از شیراز تا چین و شاید ماچین و با استفاده ی از «چین» زلف دلبر. و شگفت انگیز این که خواجه ی ما، که باید در گذر از تربتش از او طلب «همت» کنیم، می زند به کوره راهی ناشناخته و دل خود را «هرزه گرد» می نامد !

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

 زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

باری دیگر حافظ بی آنکه ملاحظه ی تمایلات درونی دلبر خود را بکند و یا دست کم به قید و بند او بیاندیشد، برآن است که گوشه های کمان ابروی او کش آمده است و دیگر عمل نمی کند. [ امروز می گوییم : « گوشی را کشیده است» ! با میل چندانی از روزگار حافظ ششصد و اندی سال فاصله نمی گیرم. چنین پیش آمد ! ]

پیش کمان ابرویش لابه همی کنم، ولی

          گوش کشیده است، ازآن گوش به من نمی کند

 

پیداست که حافظ عطر دامن دلبر را بهتر از یار همیشگی خود صبا می شناسد :

 

با همه عطر دامنت، آیدم از صبا عجب 

  کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند

 

فهم بیت بعدی برایم کمی دشوار است. مگر اینکه نظر حافظ از کاربرد «چه» و فعل منفی در مصرع دوم، شگفتی او از دلتنگی بی اندازه باشد. مانند «چه رنجی که نمی برم» :

 

چون زنسیم می شود زلف بنفشه پرشکن  

 وه که دلم چه یاد آن عهد شکن نمی کند

 

و باز عجبا که خواجه ی خوش ذوق ما ساق سیمین و دُردنوشی را می شناسد و از درد پای دلبر غافل است. در اینجا باری دیگر با کم لطفی روزگاران به زن روبه رو می شویم. و این که درد و درون زن به هیچ وجه مساله ساز نیست ! با احتیاطی بی کران به خود می گویم، نکند مراد از نگاری که مکتب نرفته «مساله آموز» است، نگاری است که متصف به غمزه  ای به کمال است ! همین غمزه ی به کمال است که یکی از زیباترین تصویرهای حافظ را، در هنر نگارگری، به قالب می زند. تصویری که در آن همه ی جان، دهان می گشاید برای طواف و سپس راه دادن به حلول :

ساقی سیم  ساق من گر همه دُرد می دهد  

       کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند

حافظ خود اعتراف می کند که «کشته ی غمزه» است !

کشته ی غمزه ی تو شد حافظ ناشنیده پند   

        تیغ سزاست هرکه را درد سخن نمی کند

دکتر پرویز رجبی

روز بازیگر 

 زندگی تکرار فرداهای ماست می رسد روزی که فردا نیستیم آنچه می ماند فقط نقش نکوست نقش ها می ماند و ما نیستیم

 چهارده حمل روز بازیگر و با تاخیر به همه ی بازیگر های خوب کشورمان تبریک میگویم 

تاریخچه دف

از بررسی تاریخچه ی سازها در می یابیم که طولانی ترین قدمت را می توان برای سازهای کوبه ای قائل شد.که ساده گی در ساخت و نواخت آن موجب گردیده تا انسان در رهگذرتاریخ خویش زودتر آن را یافته و بدان بپردازد. حضور خیل عظیم سازهای کوبه ای موید اهمیت و جایگاه ویژه ریتم در موسیقی بوده و آن را به عنوان رکنی اساسی و جزئی لاینفک از موسیقی می نمایند.به گونه ای که در بین تمامی ملل جهان حتی آنها که در بدوی ترین شیوه ی اجتماعی به سر می برند همواره گونه یا گونه هایی از این قبیل سازها کاربرد داشته است.گذشت زمان و تغییر تحول در زنده گی بشر موجب گردیده تا برخی سازها در غبار فراموشی محو گشته و برخی دیگر جایگزین آنها گردند.نامهایی همچون آیینه پیل درای د مامه تیبره تبوراک رویینه خم زرینه خم خما خسرو بشقابک و جام شاید در ذهن کمتر کسانی بتواند تصویری از ساز را نمایان کند و تنها در حجاریها الواح تندیسها و نقوش بر جای مانده از گذشته هایی دور و همچنین در اشعار بازمانده از روزگاران پیش بتوان رد پایی از آنها را در پیشینه ی موسیقیایی این سرزمین بزرگ یافت.موسیقی در دوران کهن نه به عنوان هنر انتزاعی و محض بلکه به عنوان هنری آمیخته با هنر آدمی و در بطن زندگی او جاری بود.نیایشها ،جشنها جنگها ، سوگ ، ماتم، آداب ، رسوم محلی در کنار همنوایی بنام (موسیقی ) می جوشیدو می خروشید و جریان می یافت و دف نیز همواره در این همنوایی با حضور خویش قد متی به طول تاریخ فرهنگ بشر برای خود فراهم ساخته است.در نقوش کهن بازمانده از تمدنهای باستانی  نشانه هایی از حضور سازو آواز و موسیقی در آن روزگاران به چشم می خورد اقوام ایلامی در مراسم مذهبی اعیاد جشنها نغماتی با چنگ و نی و دف اجرا می نمودند.نقش برجسته ایلامی در( کول فرعون) یکی از این ره آوردهای تاریخی است که کاهنانی را در حال قربانی کردن با سازهایی نظیر چنگ و دف نشان می دهند .دف از جمله سازهایی است که قدمت حضورش تا ژرف ترین دوره های تاریخ موسیقی گسترش یافته و در بین بسیاری از ملل کهن در اشکال و ابعاد گوناگون مورد استفاده قرار می گرفته است .

دف بر اساس ساختمان ظاهری آن بر هفت نوع تقسیم بندی نموده اند :

۱- دف مربع

۲- دف مستطیل

۳- دف مستدیر با حلقه

۴- دف مستدیر با زنگوله

۵-دایره زنگی

۶-دف دورویه

۷- دف بی پوست همراه با زنگ

در بین اعراب واژه ی (دف) به تمامی انواع بالا بطور عام اطلاق می گردیده ولی به طور خاص این واژه تنها به دفهای چهار گوش اختصاص داشته است و انواع مدور را بیشتر ( دایره ) می نامیدند .حضور واژه ( دف) در اشعار روایات و کتابهای آسمانی نشان دهنده ی قدمت تاریخی این ساز بوده و پیشینه ی کهن آن را نمایان می سازد .

 

                بر آمد خروش از دل زیرو بم                            فراوان شـــده شادی ، اندوه کم

                نشســتند خـوبـان بـر بـط نواز                           یکــــی عــود ســــوز یکی عود ســــــــــاز

                سر آینده این سخن ساز کرد                           دف و چنگ و نی را هم آواز کرد

همچنین در روایات آمده است که دف نخست در شب زفاف سلیمان و بلقیس نواخته شد و نیز گویند بنی اسراییل در مقابل گوساله طلایی دف می نواختند .

 زندگینامه گوگوش

نام دخترِ بهار، فایقه است ، فایقه آتشین ، اما از همان کودکی ، گوگوش صدایش کردند و گوگوش، نامی ارمنی ست . پدرش صابر آتشین ، از آذربایجان ایران بود و مادرش از آذربایجان شوروی و دوستان شان، یعنى کسانی که از مهاجرین بودند بیش تر ارمنی – مسیحى بودند و اسم هایى چون نینوش ، مینوش و گوگوش بین شان بسیار مرسوم بود و به همین دلیل پدرش ، اسم گوگوش را برای دخترک زیبا انتخاب کرد

و قصدشان این بود که در شناسنامه هم گوگوش باشد اما ثبت احوال این اجازه

را نداد.گوگوش بر طبق تاریخى که در شناسنامه اش ثبت شده ، هیجدهم بهمن ماه سال 1329به دنیا آمد اما خود می گوید که بنابر گفته ی مادرش روز پانزدهم اردیبهشت به دنیا آمده بنابراین گوگوش تنها هنرمندی است که برای دوستدارانش هم تولدِ بهاره دارد و هم تولد زمستانه.دخترک زیبا در خیابان سرچشمه ی تهران به دنیا آمد . پدرش درتهران و شهرهای بزرگ و کوچک ، برنامه های هنری اجرا می کرد.دو ساله بود که همراه پدر به روی صحنه رفت ، اما نه برای آوازخواندن ، پدرش آکروبات می کرد و وقتی حس کرد که دخترک می تواند روی پا بایستد از او به عنوان پارتنر استفاده کرد به این ترتیب که پایههای دو صندلی را روی هم می گذاشت و دخترک را روی صندلی بالایى می نشاند و صندلی پایینى را گاهی با چانه و گاهی هم با دندان بلند می کرد.یک بار در حین اجرای برنامه ، صندلی از چانه اش لیز خورد ودختر کوچولو از بالای صندلی به پایین پرت شد اما بین زمین و هوا ، پدرش موهای دخترک را گرفت و از افتادنش به پایین جلوگیرى کرد بعد از این ماجرا ، گوگوش دیگر بالای صندلی نرفت.در همان سنِ دو ساله گی ، اگر صفحه ای را یکى دو بار گوش می داد می توانست مثل خود خواننده بخواند و زیر و بم آهنگ را رعایت کند ، شعرِ ترانه را هم زود از بر می شد .پدرش می گفت : استعدادی در این بچه بودکه من می دانستم روزی شکوفه می کند و به گُل می نشیند. وقتی گوگوش دوساله بود ، صابر آتشین از همسرش جدا شد و سرپرستی گوگوش و برادر کوچک ترش را به عهده گرفت . به این ترتیب ، گوگوش و برادرش با پدرشان زندگی می کردند و به همین دلیل ، هر جا که صابر آتشین برنامه داشت گوگوش هم حضور داشت و به طور مداوم ، برنامه های خواننده های معروف آن زمان مثل دلکش پوران ، غزال و آقای جبلی را می دید و آواز خواندن آنها را به زیبایى تقلید می کرد. صابر آتشین وقتی این استعداد را در گوگوش دید تصمیم گرفت که دخترک زیبا را روی صحنه بگذارد گوگوش کوچولو ، سه ساله بود ، کوچک تر از آن بود که حس کند روی صحنه برنامه اجرا می کند به همین دلیل وقتی که بزرگ تر شد، صحنه برایش عادی شد ، روی صحنه احساس می کرد که در خانه اش است ... گوگوش می گوید 

»یادمه که از همان بچه گی ، جلوی تماشاگرها بی آن که خودمو ببازم برنامه اجرا می کردم ، توی یک پادگان نظامی اون همه آدم نشسته بود و من خیلى راحت خوندم ، همه تعجب کرده بودند از اون سال ها تا حالا ، با شنونده ها و تماشاگران بسیاری رو به رو بودم.»بدین ترتیب ، دخترک سه ساله روی صحنه رفت که آواز بخواند ،اما کوچولوتر از آن بود که قدش به میکروفن برسد به همین دلیل زیر پایش یک صندلی گذاشتند ، اما باز هم قدش به میکروفن نمی رسید و آن قدرخودش را بالا می کشید که به میکروفن برسد.گوگوش سه ساله، روی صحنه، ترانه های دلکش ، پوران ، مرضیه و مصطفی پایان را ماهرانه تقلید می کرد خودش می گوید که معنی کلمات رانمی فهمیدم ، فقط می خواندم. از همان زمان در کارش به موفقیت چشم گیری دست یافت و دستمُزدش ، چند برابرِ دست مُزد پدر شد . تا مدتی با پدرش دو نفری برنامه اجرا میکردند ، اما بعد پدرش به مرور کارش را کنار گذاشت و گوگوش از سنِ چهارساله گی به شکلِ رسمی نان آورِ خانه شد.به این ترتیب ، هر شب روی صحنه رفتن و آواز خواندن و اجرای برنامه در شهرهای مختلف ادامه پیدا کرد . در سال های بعد که زمان مدرسه رفتن بود ، اولین بار کلاس اول را در مدرسه ی دل شاد در خیابان مولوی تهران شروع کرد صبح ها به مدرسه می رفت و عصر ها برنامه اجرا می کرد و تا ساعت دوازده ی شب بیدار بود چنان که وسط های شب در هر جایى که برنامه داشت وقتی خوابش می بُرد ، نوبت برنامه اش که می رسید از خواب بیدارش می کردند و روی صحنه می رفت .دختر کوچولوی هنرمند وقتی به شش ساله گی رسید پدرش برای بار سوم ازدواج کرد که این ازدواج تاثیر زیادی بر زنده گی گوگوش گذاشت و تا روزِازدواج خودِ گوگوش ، با این خانم یعنى همسرِ پدرش یا به عبارتی ، نامادری ، زندگی می کرد .نامادری گوگوش صاحب دو پسر شد که یکى از این پسرها را گوگوش کوچولو که خود بچه ای بیش نبود ، بزرگ کرد دخترک زیبا ، با وجودِ سن کم ، هم مدرسه می رفت ، هم شب ها برنامه اجرا می کرد و زمانی هم که در خانه بود مسئول مراقبت از بچه و انجام برخی از کارهای خانه بود.ادامه ی تحصیل برای گوگوش بسیار دشوار بود ، چون مجبور بود تکلیف های مدرسه اش را پشت صحنه ی مکانی که برنامه داشت انجام دهد ، شب ها دیر می خوابید و صبح زود هم باید بیدار می شد و به مدرسه می رفت و این از عهده و توان بچه ای در سن و سال او خارج بود ، به همین دلیل ، در مدرسه زنگ اول را خواب بود.معلم ها که شرایط او را می دانستند به او اجازه می دادند که زنگ اول را سر کلاس بخوابد . در عین حال، مجبور بود برای اجرای برنامه با پدرش به شهر های مختلف سفر کند و به همراه این همه مشغله بازیگرِ فیلم های سینمایى هم بود با این مشکلات و دشواری ها ، تحصیلات ابتدایى را به هر زحمتی بود تمام کرد اما فعالیت های هنری به او این فرصت را ندادکه به تحصیلاتش ادامه دهد و به ناچار مدرسه را ترک کرد اما زبان انگلیسى را خیلى خوب یاد گرفت.خبرنگار مجله ی امید ایران ، در همان روزها می نویسد :» سردبیر ، ناگهانی و با عجله از من خواسته بود که رپرتاژ مفصلی از گوگوش تهیه کنم و به همین دلیل ، شبانه به پشت صحنه ی تئاتر رفتم . گوگوش در کنارِ آینه ، پشت میزى نشسته بود و با دست چپ ، مشغول مشق نوشتن بود و در همان جا، من گفت و گو را شروع کردم . درست در لحظه ای که مدیرِ تئاتر به او اخطار کرد : گوگوش نوبت توست او با عجله روی سن رفت و از پی آن صدای دست زدن ها و ابرازِ احساسات مردم را شنیدم و دیگر هیچ... »پنج سال بعد از این گفت و گو ، مجله ی امید ایران در گفت و گوی دیگری که با گوگوش داشت می نویسد :«وقتی وارد اتاق گوگوش شدم داشت با عروسک هایش بازی می کرد وصدای یک خواننده ی اسپانیولی به گوش می رسید و من بی اختیار به یاد ملاقات گذشته مان افتادم ، پنج سال پیش و پشت صحنه ی تئاتر... از اتاق او حرف بزنیم : یک اتاق کوچک و تمیز و قشنگ بود ، در سمت راست ، تخت خواب ودر مقابل ، کمد لباس هایش قرار داشت و بعد از آن آلبوم های عکس و عروسک ها و عکس های خودش که به گوشه و کنارِ دیوارها آویزان کرده و بعد کلکسیون قوطی سیگار و یک عکسِ اختصاصی و حقیقی از حضرت امیرالمومنین که می گفت از موزه ی پاریس برای او فرستاده شده وبعد میز غذا خوری و یکى دو صندلی ، اتاقی ساده و مشغول کننده بود. آدم هر چه بیش تر می خواست ، بیش تر می جست . مخصوصن در قفسه ی کتاب ها و مجلاتش ، همه چیز پیدا می شد و معلوم بود گوگوش در اوقات فراغت یا کتاب می خواند و یا مجله و بعد از این ها صفحه هایى از خوانندگان اسپانیولی که نماینده ی روحیه ی جوان و پُر هیجان و غمگین گوگوش است»

 سینما

گوگوش در هفت ساله گی ، اولین فیلم سینمایى خود را بازی کرد

در این فیلم که بیم و امید نام داشت گوگوش هفت ساله ، ایفاگرِ نقش اول فیلم بود و بعد از آن ، فیلم فرشته ی فراری که باز هم عهده دارِ نقش اول بود.در اوایل بازیگری اش ، گفت و گوی مفصلی با گوگوش در مجله ی امیدایران سال 1345 به چاپ رسید و این در حالی بود که گوگوش فقط در چهار فیلم ، بیم و امید ، فرشته ی فراری ، پرتگاه مخوف و شیطون بلا بازی کرده بود

گوگوش در همان زمان ها می گفت

« من بازیگرى را بیش تر از هرکاری دوست دارم و فکر می کنم در سینما موفق تر از جاهای دیگرم اما درحال حاضر ، سینمای فارسی نمی تواند به طور باید و شاید از من استفاده کند تا زمانی که بخل و حسد در بین کارگردان و تهیه کننده و هنرپیشه های معروف وجود دارد وضع از این بهتر نمی شود

«وقتی از او در موردِ بازیگران مورد علاقه اش سوال می کنند ، پاسخ می دهد : «آذر شیوا ، شهلا و پوری بنایى خیلى خوب بازی می کنند و آرمان یک هنرمند واقعی ست .»صابر آتشین سرپرست کارهای دخترش بود و او بود که قرارداد می بست که گوگوش در چه فیلمى بازی کند . خودش نمی دانست چه کسی نقش مقابلش را ایفا خواهد کرد ؟ قصه ی فیلم چیست ؟ ... پدرش قرارداد می بست و دخترک اجرا می کرد و به همین دلیل در آن سال ها ، در هر نوع فیلمی بازی کرد کمدی ، سوزناک ، نقش بچه ها ... اولین فیلمی را که خودش پسندید و مایل بود در آن بازی کند فیلم طلوع بود ... گوگوش در مدت فعالیت هنریش در سی و یک فیلم بازی کرد که دوفیلم به نام های حاجی فیروز و مرد کرایه ای در آخرین مراحل نیمه تمام رها شدند و هرگز به نمایش در نیامدند . اینک گوگوش از میان همه ی فیلم هایش ، فقط بی تا را دوست دارد.«اطلاعات مربوط به فیلم «بی تا» را می توانید رد بخش فیلم شناسی گوگوش ببینید»

جشنواره ی سینمایى سپاس

فیلم بی تا، به کارگردانی ی هژیر داریوش و نویسندگی گلی ترقی و بازی زیباى گوگوش در سال 1351 اکران شد .بازی چشم گیر و جذاب گوگوش دراین فیلم باعث شد که جشنواره ی سینمایى سپاس که هر ساله در ایران برگزار می شد او را به عنوان بهترین بازیگرِ زن سال انتخاب کند و آن سال جایزه ی جشنواره ی سپاس به گوگوش تعلق گرفت

نخستین ترانه گوگوش در سن پانزده ساله گی ، اولین ترانه ی مستقل خود را بهنام شهرزاد قصه گو اجرا کرد .آهنگ این ترانه را هنرمند صاحب نام حسن شماعی زاده ساخته بود که در واقع ، اولین تجربه های حسن شماعی زاده در زمینه ی آهنگ سازی بود .حسن شماعی زاده از زمانی که هفده یا هیجده سالش بود در اصفهان با ارکسترگوگوش کلارینت می زد

نخستین پروازگوگوش در شانزده ساله گی برای اجرای برنامه به خارج از ایران سفرکرد ، به امریکا ، لندن  این مسافرت ، اولین پرواز به کشورهای خارجی بود

گوگوش در این باره می گوید

«من خیلی اشتیاق این مسافرت را داشتم که با موفقیت فوق العاده ای هم توام بود .ایرانى های مقیم امریکا و لندن از من استقبال فوق العاده ای به عمل آوردند روی هم رفته دراین مسافرت بیست و پنج روزه ، پنج برنامه اجرا کردم تنها بدی این مسافرت این بود که وقت محدود بود و مجبور بودیم زود برگردیم. »«در امریکا برای ما برنامه ی بازدید از استودیوهای فیلم برداری هالیوود و آشنایى با هنرپیشه گان ترتیب داده بودند و حتا دو پیشنهاد خیلی جالب برای ما رسید یکی کمپانی مترو گلدن مایر و دیگر کمپانی برادران وارنر متاسفانه هر دو بی جواب ماند .در یک فرصت کوتاه ، وارن بیتى را در هتل هیلتون دیدم و چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم و از من خواهش کرد که برایش آواز بخوانم ، خواندم و خیلى خوشش آمد.» برنامه ی جالبی که گوگوش در این مسافرت ها اجرا کرد و مورد استقبال قرار گرفت این بود که هر آهنگی را از هر کشوری می خواند ، لباس مخصوص همان کشور را به تن می کرد آهنگ های هندی ، اسپانیولی ، عربی ، ایرانى ... برای اجرای هر آهنگی ، لباس های مخصوص آن سرزمین را می پوشید.وقتی خبرنگار مجله ی امیدایران از او در باره ی بزرگ ترین آرزویش پرسید ، گوگوش هفده ساله پاسخ داد

«بزرگ ترین آرزوی من ، پرواز به کشورهای خارج است.»نخستین ازدواج

گوگوش در همین هفده ساله گی با محمود قربانی آشنا شد و این آشنایى در هیجدهم بهمن ماه سال 1346 به ازدواج انجامید . هیجدهم بهمن ، در واقع روز تولد گوگوش نیز بود.در آبان ماه سال 1347 گوگوش ، مادر شد ، مادری هیجده ساله ، و نام پسرش را کامبیز گذاشت.بعد از ازدواج ، گوگوش همراه همسرش به امریکا رفت و در سالن پالادیوم هالیوود کنسرتی برگزار کرد که حدود هزار و اندی مهمان ایرانى و خارجی در این کنسرت حضور داشتند که با توجه به تعداد ایرانیان مقیم لس انجلس در آن سال ها ، رقم قابل توجهی بود. پس از باز گشت به ایران ، اولین ترانه ای که گوگوش اجرا کرد و به شکل صفحه به بازار عرضه شد ترانه ای بود به نام قصه ی وفا با شعر ایرج جنتی عطایى و آهنگ پرویز مقصدی ... و بعد با ترانه ی ستاره آی ستاره همکاری خود را با شهیار قنبری آغاز کرد ... ستاره آی ستاره ، نخستین ترانه ی شهیار قنبری بود که از رادیو پخش شد.بدین ترتیب ، دوره ی جدیدى از زندگی هنری گوگوش آغاز شد دوره ای که با هنرمندانی چون شهیار قنبری ، اردلان سرفراز ، ایرج جنتی عطایى ، بابک افشار ، پرویز مقصدی پرویز اتابکی ، اسفندیار منفرد زاده ، حسن شماعی زاده و واروژان همکاری کرد. سال 1350 ، تحولی نو در ترانه رخ داد و آن میلاد ترانه ی نوین ایران بود . این موج نوی ترانه در ایران ، با ترانه ی «قصه ی دو ماهی» شهیار قنبری آغاز شد که با صدای زیباى گوگوش به خانه ها رفت و گُل کرد. 

صحنه های جهانی در زمینه ی فعالیت های گوگوش در عرصه ی بین المللی ، توسط محمود قربانی با شخصی به نام جورج کریسمس قراردادی بسته شد که او به عنوان مدیرِ برنامه های گوگوش ، کار خود را در این زمینه آغاز کرد و این اولین بار بود که یک هنرمند ایرانی ، مدیر برنامه ای در این سطح داشت و همین کار ، مقدمه ی قراردادی شد با کمپانی باکلی Barclay که مدیر آن ادی باکلی بود این قرارداد در پاییز سال 1970 امضاء شد. با درخواست این کمپانی ، گوگوش باید در پاریس اقامت می کرد تا توسط معلم های مخصوص آموزش های لازم را می دید.گوگوش با همسر و پسرش به پاریس رفت و هشت ماه در این شهر اقامت داشت و در طی این مدت موارد مربوط به صحنه و لهجه ی فرانسوی را آموخت و پس از این مدت توانست دو ترانه ی فرانسوی را به گونه ای اجرا کند که به راستی تشخیص این که خواننده غیر فرانسوی است مشکل بود . وقتی صفحه ای که این دو ترانه ی فرانسوی را در پشت و روی خود داشت به بازار آمد گوگوش در فستیوال میدم کن که یک جشنواره ی موسیقى بود شرکت کرد. 

فستیوال میدم کن

شرکت کردن گوگوش در فستیوال کن ، یک واقعه ی بزرگ در زندگی هنری او بود . در این فستیوال ، خواننده های بزرگ دنیا از امریکا و اروپا شرکت داشتند و این فستیوال سه شب ادامه داشت و برنامه ی گوگوش در شب سوم بود . در این فستیوال ، پورى بنایى نیز همراه گوگوش بود.کمپانی بارکلی براى تبلیغ صفحه ی گوگوش ، یک ماشین بزرگ صفحه پُرکُنی را در مقابلِ در ورودی فستیوال قرار داده بود که همان جا صفحه را پُر کرده و به مردم می داد . در شب فستیوال ، گوگوش بسیار مورد توجه قرار گرفت و صفحه ی طلایى جایزه ی فستیوال میدم کن در سال 1971 به گوگوش تعلق گرفت و این جایزه در کنار جایزه ها و یادبودهای باکلی ، موسسه ی پخش صفحه ی پاریس قرار گرفت

فستیوال سن رمو

دومین قرارداد خارجی گوگوش با کمپانی RCA بود . این کمپانی می خواست در زمینه ی تکثیر صفحه های گوگوش قرارداد ببندد اما گوگوش با کمپانی بارکلی قرارداد داشت و امکان بستن قرارداد باRCA ممکن نبود و همین موجب شد که کمپانیRCA قرارداد گوگوش را از کمپانی بارکلی خرید و گوگوش برای انجام قرارداد باRCA با همسر و پسرش به ایتالیا رفت. در ایتالیا قرار بر این شد که گوگوش باید هر ترانه را به پنج زبان زنده ی دنیا اجرا کند و این در قدرت و توانایى گوگوش بود که حتا بدون این که زبانی را بلد باشد می توانست ترانه را به آن زبان به بهترین شکل اجرا کند. در همین زمان نیز در ایران ، صفحه های مجله ها همه به گوگوش اختصاص داشت و همه بی صبرانه منتظرِ بازگشت گوگوش به ایران بودند. در استودیوى کمپانیRCA دوازده آهنگ فستیوال سن رمو را انتخاب کردند و گوگوش همه ی آن ها را به زبان انگلیسى خواند و بعد دو آهنگ JBeityو Sixttonliev به زبان ایتالیایى ساخته شد که قرار شدگوگوش این دو ترانه را به پنج زبان اجرا کند. در این زمان ، همه ی نشریات ایتالیا در باره ی گوگوش و فعالیت هایش می نوشتند. گوگوش با خانواده اش ، یک بارِ دیگر به ایران سفر کرد که با استقبال بی نظیر هم وطنانش رو به رو شد و نماینده گی پخش دو ترانه ی ایتالیایى گوگوش نیز به کریم چمن آرا ، مدیر شرکت بتهوون واگذار شد. گوگوش بعد از اقامت سه ماهه در ایران ، به سببِ قراردادش بهایتالیا باز گشت در حالی که مارتیک و آندرانیک نیز به عنوان اعضای ارکسترش همراه او بودند در همین دوره بود که گوگوش برای اجرای برنامه برای سفارت ایران در امریکا ، به امریکا دعوت شدو برنامه ای بسیار موفق را اجرا کرد. 

برنامه های تلویزیونی

چشمک : گوگوش چندین سال پیاپی ، مجری برنامه ی چشمک بود.برنامه ی چشمک که یک برنامه ی موسیقى بود به کارگردانی فرشید رمزی ، از پُر بیننده ترین برنامه های تلویزیونى بود که عصر های جمعه پخش می شد.رنگارنگ : این برنامه نیز در زمان خود از موفق ترین برنامه های هنری تلویزیون بود که عصرهای جمعه از شبکه ی دوم تلویزیون پخش می شد. برنامه ی رنگارنگ از سال 1355 آغاز شد و تا سال 1357 ادامه داشت. این برنامه به مناسبت های ویژه ، از شکل اصلی خود خارج می شد و مفصل تر و جالب تر به مردم ارائه می شد. در همه ی برنامه های ویژه ی رنگارنگ ، گوگوش مجری برنامه بود.

پنجره ها : این برنامه در سال 1356 ، جمعه شب ها پخش می شد و برنامه ای بسیار موفق بود ...گوگوش در این برنامه علاوه بر خواندن ترانه ،در تکه های نمایشى نیز بازی می کرد .شبکه ی صفر : این برنامه کاری از حسن خیاط باشی بود که در سال 1357 ، جمعه شب ها از تلویزیون ملی ایران پخش می شد و بیننده گان بی شماری نیز داشت .دراین برنامه که طنزی جذاب و دیدنى بود ، گوگوش هم نقشِ منشی مهندس بیلى را بازی می کرد و هم به اجرای ترانه می پرداخت.

برنامه ی رادیویی

از برنامه های رادیویى ، می توان به برنامه ای به نام رادیو تعطیلی اشاره کرد که هر هفته صبح های جمعه از رادیو پخش می شد و طرفداران بی شماری نیز داشت . گوگوش و زنده یاد منوچهر نوذری ، مجریان برنامه بودند . این برنامه کاری از شاهرخ نادری بود.علاوه بر برنامه های رادیویى و تلویزیونی ، گوگوش مجری شوها وبرنامه های هنری و اجتماعی مختلفی نیز بود. یکى از این برنامه ها که هر ساله در هتل هیلتون تهران برگزار می شد، مراسم انتخاب دخترشایسته ی ایران بود . این مسابقه ، از طرف مجله ی هفته گی زن روز برگزار می شد وگوگوش در سال های 1355 ، 1356 و 1357 مجری این مسابقه ی بزرگ بود .آخرین ترانه ها

آخرین ترانه هایى که از گوگوش در زمان قبل از انقلاب ضبط شد دو ترانه بود یکى ترانه ای به نام روزِ خوب بود ، با شعر زویا زاکاریان و دیگر ، ترانه ای به نام نعمت عشق که هر دو ترانه از کمپانی آونگ بود. ترانه ی نعمت عشق ، ترانه ی عاشقانه ای است با شعر محمد صالح علا و آهنگ صادق نوجوکی که ماجرای آن داستان عاشقانه ی پدر و مادر آهنگ ساز این ترانه است که محمد صالح علا بعد از شنیدن آن این شعر را گفت و ترانه ی نعمت عشق ساخته شد. مجله ی جوانان در سال 1356 ، مطلبی در مورد این ترانه ی عاشقانه چاپ کرده بود 

فستیوال کانتاجیرو

گوگوش پس از بازگشت به ایتالیا در فستیوال کانتاجیرو شرکت کرد .این فستیوال هر شب در یک شهر ایتالیا بر پا می شد و یک فستیوال سراسری بود. در طول پنج شب آخر فستیوال ، گوگوش بسیار خوش درخشید به طوری که صفحه ی گوگوش به زبان ایتالیایى ، پرفروش ترین صفحه ی ایتالیا شد . آهنگ معروف آی بیلیو ، ترانه ی معروف همین فستیوال است که گوگوش در حالی که موهای بلندش را خیلی کوتاه کرده بود و با یک لباس ویژه که طراحی آن از خودش بود این ترانه را اجرا کرد.بعد از این فستیوال ، گوگوش به مدت دو ماه به ایران باز گشت وبا اجرای برنامه های بی نظیر و ترانه های زیبا در اوج قرار گرفت و موهای کوتاهش در ایران به مدل موی گوگوشی معروف شد و مردم تا سال ها، موهای خود را مدل «گوگوشی»کوتاه می کردند ... هنوز هم به آن مدل مو ، گوگوشی می گویند.گوگوش پس از دو ماه اقامت در ایران به ایتالیا بازگشت تا صفحه ی سی و سه دور فستیوال سن رمو را پُر کند . این صفحه ی سی و سه دورکه به آنLP می گفتند به دو زبان ایتالیایى و اسپانیش بود. آهنگ فستیوال سن رمو ، توسط گوگوش و یک خواننده ی معروف ایتالیایى به نام نیکلا دیباری به ایتالیایى خوانده شد و همان آهنگ برای کشورهای اسپانیش زبان هم ، به زبان اسپانیش خوانده شد. در سفر گوگوش به تونس ، رئیس جمهور تونس ، مدال درجه ی یک هنر را به گوگوش اهدا کرد. بعد از این دوره گوگوش به ایران بازگشت و ترانه های زیبا و ماندگار خود را اجرا کرد ... در همین دوره ، بین گوگوش و محمود قربانی اختلاف به وجود آمد و به دنبال آن بعد از پنج سال زنده گی مشترک از هم جدا شدند. پس از جدایى ، گوگوش در ایران ماند ، وقتی از او پرسیدند که آن فستیوال ها و سفرهای خارجی چه شد ؟ گوگوش پاسخ داد : «می خواهم گوگوش ایرانى باشم تا میری ماتیو ی دوم فرانسه یا پتی پراوای دوم ایتالیا»

ملکه ی زیبایى

با مرور همه ی این رویدادها ، به سال 1353 می رسیم ... در این سال ، رفراندومی از سوی مجله ی جوانان صورت گرفت با عنوان ملکه ی زیبایى خواننده ها ... این رفراندوم با رای مردم ، ملکه یزیبایى آواز خوانان را انتخاب می کرد ... در این سال گوگوش از طرف مردم به عنوان ملکه ی زیبایى آواز خوانان انتخاب شد

محبوب ترین آواز خوان زن

در همین دوره ، از طرف دو مجله ی هفتگی جوانان و زن روز، هر ساله رفراندومی برگزار می شد که در این رفراندوم ها محبوب ترین آواز خوانان زن و مرد سال در دو گروه پاپ و سنتی از طرفِ مردم انتخاب می شدند .در همه ی سال هایى که این رفراندوم برگزار می شد ، گوگوش هر سال به عنوان محبوب ترین آواز خوان زن انتخاب می شد.هم چنین رفراندومی هم با عنوان بهترین ترانه ی سال برگزار می شد که در این رفراندوم هم بارها ترانه هایى که گوگوش اجرا کرده بود به عنوان بهترین ترانه ی سال برگزیده شد

ازدواج دوم

هم چنین ، در این سال ، سوژه ی داغ نشریات دو نام گوگوش و بهروز وثوقی بود ... این دو در تاریخ بیست و چهارم آبان ماه سال 1354 ازدواج کردند ازدواجی بسیار ساده و بی سرو صدا که فقط چند تن از دوستان بسیار نزدیک شان در مراسم عقد حضور داشتند.گوگوش علاوه بر آواز خواندن و بازیگری سینما ، به فعالیت های هنری دیگری نیز مشغول بود مانند برنامه های تلویزیونى و رادیویى و شوهای مختلف

شیرین نظیری فعال حقوق زن

اولین آهنگ ها با صدای بانوان دررادیوکابل:

اینبارسخن ازموسیقی است ازنوایی افسونگروجادویی، روح افسرده ورنجدیده ، محرک عاطفه انسانی ومشوق حالات روانی. موسیقی آوایی دلنشین و لذت بخشی که روح وروان انسان را دراهتزازدرآورده وبه آن شادی وتازه گی می بخشد.   

موسيقی زبان مشترک دل هاست که می تواند فراترازکلام و واژه با مخاطب ارتباط برقرارکند و براو تاثيرگذارباشد. وقتی شرايط نا متعارف اجتماعی زبان گويای بسياری ازسخنان نيست و شرايط موجود قدرت بيان را ازشخص متکلم می گيرد، اين موسيقی ست که به کمک کلام می آيد ومی تواند حرف های ناگفته را برانديشه مخاطب جاری سازد.

 درسال ۱۹۴۱ میلادی برابر به سال ۱۳۲۰ خورشیدی نشرات رادیو کابل به شکل رسمی آن آغازگردید. ولی متاسفانه که زنان کشوردرین رویداد بزرگ تاریخی سهیم شده نتوانستند. زیرا شنیدن صدای زن از طریق امواج رادیو درین دوران ، برای مردم ما یک حرکت غیرمنتظره بود.

ظاهرطنین در کتاب " افغانستان درقرن بیستم " نگاشته است." درفضای تعصب آلود آن روزافغانستان، زمزمه  آهنگی " با صدای یک زن کمتراز یک انقلاب نبود.

 پنج سال بعد آن " درسال 1325 خورشیدی "، آوازاولین دخت زیبایی که ازطریق امواج رادیو به گوش هم میهنان ما رسید؛ آوای مسعوده جلال فرزند سعید جلال مدیرنشرات رادیوبود. دوشیزه مسعوده با نام مستعار "فرشته " دوآهنگ زیبا ،به کمک عبدالغفوربرشنا که درآن زمان مسؤول نشرات رادیو- کابل بود. دردستگاه های بسیارساده ومعمولی آن زمان ثبت کرد. مطلع آهنگ ها چنین بود

" زدست عزیزان وطن  میگذ ارم"

"ای پا د شه خوبان"

متاسفانه همکاری این دوشیزه کوچک با رادیو زیاد ادامه پیدا نکرد وبه علت موانع خانواده گی و اجتماعی موسیقی را کنارگذاشت وبه تحصیلات خود درمکتب ملالی ادامه داد.

سامعه میرزاد که با نام " شهلا " دررادیوکابل آوازمی خواند، دومین دختری بود که صدایش ازطریق امواج رادیو کابل شنیده شد. 

سامعه میرزاد خواهرصالحه فاروق اعتمادی وصالحه درآن هنگام، مدیرمکتب ملالی درشهرکابل بود. آنگونه که خود سامعه درکتاب "خاطرات اولین لیسه دختران افغانستان" نبشته است. اوعلاقه زیادی به هنری آوازخوانی داشته وروزها دورازچشم خانواده ومدیرمکتب ،ازمدرسه فرارکرده ، وخود را به رادیو رسانیده است تا آوازبخواند."

سامعه میرزاد
بعد ازسامعه ، بانوان چون ؛ پروین، آزاده، ژیلا،لاله،لیلا، جلوه ، در رادیو آواز خواندند و ازین میان تنها جلوه تحت نام مستعار" افسانه " سال های زیادی است که با انرژی و شوق فراوان دررادیوها، تلویزیون ها، کنسرت ها ومحافل خوشی آوازخوانی میکند.
 اکنون همین آوازخوان محبوب وبا سابقه را خدمت شما خواننده گان عزیز، به ویژه نسل جوان کشوربه معرفی می گیرم.
 

بانوپیکرسلطان " افسانه " فرزند محترم میرعدالت [" میرعدالت ، نواسه محترم میرسره بیگ ازمیران کولاب بودند. کولاب چهارمین شهر بزرگ درکشور تاجکستان است. اکنون بخش عمده‌ای ازمقام‌های تاجیکستان از این منطقه برخاسته‌اند. کولاب زادگاه امام علی رحمان ، رئیس جمهوری کنونی تاجیکستان نیزهست.] " درسال 1329خورشیدی مطابق " 1951 میلادی " درشهرکابل دریک خانواده منورچشم به جهان هستی گشود.
بانوافسانه دوره ابتدائیه وتعلیمات عالی را درلیسه رابعه بلخی به پایان رسانید. او نظربه استعداد وطبع وذوق سرشاری که به آوازخوانی داشت .اولین آهنگ معروفش را زمانیکه چهارده سال  داشت " 1965 میلادی" وهنوزدانش آموزمکتب بود،
 تحت عنوان " من مست بهار حسنت‌ای آهوی  صحرا یی/ چرا پیشم نمی آیی؟ "شعرآن ازشاعرگرامی مقبل بود " ثبت وازطریق امواج رادیوافغانستان بدست نشرسپرد. این آهنگ زیبا؛ بانوافسانه را به قله های شامخ شهرت ومحبوبیت رسانید ونامش درهرخانه وهرمحفل و مجلس، ورد زبان ها گردید. همچنین آهنگ دیگرش نیز"حال که دیوانه شدم میروی" به اصطلاح درآن هنگام گل کرد وهمیشه بهارومطلوب دل ها شد. مردم باربار این دوآهنگ را مى شنيدند؛ و باز بار، بار فرمایش نشر مجدد آنرا به رادیو می دادند. ازآن روزکه هم اکنون 47 سال گذشته ،هرباری که این آهنگ ها شنیده شود. بازهم همان زیبائی وجذابیت را باخود دارد وبا افتخارگفته می توانیم که آهنگ های ماندگار درتاریخ موسیقی افغانستان شده است.
 حکایتی چند ازبانوافسانه ستاره موسیقی افغانستان :
 بانوافسانه ضمن صحبت تیلفونی چنین گفتند:"ماری جان آموزگارزبان دری ما ؛به خاطرجشن معلم ترانهً  را حدودی بیشترازیک هفته با ما تمرین کرد. پس ازآن که ترانه آماده ثبت رادیو شد.همه با آموزگارخود رهسپاررادیوشده ودراتاق مخصوص رادیوجهت ثبت ترانه ردیف شدیم . درین اثنا محترم فرخ افندی پیانومی نواخت ومحترم بریشنا درگوشهً جریان کاررا نظارت می نمودند. ترانه را دسته جمعی اجرا نمودیم . ولی درمیان همه دوشیزه گان آوازمن بلندترورساترشنیده می شد وقدرت وجذابیت آن به خوبی هویدا بود.این را همیشه دوستان وهم صنفی هایم نیزبمن می گفتند.
پس ازاجرای ترانه ، دریک لحظه کوتاه چنین تصورکردم که آوازمن مورد قبول طبع این آقایان قرارگرفت. حدث و تصورم درست بود. زیرا پس ازختم ترانه محترم بریشنا به من نزدیک شده و پرسیدند؟ فردا آمده می توانی که یک پارچه را بخوانی؟ من ازآنجائیکه عاشق سازوآواز بودم . بدون درنگ ، به پاسخ شان جواب مثبت دادم.
فردای آنروزپنهانی ازخانواده وانظارمردم خود را به رادیو رسانیدم. محترم بریشنا یک پارچه آهنگ را برایم داد و من آنرا خواندم. البته این آهنگ مستقیماً ازطریق امواج رادیوبه نشررسید.
پس ازنشراولین آهنگ؛ که بی نهایت خوش شده بودم وتاروپود وجودم را موسیقی فرا گرفته بود، چهار آهنگ دیگرنیزیکی پی دیگربه شکل مخفی ثبت رادیو نمودم.
همینکه آوازم ازسوی خانواده بویژه برادرانم شناسائی شد. وضعیت زنده گی ام دیگرگون شد ودرتحت فشارولت وکوب ،برادرانم قرارگرفتم. گرچه خانواده من اشخاص منوروموسیقی دوست بودند. ولی جامعه آن دوران افغانستان تحمل چنین آزادی برای زنان را نداشتند و آوازخوانان را به نظرتحقیرمی دیدند.
بایدگفت که بعد از فشارواخطاربرادرانم دیگردروازه رادیو وآرمان هایم همه برویم بسته شدند . ولی آهنگ هایم همیشه درگوشی هموطنانم طنین اندازبود وآرزوداشند که دوباره به رادیوبروم وفعالیت هنری خود را ازسرگیرم. تا اینکه دریکی ازروزها پیامی را ازجانب مرحوم داوود صدراعظم وقت حاصل نمودم ودرآن ازمن دعوت شده بود که دوباره به آوازخوانی ام ادامه دهم. درین اثنا من ازدواج نموده بودم و همسرم مردی منوری بود ومانع کاروآوازخوانی من نشد.
خوشبختانه باردیگرموفق شدم ازحق طبیعی خود استفاده نموده وتا این دم به خدمت مردمم ازطریق هنرم قراربگیرم. "

بانوافسانه دردوره ای به موسیقی روی آورده بود که اکثریت جامعه سنتی ومذهبی افغانستان ، به آواز خوانان زن احترام نداشتند وپا گذاشتن زن دررادیووانجام فعالیت های هنری به دلیل تسلط جهل وغیرت وتعصب درآن
 دوران ؛ازنظر آنها نوعی فحشا بود. بناءً آوازخوانی درآن هنگام کارساده وآسان نبود بلکه جرات وجسارت وازخودگذری وعزم واراده آهنین می خواست. 
بانوپیکرسلطان درتحت اسمای مستعاری چون جلوه وافسانه درآغاز فعالیت های هنری خود ،آهنگ های زیادی خوانده وکمپوزیتورهای معروف وشهیرکشور چون مرحوم استاد فرخ افندی، مرحوم استاد نینواز، مرحوم استاد سرمست،مرحوم استاد فقیرمحمد ننگیالی ، مرحوم استاد هاشم ومحترم شمس الدین مسرور آهنگ هایش را کمپوزنموده بودند.
بانوافسانه عزیزدرحدودی صدها آهنگ درآرشیف رادیو وتلویزیون افغانستان ثبت دارد. اوآغازکارهنری خود را ازترانه خوانی وستیج های روزمادروجشن معلم، ازمکتب آغازنموده وبه شکل اماتوربه جهان موسیقی گام نهاده. ولی پس ازآن که به صفت کارمند دررادیوآغازبکارکرد وبشکل سیستماتیک آن به آوازخوانی ادامه داد. به نزد محترم استاد پروفیسورچترجی به اصطلاح هنرمندان عزیز " گر" ماند.
 باید به صراحت گفت: پشت کاروشجاعت بانوافسانه وامثال اوبود که بانوان افغانستان سنت ها را درهم شکستند وراه را برای خواهران خود بازنمودند وآنها را بسوی یکی از،هنری های زیبا و والای طبیعت کشانیدند.این گره گشائی بود که ازآن روزبه بعد زنان یکی پی دیگر دروازه های رادیو افغانستان را باز نموده و فضای کشوررا ازیک صدایی برون وبا آوازهای جذاب وآهنگ های شاد وزیبا،نشاط وخوشی به ارمغان آوردند. این بانوان ممتازوقابل افتخاربودند که درچنین شرایط دشوارمردسالاری وزن ستیزی به تنهائی ایستادند ودربرابرانواع خشونت های خانواده گی واجتماعی،فداکاری نموده وسرسختانه مقاومت نمودند. اگراین بانوان شجیع ما، شیردلانه نمی ایستادند. امروزما همین چندآوازخوان انگشت .شماربانوان  را نیزنمی داشتیم.
 بانوافسانه آواز خوان شهیرکشوردرعرصه موسیقی زحماتی زیادی کشیده ، دررادیو افغانستان ، تلویزیون ها ، محافل هنری ، شعروموسیقی ، محافل خوشی هموطنان ، درروزهای جشن استقلال وهمچنان به خاطرمعرفی فرهنگ افغانستان به جهان خارج ، سفرهای زیادی هنری نموده بودند. ازجمله به شوروی سابق، آلمان شرق،چکوسلواکیای سابق ، منگولیا ، کوریای شمالی ، هند و یوگوسلاویای سابق ، سفرهای متعددی داشته وکنسرت های زیادی را درخارج مرزافغانستان اجرا .نموده که همه آهنگ هایش مورد علاقه ودلچسپی تماشاچیان قرارگرفته بود

                                                   سفرهنری بانو افسانه درکشورهند
بانوافسانه یک بانوی
 
دلسوزومهربان بوده وسراسروجودش مالامال ازمحبت وعشق به میهن ومردمش است،اوهمیشه کوشیده تا ازطریق هنرش به جامعه خود مفید بوده وخدمتی را برای همنوعانش انجام دهد. بنابه همین منظوربانو افسانه کنسرت عایداتی را درسال 1998 میلادی که توسط دوکتوران افعانستانی مقیم آلمان راه اندازی شده بود. انجام داده وتمام عایدات بدست آمده توسط دوکتوران به بیمارستان های کشورانتقال یافته است. کنسرت دیگری توسط سازمان زنان آلمان برای افغان های ساکن درشهرمونشن آلمان راه اندازی ودرحدود  40000 یورو جمع آوری شده و ازپول آن ماشین آلات خریداری و توسط زنان آلمانی به بانوان افغانستان درداخل مرزرسانیده شده است.

کنسرت عایداتی بانو افسانه به نفع افغانستان درفرانکفورد جرمنی 

بانوافسانه نظربه شایسته گی وپشت کاری که داشتند ازجانب نهاد های مردمی حایزجوایزوتحسن نامه های فراوان گردیده که شمه آنرا خدمت شما عزیزان یاد آورمی شوم.
جوایزوالقاب بانو افسانه:
بانو افسانه عزیزدرزمان دولت جمهوری دموکراتیک به مدال صداقت ودرجشنواره روزملی کوریا برنده نشان " تبرطلائی " و همچنین درملاقات دوستانه با هنرمندان تاجکستان بنام الماس آفتاب ملقب شد.
بانو افسانه درسال 2004 میلادی ازسوی بنیاد جهانی ژورنالستان افغانستان درشهرویانای کشوراطریش با قلم هنرسالاراحمدشاه علم، غوث الدین میر،پروفیسورعبدالواسع لطیفی، استاد زلال هیروی، استاد احمد راتب، داکترشکراله کهگدای واحمد غوث زلمی برنده جایزه مطبوعاتی " بانوی آواز افغانستان" گردیده -بانوافسانه درسال 2006 میلادی درشهرهامبورگ آلمان، کنسرتی را به مناسبت هشت مارچ روزهمبستگی زنان سراسرجهان برای شورای زنان افغانستان ساکن آلمان اجرا نمود. با تقدیرنامه ای ازسوی همین شورای زنان افغانستان به حیث " خانم ممتازافغانستان " شناخته شده ودرهمین سال کنسرت دیگری که درویانای اطریش به پیشوازازنوروزباستانی برای کانون فرهنگ افغان ها اجرا نموده با تقدیرنامه تحت نام " هنرمند توانا ومحبوب " ازجانب این کانون فرهنگی استقبال شده است.
جوایزهنری که درسال 2008 میلادی ازجانب محترم انجنیراحسان الله بیات وشبکه تلویزیون جهانی آریانا درشهرسانفرانسیسکوی ایالت متحده امریکا دایرگردید. به حیث " بهترین آوازخوان اناث " انتخاب گردیده بود. بازهم جوایزهنری که درسال 2009 میلادی ازسوی محترم انجنیراحسان الله بیات وشبکه تلویزیون جهانی آریانا درشهرهامبورگ آلمان برگزارگردیده بود ،به حیث " ستاره هنرموسیقی افغانستان" مسما گردیده بود.
درسال 2010 میلادی کنسرتی که به مناسبت هشتم مارچ روزجهانی زن درشهرتورینتوی کانادا برای کانون فرهنگی زنان افغان اجرا نموده ، این کانون فرهنگی لقب " زن شایسته افغان " را بوی تفویض نمودند.
جوایزدیگری که درسال 2011 میلادی ازجانب محترم نبیل مسکین یارمسول شبکه جهانی آریانای افغانستان درشهرفرانکفورد آلمان دایرگردیده بود. به حیث " بزرگترین هنرمند تلنت افغانستان " معرفی شده است.
بانوافسانه همین اکنون چهار آهنگ زیبا زیرکاردارد. تمنا برده می شود تا ختم سال جاری میلادی تکمیل و بدست نشرسپرده شود.
بانو افسانه این هنرمند محبوب پس ازده ها سال خدمت در رادیو وتلویزیون نظر به شرایط نامناسب که درکشورحکم فرما گردید.
 درسال 1390 میلادی مجبوربه ترک زادگاهش گردیده ومانند هزاران هموطن ما راهی کشورهای غریبه شده ودرکشورآلمان درمهاجرت اجباری بسرمی برد. ولی این دوری راه هیچ گاهی،به معنای دوری ازهنرش نبوده و با ارائه آهنگ ها وتدویرکنسرت ها درقاره های مختلف جهان با هم میهنان عزیزخود بوده و به خاطر شاد نگهداشتن دل های افسرده مهاجرین کشورو زنده نگهداشتن موسیقی کشورش سعی وتلاش نموده است.  
بانوافسانه عزیزبا محترم محمد اسماعیل نوابی ازدواج نموده وتاکنون این وصلت پابرجابوده وثمره ازدواج شان پنج دخترودوپسرمی باشد. هردوپسران بانو افسانه ، خلیل جان وهارون جان دسترسی کامل به آلات موسیقی دارند و دراجرای کنسرت ها اورا همراهی می نمایند.
21 / سپتمبر/2012

 زندگی‌نامه  

فريده مهوش فرزند محمدایوب در سال ۱٣٢٦ خورشيدی (۱۹۴٧ ميلادی) در شــهر کابـل در يـک خانـوادۀ محافظـه‌کار مذهبی به‌دنيـا آمـد. پـدرش بـازرگان بـود و مادرش معلم قرآن. در نتیجه، تحت تاثیر محيط مذهبی پرورش يافت. به‌گفتۀ زلمی رزمی، مهوش تنها کسی در این خانواده بود که استعداد و قریحه سرشار آوازخوانی داشت. او آوازخوانی را از دوران مدرسه (مکتب) آغاز کرد. و پس از پايان تحصيل، به آوازخوانی در راديو افغانستان روی آورد. اولين آهنگش را در سال هزار و سيصد و چهل و شش در يکی از استوديوهای راديو افغانستان اجرا کرد. آهنگساز اين آهنگ استاد معروف افغانستان حفيظ الله خيال بود

او در دوره‌ای به موسیقی روی آورد که بسیاری در جامعه سنتی افغانستان، با دیده تحقیر به آوازخوانان زن می‌نگریستند. چنان که زلمی رزمی می‌نويسد: "زمانی پا به رادیو گذاشت که به ‌دلیل تسلط جهل و تعصب بر جامعه، روآوری زنان به هنر آوازخوانی کار ساده و آسانی نبوده و جسارت و دلاوری می‌خواست." خانواده استاد مهوش در ابتدا همواره با آوازخوانی وی مخالفت می‌کردند. اما پس از ازدواج، همسرش يکی از مشوقين اصلی او بود. عبدالوهاب مددی در کتاب خود با نام "سرگذشت موسیقی معاصر افغانستان" در اين باره چنین می‌نويسد

روزگاری شد که گرد ما هوا نگرفته است

دل پیـام وصــل او را از صبا نگرفته اســت

بیت بالا مطلع غزلی است از کمپوزهای حفیظ‌الله خیال که مهوش در یکی از روزهای ماه عقرب سال۱۳۴۶ هجری خورشیدی با خواندن آن در رادیو به‌جمع آوازخوانان رادیو افغانستان پیوست و فردای همان‌روزی که این آهنگ از رادیو پخش شد، نام او بر سر زبان‌ها افتاد

... پس از آن که پدر و مادر او با خبر شدند که مهوش در رادیو آواز خوانده است، چنان بر او برآشفتند و عرصه زندگی را بر او تنگ ساختند که اگر همسر مهوش - که یگانه مشوق او در راه هنر بود - در این قضیه [دخالت نمی‌کرد و از خویش پایداری و استواری نشان نمی‌داد، اکنون از مهوش اثری به‌عنوان یک هنرمند وجود نمی‌داشت

از اين رو، استاد مهوش می‌گويد با وجود گذشت چهل سال از زندگی مشترک‌شان عاشقانه همسرش را دوست دارد

آموزش موسیقی را ابتدا نزد استاد نبی‌گل و خیال آغاز کرد و در بیست سالگی از محضر استاد سرآهنگ و فضل‌احمد نینواز، آهنگساز و ترانه‌سرای معروف کشور بهره‌ها برد. سپس در سال ۱۳۵۲ خورشيدی نزد استاد محمدهاشم به شاگردی نشست و موسیقی کلاسیک را آموزش ديد. دانش‌نامۀ آزاد ويکی‌پديا (به‌زبان انگليسی) و هم چنان بخش فارسی بی‌بی‌سی می‌نويسد:"خانم مهوش، اصول اولیه موسیقی و آواز را، نزد استاد محمدهاشم چشتی فراگرفت."

او يکی از آوازخوان‌هايی است که يک سال پس از احمدظاهر کار هنری خود را در افغانستان آغاز کرد و پس از شروع کارش در منزل استاد نينوا با احمدظاهر آشنا شد و پس از آن آهنگ‌های مشترکی با وی اجرا کرد. استاد مهوش می‌گويد يکی از بهترين خاطراتش اجرای همين آهنگ‌های دوگانه با احمدظاهر است. افزون بر اين، وی تنها کسی است که به‌عنوان يک آوازخوان با استاد سرآهنگ به‌صورت مشترک آواز خوانده است و اين را افتخاری جاويد برای دوران هنری خود می‌داند

در سال ۱٣۵٦ خورشيدی موفق به دریافت عنـوان اســتادی در هنـر موســيقی شــد. او اولين زن افغان است که به اين مقام دست يافت. بی‌بی‌سی در اين مورد می‌نويسد: "استاد مهوش اولين زنی بود که در افغانستان به‌عنوان يک آوازخوان از سوی استاد سرآهنگ آوازخوان شهير افغانی لقب استادی گرفت."

استاد مهوش در سال ۱۹۹۱ ميلادی مجبور به ترک افغانستان شد. نخســت به پاکســتان مهـاجـرت کـرد و از آنجـا از طريـق آژانـس پنـاهنـدگان ســازمـان مـلل متـحد (UNHCR) به آمريکا رفت

استاد مهوش، از دو دهه به این سو، همراه با همسر و پنج فرزند دخترش در ایالت کلفورنیای امریکا به‌سر می‌برد

آلبوم‌ها

استاد مهوش که آوازخوانى را از سن ٢٠ سالگى آغاز کرد، تاکنون در حدود ۱۵٠٠ آهنگ اجرا و ثبت کرده که شامل ۴ البوم به‌نام‌هاى دنياى فانى، جانانه، عشق جاويدان و ساقيا مرا درياب است

او هم‌چنان، آهنگ‌هاى دوگانه با هنرمندان سرشناس افغانستان، مانند استاد ســرآهنگ، اســتاد هاشــم، احمــدظاهر، احمــدولی، فرهـاد دریـا و وحیـد قاســمی، نیز خوانـده اســت

 جايزه‌ها

آهنگی از استاد مهوش با مطلع "اله لو ای بچه افغان"، در میان آوازخوان‌های جنوب آســیا در ســال ٢٠٠۵ میـلادی جایـزه اول را به‌دســت آورده اســت

 مهدیزاده کابلی

گلالی، دخترک بازیگوش و تنبل مکتب شاید هیچ گاهی تصور نمی کرد که روزی از

حنجرۀ او یکی از زیباترین آوازهای این سرزمین بلند می شود

 

لحظه ها

"استاد مهوش، بانوی آوازها" بخش دیگری از سلسله معرفی هنرمندان است که تحت عنوان «یک پنجه ساز؛ گپی با هنرمند» نشر می شود. یما ناشر یکمنش، نویسنده افغان و همکار صدای آلمان تهیه این سلسله برنامه ها را به عهده دارد. برخی دیگر از هنرمندان افغان نیز در این برنامه معرفی می شوند

«من برای آموختن موسیقی، برای مدتی نزد استاد سرآهنگ مرحوم به خانۀ او در کوچۀ خرابات می رفتم. یک روز گفت که فردا رادیو بیایی. فردایش که رفتم، استاد آهنگ "خیزید یک دو ساغر صهبا بیاورید" را می خواند. گفت بنشین و با من بخوان. چند بار که تمرین کردیم، آهنگ ثبت شد. ثبت که به پایان رسید آن وقت بود که متوجه شدم با کی دوگانه خوانده ام. یکباره ضعف کردم. وقتی به هوش آمدم، استاد غلام نبی دلربا نواز رو به من کرده گفت: مهوش بچیم! دیگران پیش از انجام یک کار بزرگ ضعف می کنند، تو بعد از کار ضعف کرده ای! از این دوگانه خوانی با استاد، تا امروز بر خود می بالم

«یک روز نینواز مرحوم که در وزارت خارجه کار می کرد، وزارت نرفته بود. احوال فرستاد، من و احمد ظاهر را به خانۀ خود خواست. دو آهنگ تازه برای احمد ظاهر داشت و سه آهنگ برای من. "کجکی ابرویت نیش گژدم است" و "بد دعایت کنم" و یک غزل را برای من داد. دو آهنگ اولی را تمرین کردیم و وقتی از تمرین آهنگ سومی فارغ شدیم، خواستیم آن دو آهنگ را یکبار دیگر مرور کنیم. دیدیم که اشعار هر دو آهنگ از روی هارمونیه گم شده است و احمد ظاهر هم درک ندارد. سه چهار ساعت بعد احمد ظاهر آمد و گفت که آن دو آهنگ خوشش آمده بود و در همین فرصت رفته و هر دو را ثبت کرده است. هر چه کردم بی فایده بود و احمد ظاهر به جواب من فقط می خندید. در آن مدت کوتاه شاید هم ثبت نکرده بود اما می گفت که هر دو را ثبت کرده است. نینواز به عوض آن برایم آهنگ "دلکم ای دلکم" را ساخت و "زیم زیم" را من بعدتر در ایران ثبت کردم»

یما ناشر یکمنش، نویسنده سلسله معرفی هنرمندان

«در سلسلۀ داستان های دنباله دار رادیو، یک زمانی داستان ملا محمد جان را ساخته بودند. قرار بر این شده بود که آهنگ را خانم سلما بخواند. وقتی از او خواستند که فقط با یک دوتار باید آن را ثبت کند، حاضر به این کار نشده بود. از من خواستند که بخوانم. شمس الدین مسرور دوتار نواخت و من آن را برای داستان های دنباله دار رادیو خواندم. داستان که از رادیو نشر شد، بسیار مورد توجه قرار گرفت و مردم تقاضا کردند که ملا محمد جان به آواز من هم ثبت شود. من به فرمایش مردم این آهنگ را دوباره با موزیک هم خواندم»

«در زمان ریاست جمهوری داوود خان، اندیرا گاندی به کابل آمد. یک شب در دعوت وزارت خارجه جمعی از هنرمندان مثل استاد سرآهنگ، احمدظاهر، رخشانه و احمد ولی برایش برنامه اجرا کردیم. شب بعد در تپۀ پغمان دعوت بود. داوود خان در دعوت نبود اما خانمش، زینب داوود و تمام اعضای کابینه آمده بودند. استاد رحیم بخش، ژیلا و زلاند و دیگران خواندند. برنامه طوری ساخته شده بود که بعد از دیگران من می خواندم و پس از من، برنامۀ موسیقی با خواندن استاد سرآهنگ ختم می شد. نوبت من که گذشت، استاد سرآهنگ خواند و برنامۀ موسیقی باید ختم می شد که داکتر نوین آمد و گفت، باید بعد از استاد سرآهنگ، مهوش دوباره بخواند زیرا خانم اندیرا گاندی خودش این را تقاضا کرده است. باز روی استیژ رفتم. اندیرا گاندی چوکی خود را گرفت و از زیر خیمه آمد و نزدیک استیژ نشست. کمی که خواندم، فرمایش داد که همان ترانۀ تودی را بخوان.

من در راگ تودی یک ترانه را شب قبل هم برایش خوانده بودم. در ختم کنسرت به سویم آمد و من دستانش را بوسیدم. یکی دو نفر از همکاران برایم گفتند که چرا دستان یک هندو را بوسیده ام. در این صحبت ها بودیم که خانم داکتر نوین آمد و پرسید چه گپ است. وقتی ماجرا دست بوسیدن مرا برایش گفتند، عصبانی شد و گفت: نمی دانید که اندیرا گاندی کیست؟ او یک شخصیت جهانی است»

«در افغان موزیک بودیم. نینواز، مسحور جمال و گل علم هم بودند که ترانه ساز از من پرسید: یک خواندن ساخته ام، خوانده می توانی؟

خواندن "اوبچه با تو نرقصم چَه چَه چَه" مقصودش بود. گفتم پناه به خدا، کوشش می کنم. او آن را چندین هفته با یکی از خواننده ها تمرین کرده بود اما نمی شد. تمرین را شروع کردیم. به زودی آهنگ ثبت شد. یادم است که گلزمان دایره زده بود. یحیی جان آصفی روز بعد از ثبت، خانه ام آمد و برایم بیست و پنج هزار افغانی و یک دانه رادیو را تحفه آورد.

شاه ولی ولی "ترانه ساز" در یک مصاحبه خود با هفته نامه امید در شماره 702، یازدهم میزان 1384 گفته است: «یک وقتی در کابل آهنگ "چَه چَه چَه" مود شد. این باعث شد تا من یک آهنگ افغانی بسازم: اوبچه با تو نرقصم چه چه چه

اوایل کودتای داوود خان بود. یک روز عسکر آمد که شما را وزیر داخله قدیر خواسته است. فکر کردم که زندانی خواهم شد. رفتم دیدم که اتاق انتظار پر از قوماندان و حاکم است. وقتی داخل اتاق شدم هم پر از همین آدم ها بود. بعد همه را رخصت کرد و هر دو تنها شدیم. گفت: ولی جان! رهبر از شما بسیار خوشی کرد...از این آهنگ او بچه که شما ساخته اید و بعد یک پاکت را به من پیش کرد، پنج هزار افغانی در آن بود و گفت، حضور رهبر این را به شما بخشش فرستاد... بعد پرسید که شعر این آهنگ را کی ساخته؟...گفتم شعرش را هم خودم ساخته ام. یک پاکت دیگر را پیش کرد که در آن هم پنج هزار افغانی بود... قدیر خان افزود که حضور رهبر خواهش کردند که از این قسم آهنگ ها زیادتر بسازید، برای همبستگی ملی ما خوب است...پسانتر آهنگ دیگری ساختم که تقریباً تمام حرفه های مردم را در آن آورده و تمجید کرده بودم، از جوالی گری تا سلمانی و غیره را که دیگر فرصت نیافتم آن را به کدام خواننده بدهم، خودم آن را ثبت کرده ام و تا حال نشر نشده است. بعد آهنگ دیگری ساختم به نام من جاروکش افغانستانم»

شهزاده سمرقندی، ژورنالیست تاجیک در سایت رادیو زمانه در 23 جوزای 1386 نوشت: «سالی که برادرم به دنیا آمد ترانه ملا محمد جان در تاجیکستان و قسمت های تاجیک نشین آسیای میانه به محبوبیت رسیده بود. پدرم که عاشق ترانه های مهوش بود، برای اولین فرزند و یگانه پسرش نام محمد جان را انتخاب کرد. این ترانه پدرم را از یک گرفتاری سخت نجات داد. زمانی که پدرم تازه به حزب کمونیست پیوسته بود و اسم محمد ممکن بود او را از اعتماد هم حزبان دور کند و به جرم اسلام گرایی به زندان افگند، تمام مردم این ترانه را می خواندند و ملا محمد جان معروف بود در شوروی سال های 1970. او توانست نامی را که دوست داشت به بهانۀ معروفیت این ترانه بر پسرش بگذارد»

یک لیست ناتمام از آهنگ های که توسط استاد مهوش خوانده شده می تواند چنین باشد.

آهنگ آهنگساز شاعر/مصنف

بشنو از نی چون حکایت می کند نینواز مولانا

اوبچه با تو نرقصم چه چه چه ترانه ساز ترانه ساز/فلکلور

عشق منی بیا، جان منی بیا حیدر نیساز انیسه لطیف درانی

ساقیا پر کن تو جامم از شراب نوبهار حفیظ الله خیال ــــــ

شب شب شب شب دلکم، چو طفلکان نینواز نینواز

خدایا شوری عشقی بر سرش کن نسیم (بایی) ــــ

مست و غزلخوان و دل آرا شدی استاد هاشم ــــ

بیا که بریم به مزار فلکلور فلکلور

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم استاد هاشم سعدی

دلم را شکستی، دلت را شکستم استاد هاشم گلشن کردستانی

آللو للو وحید قاسمی علی شاه احمدی عباب

نصرو نصرو جان فلکلور فلکلور

زهجرانت دلم گشته آب، عقاب دل من استاد هاشم داوود فارانی

پیمانه آورید، میخانه آورید استاد هاشم عبدالرحمان پژواک

هر جا که سفر کردم، تو همسفرم بودی عبدالوهاب مددی صادق سرمد

گل دی په زلفو فلکلور فلکلور

دیوانۀ دلبر شدم، ای دوستان، ای دوستان احمد شکران ناصر طهوری

های های نسیم یارم، توبیا کنار من حفیظ الله خیال پاییز حنیفی

بشنو از نی

گلالی، دخترک بازیگوش و تنبل مکتب شاید هیچ گاهی تصور نمی کرد که روزی از حنجرۀ او یکی از زیباترین آوازهای این سرزمین بلند می شود.

در همان آغاز روی آوردن او به موسیقی، در سال 1348 خورشیدی "مروند می پریژده" یکی از آهنگ های حفیظ الله خیال را که خوانده بود، به عنوان بهترین آهنگ پشتوی سال مستحق جایزه شد. کمی بعدتر در سال 1350 خورشیدی آوازخوان برگزیدۀ سال انتخاب شد. سفر او به سوی بلندی ها آغاز شده بود. مهوش از استاد نبی گل، حفیظ الله خیال، نینواز و استاد سرآهنگ در مورد موسیقی آموخت. در سال 1352 خورشیدی نزد استاد محمد هاشم گُر ماند و شاگرد شد. وزارت اطلاعات و کلتور در سال 1356 خورشیدی برای مهوش لقب استادی داد.

مهوش یگانه زنی است که در افغانستان به لقب استادی دست یافته است.

«ترانه ساز مرحوم، آهنگ "به تیغ ابروی خود" را در راگ بیهاگ برایم ساخته بود. در روز جهانی مطبوعات در استدیو مشغول تمرین آن بودیم که شفیقه حبیبی در رادیو اعلان کرد که از جانب وزارت اطلاعات و کلتور برای مهوش و امان اشکریز لقب استادی اعطأ گردید. یک دفعه در رادیو محشر برپا شد. ترانه ساز کامپوز خود را از من پس گرفت. استاد ننگیالی مرحوم تمام چیزهایی را که آدم برای یک زن نباید بگوید، برایم گفت. بسیاری های دیگر هم در دشنام دادن و توهین کردن و تحقیر کردنم کوتاهی نکردند. این مسأله بدبختانه که تا امروز ادامه دارد. فکر می کنم که یکی مسألۀ افغانستان حل نمی شود، یکی هم مسألۀ استادی مهوش».

در جمع تمام زنان افغانستان که در عرصه ی هنر فعالیت می کنند، استاد مهوش یگانه زنی است که به لقب استادی دست یافته است. او اولین آوازخوانی است که در تلویزیون تازه تأسیس کابل که زیر نظر میرویس داوود، پسر سردار محمد داوود در مراحل اولیۀ نشرات قرار داشت، در آغاز 1357 خورشیدی به آوازخوانی پرداخت.

روزگاری رسید که در رژیم حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای مدت کوتاهی مورد بی مهری قرار گرفت. برای او و چند هنرمند دیگر از جمله الطاف حسین و ژیلا گفتند که چون چهرۀ تلویزیونی ندارند، از نشر آهنگ های شان در تلویزیون ممانعت به عمل خواهد آمد.

اما استاد مهوش را نمی شد همین طور آسان و ساده از زندگی هنری مردم حذف کرد. همکاری او با آهنگ سازان نخبۀ افغانستان، آهنگ های فراموش ناشدنی بسیاری را به ارمغان آورده بود. سال ها قبل باری من فرصت نوازندگی را در کنار استاد مهوش یافته بودم. وقتی او در کنسرت در میان موج احساسات شنونده ها، شروع به خواندن "بشنو از نی" مولانا کرد، عظمت آواز او به اندازه یی بود که برای یک لحظه فکر کردم، تمام دیوار های استیژ در حال فروریختن است. بی حکمت نیست که وقتی هنرمندان خرابات کابل، از آواز کسی تمجید می کردند، می گفتند: آن گونه می خواند که خاک از سقف فرو می ریزد.

اگر او هیچ آهنگ دیگری نمی داشت و فقط "بشنو از نی" را می خواند، باز هم کافی بود که در میان بانوان آواز، شهبانوی آوازها می شد. در یک دهۀ اخیر با این که استاد مهوش در داخل افغانستان هم کنسرت هایی اجرا نموده، اما بیشترین فعالیت های موسیقایی او در خارج از مرز های زادگاه اش بوده است

او با انسامبل کابل در کشورهای مختلف برنامه داشته و آلبوم "رادیو کابل" را در سال 2003 میلادی با آن ثبت نموده است. او همچنان در همین سال از جانب بی بی سی جایزۀ "وُرد موزیک" را در بخش آسیا-پاسیفیک با آهنگ "للوللو" از وحید قاسمی و شعر علی شاه احمدی عباب به دست آورده است. استاد مهوش در سال 2007 میلادی، سال جهانی مولانا به عنوان اولین آوازخوان افغان در مقر سازمان ملل متحد برنامه اجرا کرده است.

استاد مهوش امروز یکی از یادگارهای ارزشمند عصر شگوفایی موسیقی رادیو افغانستان شمرده می شود. دو آهنگ "ملا محمد جان" و "بشنو از نی" با صدای او دو سفیر درخشان موسیقی ما در خارج از مرزها به شمار می رود. 

هویدا بیش از چهل سال برای حرفه ئی ساختن هنر موسیقی  در  افغانستان خدمت کرده

، ظاهر هویدا، هنرمند محبوب و بلند آوازه افغانستان صبح روز دو شنبه درشهر هامبورگ آلمان ، به عمر 67 سالگی دیده از جهان فرو بست.

خانواده ظاهر هویدا تایید کرده است که او صبح روز دو شنبه، 15 حوت 1390/ 5 مارچ 2012، در خانه اش فوت کرده است. هویدا در این اواخر کمتر صدایش از رسانه ها شنیده می شد و از مریضی رنج می برد.

این هنرمند محبوب افغانستان در سال 1323 هجری خورشیدی در کابل چشم به جهان گشود. مدتی بعد از تولد او با خانواده به دایکندی رفت و به دلیل تنگدستی نتوانست زودتر شامل مکتب شود. بعد از این که به کابل برگشت، نه ساله بود که به مکتب رفت و تا صنف نهم را در لیسه استقلال درس خواند.

او بعداً برای ادامه تحصیل به ماسکو رفت و در سال 1971 بعد از تکمیل تحیصلات اش به کابل برگشت و در رادیو کابل مصروف کار شد. هویدا بیش از چهل سال برای حرفه یی ساختن هنر موسیقی در افغانستان خدمت کرده است

بخش زیادی از زندگی هویدا در مهاجرت سپری شد. هویدا چندی قبل به رادیو صدای آلمان در مورد زندگی خود گفته بود: «سال های زیادی از عمر من در مسافرت گذشته است، شاید بهتر بود عوض "هویدا" نام من "سیاح" می بود»

هویدا تا زمانی که در افغانستان بود، حدود 300 آهنگ ثبت کرد. او پس از این که در دهه 1990 به آلمان مهاجرت کرد، نیز به کار هنری اش ادامه داد، اما دست آوردهای هنری اش در مهاجرت نسبت به دوره ای که در افغانستان زندگی می کرد، چشمگیر نبوده است. هویدا برعلاوه شهرتی که در بخش آوازخوانی داشت، از جمله گردانندگان نامدار برنامه برنامه های تلویزیونی به شمار می رفت.

هویدا در زندگی مهاجرت، در فلم کوتاه شانزده دقیقه یی "نان" که به کارگردانی مسعود عطایی در سال 2000 میلادی در شهر هامبورگ ساخته شد، نقش مرکزی را بازی نمود. پس از آن در فلمی از کریم تنویر به نام "پروفیسور" به ایفای نقش پرداخت.

او اخیرا در مورد کارهای هنری اش به دویچه وله گفته بود: «ظاهر هویدا دیری است که نمیخواند و آنهایی که نباید بخوانند دیری است که میخوانند و همچنان میخوانند و ما دیری است که آنان را می شنویم و همچنان می شنویم و هچ نمی گوییم».

ظاهر هویدا با وحیده هویدا ازدواج کرده بود و حاصل زندگی مشترک شان پنج فرزند به نام های ژاله، آرش، علی، لیلی و مسیح است.

پيام دکتور صادق فطرت (ناشناس)هفتادمين بهار زندگي اش مبارک  مبارک باد

از طريق دوستي آگاهي يافتم که سايت زيباي "کابل ناتهـ" در نظر دارد برنامه ويژه براي بزرگداشت هفتادمين سالروز زندگي پربار و پرافتخار دکتور اکرم عثمان داشته باشد. من هم مقدم هفتاد سالگي آن دوست بزرگوار و هم اين اقدام نيک فرهنگيان عزيز را شايسته شادباش و تبريک ميدانم.

***

به شمار رزوهاي زندگي، دکتور اکرم عثمان دو سال جوانتر از من است، اما گفتني ميدانم که در دانش و تجربه و تدبير من چند سال از او جوانترمسرآغاز آشنايي ما برميگردد به سالهاي 1953 يا 1954. آن وقتها دفتر و دستگاه راديو در پل باغ عمومي (کابل) بود. ديد و واديدهاي اکرم عثمان (البته در آن سالها، دکتور نبود) و من به همکاري و سپس دوستي نزديک تبديل شد.

بعدها کسان ديگري با سليقه ها، بينشها و باورهاي متفاوت نيز به اين حلقه دوستي افزوده شدند.  با همه تفاوتهايي که داشتيم، در يک مورد کوچکترين اختلاف نظري به چشم نميخورد و آن چگونگي برداشت ما از شخصيت محترم اکرم عثمان بود. او از آغاز تا کنون در چشم همه ما آدم مهربان، بي آزار، با نجابت و نهايت شکسته و زميني بوده است

براي من از خاطره هاي جالب آن روزگار سلسله بحثها و استدلالهاي اکرم عثمان و محمود فاراني است. ميتوانم بگويم که از گفت و شنودها و مجلسهاي دامنه دار اين دو تن بسيار بهره برده ام و از هر دو آموخته ام.

محمود فاراني انديشمندي بود (و به گمان غالب که امروز نيز چنان است) با آگاهي و حافظه کم نظير. او معمولاً از معادلات به اصطلاح "سه مجهوله" آسماني آغاز ميکرد، به ميتافزيک و ماوراها ميپرداخت و گاهگاه در صورت لزوم سري به پديده هاي زميني نيز ميزد. ولي برعکس او، اکرم عثمان از پديده هاي دم دست و ملموس و مشهود زميني آغاز ميکرد و بعد ميرفت به بحث و بررسي ماوراها و کساني که دکتور اکرم عثمان را از نزديک ميشناسند، همنوا با من خواهند گفت که او در فراز و نشيبهاي کاري و زندگي شخصي هميشه در اعتدال زيسته و هرگز غرور و خودخواهي را به حريم شخصيت خود راه نداده است. يکي از بهترين ويژگيهاي او يکي بودن زبان و عقيده اش است، زيرا او در قدم اول، متعهدانه به گفته هاي خود باور دارد.

دکتور عثمان با نوشته ها و آوازش جايگاه بلندي در ميان مردم افغانستان دارد. از ميان همه دستاوردهاي ادبي/ فرهنگي، دو نوشته اين دانشمند گرامي را به خاطر اهميت و ارزش پيامهايي که در آنها ميبينيم، بيشتر ميپسندم: "ما و آينده ما" (شماره 191 هفته نامه "اميد"، هژدهم دسمبر 1995) و "تا آدم شدن مينويسم" (شماره ششم تا هشتم فصلنامه "در دري"، سال 1998). يگان بار به خود ميگويم: از لحاظ فکري گويي اين نويسنده انديشمند همزادم بوده باشد.

با وجود خوبيهاي شخصيت که در بالا به آنها اشاره شد، بودند کساني که وجود او را تحمل نداشتند و اينجا و آنجا روزگارش را دشوار ميساختند. اما دکتور عثمان چه در "مقام" و چه "بي مقام" مواضع يکسان داشت و اين کمال بزرگي او را ميرساند.

من در بسياري از موفقيتها و دستاوردهاي فرهنگي اين دوست عزيز، نقش همسرش مليحه عثمان را خيلي بزرگ و برازنده ميدانم.

فرارسيدن هفتادمين سالروز تولد دکتور اکرم عثمان را به خانواده، دوستان و دوستدارانش، همچنان به فرهنگيان و همزبانان مان در هر جايي که استند، از صميم قلب مبارکباد ميگويم.

 

برون زین گنبد دربسته

نگاهی به شاخصه‌های فکری شعر اقبال لاهوری

 

     برون زین گنبد دربسته پیدا کرده‌ام راهی‌

     که از اندیشه برتر می‌پرد آه سحرگاهی‌

     ... پس از من شعر من خوانند و دریابند و می‌گویند

     جهانی را دگرگون کرد، یک مرد خودآگاهی‌

 

     شعر فارسی در طول تاریخ دو بار دچار تحوّلی جدّی شد; تحوّل اول در حوالی قرن پنجم هجری بود که سنایی و ناصرخسرو حکمت و معرفت را به شعر درباری و زمینی ما تزریق کردند. در قرنهای بعد پیدایش آثار ارجمندی چون قصاید خاقانی و منطق‌الطیر و مثنوی معنوی و دیوان شمس‌، دیگر نه تحول‌، بلکه مرحله‌ی کمال آن چیزی است که در قرن پنجم پایه‌گذاری شد. پس از آن به جرأت می‌توان گفت شعر فارسی در گرایش کهن خویش‌، از سنایی به بعد، هیچ‌گاه آن قدر زیر و رو نشد که در عصر اقبال شد و بیشتر هم به وسیله‌ی این شاعر. من منکر عظمت بزرگانی چون عبدالقادر بیدل نیستم‌، ولی بیدل دگرگون‌کننده‌ی اندیشه‌ی رایج در شعر نیست‌، بلکه فقط کمال‌بخش آن است و در بعضی موارد نیز البته تغلیظ‌کننده‌ی آن‌

     البته جریان مشروطه در ایران نیز یک خانه‌تکانی شدید فکری در شعر فارسی را در پی داشت‌، اما شعر مشروطه پس از این خانه‌تکانی بسیار بی‌رمق و کم‌تفکر شد. در این شعر جز وطنیات افراطی و ملی‌گرایانه‌، کمتر چیزی می‌توان یافت که بتوان یک جریان فکری‌اش نامید. بگذریم از عشقی و عارف و فرّخی یزدی که تحوّل را در ساده‌ترین سطح آن دریافتند، حتی بهار و دیگر اعتدالیون این دوره نیز ارمغان تازه‌ای در تفکر ندارند، جز نوعی ملی‌گرایی مبهم و نگاهی اجمالی به قانون و قانون‌گرایی و امثال اینها.

     اما وجوه این بازاندیشی در شعر اقبال چیست‌؟ من به طور اجمال به این موارد اشاره می‌کنم‌

1. خردورزی‌

سنت مقابله‌ی عشق و عقل در شعر کهن ما هرچند به عشق در معنای عرفانی آن هویتی داده‌، خرد و اندیشه را تاحدودی به محاق انزوا برده‌است‌. به راستی چرا این «خرد»ی که فردوسی و ناصرخسرو آن‌قدر آن را می‌ستایند، در شعر مکتب عراقی و هندی ما، این‌قدر منفور و مطرود می‌شود؟ پاسخ این سؤال بماند برای مجالی دیگر، اما این قدر می‌توان گفت که اقبال پس از سالها، با عقل آشتی می‌کند، آن را می‌ستاید و می‌کوشد با آن‌، بر روی دو جهان بتازد:

     حکمت و فلسفه را همّت مردی باید

     تیغ اندیشه به روی دو جهان آختن است‌

     حال این را مقایسه کنید با سخن خاقانی که فلسفه را کمتر از فلس می‌داند، یعنی بی‌ارزش و زاید

     نقد هر فلسفی کم از فلسی است‌

     فلس در کیسه‌ی عمل منهید

     و سخن بیدل که عشق را سلطان و عقل را گدا می‌شمارد:

     عقل اگر در بارگاه عشق می‌لافد، چه باک‌؟

     بر در سلطان‌، سرِ چندین گدا خواهد شکست‌

     اما اقبال آن‌قدر هم خام نیست که از آن سوی بام بیفتد و از شوق خردورزی و اندیشه‌گرایی‌، همه‌ی جوانب اشراقی انسان را فراموش کند. اتفاقاً او آنگاه که به نقد تمدن غرب می‌پردازد، بیشترین نقطه‌ی اتکایش خردگرایی مطلق اندیشمندان غربی و غفلتشان از «اکسیر محبت‌» به قول خود اوست‌. این سخن را در شعر «پیام‌» از کتاب «نقش فرنگ‌» به روشنی میتوان دریافت‌

     حکمت و فلسفه کاری است که پایانش نیست‌

     سیلی عشق و محبت به دبستانش نیست‌

     بیشتر راه‌ِ دل‌ِ مردم بیدار زند

     فتنه‌ای نیست که در چشم سخندانش نیست‌

     چاره این است که از عشق گشادی طلبیم‌

     پیش او سجده گذاریم و مرادی طلبیم‌

     در واقع اقبال عقل را رد نمی‌کند. آن را تأیید می‌کند، ولی کافی نمی‌داند و این روشن‌بینانه‌ترین قضاوت در میان عقل و عشق در شعر ماست‌.

2. مقابله با زهد منفی‌

کار دیگر اقبال‌، مقابله با زهد عاجزانه یا درست‌تر بگوییم عجز زاهدانه‌ای است که بر سراپای شعر فارسی چیره شده بود و به ویژه در مکتب هندی به اوج رسیده بود. شاید این نوعی مبارزه‌ی منفی بود علیه زورگویان‌، یعنی شاعران می‌کوشیدند با ستایش از تواضع و شکستگی و خاکساری‌، حکام عصر را به چنین شیوه‌ای دعوت کنند، ولی این روش‌، به نظر می‌رسد که بیش از این که بر حاکمان اثری بگذارد، مردم بیچاره را به خواری و خفت می‌کشد. پیام شعر مکتب هندی به جامعه این بود

     به ناکسان چو رسی‌، اندکی تواضع کن‌

     دری که پست بود، می‌توان خمیده گذشت‌

     و یا این بیت بیدل‌:

     در تنگنای خانه‌ی گردون‌، هلال‌وار

     خواهی سرت به سقف نیاید، خمیده رو

     و در نهایت هم شاعر فقط به همین خرسند است که اگر هم گردنکشان پایه‌ی عزّت را به آسمان رسانده‌اند، این ارزشی ندارد، چون غبار هم به آسمان می‌رسد. بهتر این است که مثل سایه افتاده باشی تا بلند و پست در برابرت یکی باشد، چنان که در این بیتها از بیدل می‌بینیم‌

     سرت ار به چرخ ساید، نخوری فریب عزّت‌

     که همان کف غباری به هوا رسیده باشی‌

     و

     بلند و پست سدّ راه عجز ما نمی‌گردد

     به پهلو قطع سازد سایه چندین کوه و صحرا را

     ملاحظه می‌کنید که این نوع نگاه‌، یک دل‌خوش کنی است یعنی بله‌، این عجز ما از آن شکوه شما بهتر است‌. اما اقبال از این تضاد فقر و غنا و بیچارگی و شکوه‌، چنین نتیجه‌ای نمی‌گیرد. او در پی انقلاب است و آن هم به قول خودش «انقلابی که نگنجد به ضمیر افلاک‌»

     خواجه از خون رگ  مزدور سازد لعل ناب‌

     از جفای دهخدایان‌، کشت‌ِ دهقانان خراب‌

               انقلاب‌، انقلاب ای انقلاب‌

     شیخ شهر از رشته‌ی تسبیح‌، صد مؤمن به دام‌

     کافران ساده‌دل را برهمن زنّارتاب‌

               انقلاب‌، انقلاب ای انقلاب‌

     میر و سلطان نردباز و کعبتین شان دغل‌

     جان محکومان ز تن بردند و محکومان به خواب‌

               انقلاب‌، انقلاب ای انقلاب‌...

3. آزادی‌خواهی‌

یکی دیگر از ویژگیهای بارز شعر اقبال‌، آزادی‌خواهی است‌. این «آزادی‌» به مفهوم نوین آن از دستاوردهای جهان در چندقرن اخیر است‌. در فرهنگ و ادب کهن ما آزادی بیشتر وجه معنوی و عرفانی دارد و کمتر به جوانب سیاسی و اجتماعی این کلمه توجه می‌شود. مثلاً وقتی مولانای بلخی و بیدل در این بیتها از زندان و آزادی و امثال اینها سخن می‌گویند بیشتر مفاهیم معنوی مورد نظر است‌

     باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم‌

     وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم‌

     و

     تنم ز بند لباس تکلّف آزاد است‌

     برهنگی به بَرَم خلعت خداداد است‌

     ولی اقبال همانند دیگر شاعران آن دوره‌، غالباً آزادی را از منظر اجتماعی و سیاسی در نظر دارد و این مفهوم به ویژه در شعر او، با نوعی بیگانه‌ستیزی همراه است‌، چنان که می‌گوید

     می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

     دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

     در کنار این آزادی‌خواهی نوعی انقلابی‌گری از نوع مبارزه علیه استبداد هم در شعر اقبال دیده می‌شود و البته این بی سبب هم نیست‌، چون او در روزگار وابستگی کشورش به استعمار انگلیس به سر می‌برده و از مبارزان راه استقلال و بنیادگذاری کشور پاکستان است‌. شعر «خواجه و مزدور» اقبال به خوبی بیانگر مبارزه‌جویی و انقلابی‌گری اوست‌

     خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب‌

     از جفای دهخدایان‌، کشت‌ِ دهقانان خراب‌

     انقلاب‌، انقلاب ای انقلاب‌

     میر و سلطان نردباز و کعبتین شان دغل‌

     جان محکومان ز تن بردند و محکومان به خواب‌

     انقلاب‌، انقلاب ای انقلاب‌

4. اتکا به خویشتن‌

 

اعتماد به نفس و اتکا به سرمایه‌های معنوی خویش‌، یکی دیگر از دستگیره‌های فکری علاّ مه اقبال است‌. او علاوه بر این که کتابی با نام «اسرار خودی‌» دارد، در جای‌جای شعرهایش به این موضوع می‌پردازد و بر این باور است که در میان ملل مشرق‌زمین آن‌قدر توانایی معنوی وجود دارد که اگر با دانش و فن امروز یکجا شود، بتواند جهانی دیگر بیافریند

     زندگی در صدف خویش گهرساختن است‌.

     در دل شعله فرورفتن و نگداختن است‌

     عشق از این گنبد دربسته برون‌تاختن است‌

     شیشه‌ی ماه ز طاق فلک انداختن است‌

     سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است‌

     به یکی داو، جهان بردن و جان باختن است‌

     حکمت و فلسفه را همّت مردی باید

     تیغ اندیشه به روی دو جهان آختن است‌

     مذهب زنده‌دلان خواب پریشانی نیست‌

     از همین خاک‌، جهان دگری ساختن است‌

     این غزل‌، یک بیانیه‌ی فکری اقبال است‌. او در آن بر چند نکته‌ی اساسی تأکید می‌کند، یکی اتکا بر داشته‌های خویش‌، یعنی در صدف خویش گهر ساختن‌. دیگری مبارزه‌، تلاش و استقامت برای دست‌یافتن به یک زندگی بهتر. دیگری‌، رویارویی فکری و فلسفی با دنیا. او در نهایت عقیده دارد که از همین خاک‌، یعنی مشرق‌زمین می‌توان جهانی دیگر ساخت‌.

5. مذهب‌گرایی در عین روشنفکری‌

در همین مسیر توجه به مذهب را نیز می‌توان یکی دیگر از شاخصه‌های فکری اقبال دانست و از ارمغانهایی که او به شعر امروز هدیه کرده است‌. او بر خلاف بسیاری دیگر از روشنفکران عصر خویش‌، علی‌رغم آشنایی با تمدّن جدید، فردی است کاملاً مذهبی و باورمند به حقّانیت شریعت محمدی‌. به همین لحاظ، در دوره‌ای که غالب روشنفکران دوره‌ی مشروطه و حتی بسیاری از پیروان نیمایوشیج‌، به صراحت دم از گرایشهای ضدمذهبی یا ضداسلامی می‌زنند با صراحت تمام می‌گوید.

     همّت مسلم ز نام مصطفاست‌

     آبروی ما ز نام مصطفاست‌

     این مذهب‌گرایی اقبال نیز توأم است با نگرشهای نوینی که نسبت به مذهب و وقایع دینی مثل کربلا وجود دارد و در این نگاه نو، جوانب تاریخی‌، سیاسی و اجتماعی قضایا نیز مورد توجه است‌. حتی درست‌تر این است که بگوییم اقبال لاهوری یکی از اشخاص مؤثر در این تغییر نگرش نسبت به مذهب بوده است‌.

6. نگاه واقع‌بینانه به غرب‌

یکی دیگر از مباحثی که به وسیله‌ی اقبال وارد شعر فارسی می‌شود، غرب‌ستیزی است‌. این غرب‌ستیزی در دوره‌ای مطرح می‌شود که جریانهای روشنفکری در کشورهای اسلامی‌، غالباً آبشخور غربی دارند و در نهایت نیز به نوعی غرب‌گرایی افراطی منتهی می‌شوند.

     شاعران دوره‌ی مشروطه در ایران و افغانستان کمابیش سعی می‌کردند خودشان را با تحوّلات خارج وفق دهند، ولی متأسفانه این وفق‌دادن بسیار سطحی و صوری بود و کمتر نشانه‌ای از یک واکنش عمیق فکری در برابر رهیافتهای مغرب‌زمین دیده می‌شد. به همین لحاظ آنانی که دغدغه‌ی مذهبی داشتند، غالباً با هر گونه تغییر و تحوّلی مخالفت می‌کردند و آنانی هم که از این دغدغه‌ها تهی بودند، دربست تسلیم غرب و همه‌ی جزئیات فرهنگ آن می‌شدند

     در این میان اقبال لاهوری تنها کسی بود که با چشم باز و از روی آگاهی و هوشیاری با غرب و تحوّلات دنیای نوین برخورد کرد و در عین حال‌، توانست در کنار دانش و فن‌ّ غربی‌، معنویت شرقی را نیز حفظ کند. شعر اقبال حاصل چنین برخوردی است‌.

     برخورد اقبال با غرب کاملاً هوشمندانه است‌. او می‌کوشد جوانب قوّت و ضعف تمدّن غربی را از هم تفکیک کند. به همین لحاظ به دانش و فن غربی احترام قایل است و می‌گوید.

     قوّت افرنگ از علم و فن است‌.

     از همین روغن چراغش روشن است‌.

     ولی این احترام به دانش و فن باعث نمی‌شود که شاعر ما از معنویت شرقی غافل شود و همین‌، از وجوه بارز تفکر اوست‌. او عشق و معنویت را عامل حیات مشرق‌زمین می‌داند و بر این باور است که غرب از این معنویت دور شده است‌. این هم سخن تازه‌ای است که در شعر دیگر شاعران آن دوره کمتر دیده می‌شود

     او در جایی دیگر یادآور می‌شود که غربیان را زیرکی زنده ساخته و شرقیان را عشق و معنویت‌. شاعر ما بر این باور است که جامعه‌ی امروز به هر دو نیاز دارد.

     غربیان را زیرکی‌، ساز حیات‌

     شرقیان را عشق‌، راز کائنات‌

     زیرکی از عشق گردد حق‌شناس‌

     کار عشق از زیرکی محکم‌اساس‌

     عشق چون با زیرکی همبر شود،

     نقشبند عالم دیگر شود

     خیز و نقش عالم دیگر بنه‌

     عشق را با زیرکی آمیز ده‌

     البته در مجموع با توجه به مصیبتهایی که ملل مشرق‌زمین از استعمار غرب تحمّل کرده‌اند، برخورد اقبال با غرب و غربیان غالباً انتقادآمیز است‌.

     از جانبی دیگر اقبال دلبسته‌ی ارزشهای مشرق‌زمینی است‌، اما این ارزشها را پیله‌سان بر گرد خویش نمی‌تند تا روزی دیگران خودش را بکشند و پیله‌اش را ابریشم سازند. او به ارزیابی دقیق ره‌آورد غربیان می‌نشیند و می‌کوشد با انصاف تمام‌، خوب و بدش را از هم جدا کند.

     شرق را از خود برد تقلید غرب‌

     باید این اقوام را تنقید غرب‌

     قوت مغرب نه از چنگ و رباب‌

     نی ز رقص دختران بی‌حجاب‌

     نی ز سحر ساحران لاله‌روست‌

     نی ز عریان ساق و نی از قطع موست‌

     محکمی او را نه از لادینی است‌

     نی فروغش از خط لاتینی است‌

     قوّت افرنگ از علم و فن است‌

     از همین آتش چراغش روشن است‌

     حکمت از قطع و برید جامه نیست‌

     مانع علم و هنر عمامه نیست‌

     علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ‌،

     مغز می‌باید، نه ملبوس فرنگ‌

     این را می‌توان مقایسه کرد با دیدگاه شاعران مشروطه به غرب و شرق‌، و تفاوت را دید که تا چه مایه است‌.

     امتیاز مهم اقبال وقوفی است که بر مسأله یافته و درواقع او اگر رویارویی‌ای هم با غربیان دارد، نه از سر جهالت بلکه از روی شناخت است‌. او می‌کوشد به شرقیان راه بیرون‌شد از تضاد شرق و غرب را بیاموزد و در نهایت هم راهی را پیشنهاد می‌کند که تا کنون هم اندیشمندان مسلمان چیزی بهتر از آن درنیافته‌اند. این غزل از کتاب زبور عجم او نمونه‌ای خوب از راهنماییهای اقبال است‌. او در اینجا، چسبیدن متعصبانه به مرده‌ریگ شرقی را هم می‌نکوهد.

     بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو

     که نیرزد به جوی این همه دیرینه و نو

     زندگی انجمن‌آرا و نگهدار خود است‌

     ای که در قافله‌ای‌، بی‌همه شو، با همه رو

     اقبال نه تنها در چاره‌اندیشی برای شرقیان می‌کوشد، که فراتر از آن‌، برای غرب نیز پیشنهادها و رهنمودهایی دارد. در واقع او نه تنها کنش‌پذیر و منفعل نیست‌، که کنش‌مند و مؤثر است‌. به همین ترتیب نه تنها در مسایل فکری‌، که در امور سیاسی و بین‌المللی هم حرفهایی برای گفتن دارد. مثلاً در حالی که بسیاری از جهانیان تشکیل سازمان ملل متحد را پایان‌بخش جنگ و ستیزه و بی‌عدالتی می‌دانستند، چنین نگاه انتقادی و طنزآمیزی به آن دارد.

     برفتد تا روش رزم در این بزم کهن‌

     دردمندان جهان طرح نو انداخته‌اند

     من از این بیش ندانم که کفن‌دزدی چند

     بهر تقسیم قبور انجمنی ساخته‌اند

     درک سخن اقبال برای ما امروزیان که این کفن‌دزدی را به‌ویژه در این ایام بعینه می‌بینیم‌، بسیار راحت‌تر است‌.

  7. اندیشه‌ی جهان‌وطنی اسلامی‌

شعر فارسی در اواخر قرن سیزدهم هجری در رکود و خمودگی کامل به سر می‌برد و این خمودگی هم به وضعیت اجتماعی جوامع فارسی‌زبان وابسته بود. بسیاری از مردم از تحولات سریع جهان خارج بی‌خبر بودند و کسانی هم که چیزهایی از این تحوّلات می‌دانستند، یا چشم‌بسته تسلیم آن می‌شدند و یا از سر عناد و کورکورانه با آن مخالفت می‌کردند. بسیار کم‌بودند کسانی که توانسته باشند در برابر این دگرگونیها یک واکنش سنجیده و هوشیارانه نشان دهند

     تغییر وضعیت اجتماعی سیاسی ملل مشرق در اوایل عصر حاضر، بسیاری از متفکرین را به افراط و تفریط کشاند. دوره‌ی مشروطه پُر بود از این افراط و تفریطها. یکی از این تندرویها را در مفاهیم وطن و ملت می‌توان دید. در فرهنگ ما پیش از این‌، وطن و ملت و امثال این مفاهیم‌، امروزه را نداشت و به همین اعتبار، دریافت دیگری از آنها می‌شد. مثلاً شیخ بهایی به صراحت می‌گفت‌

     این وطن مصر و عراق و شام نیست‌

     این وطن شهری است کان را نام نیست‌

     اما در عصر حاضر برای بسیاری از شرقیان‌، وطن همین مصر و عراق و شام شد و وطن‌دوستی به شکل ملی‌گرایی بروز کرد. این وطن دوستی در شکل افراطی‌اش مبدل به نوعی گرایش تنگ‌نظرانه شد که دیگر حتی عربها و ترکان مسلمان را نیز اهریمنی و بدنهاد می‌دانست‌. اوج این گرایش در شعر اخوان ثالث و اقران او دیده می‌شود

     ولی اقبال هم در این مقوله و هم در دیگر مقولاتی که متحول شدند، توانست اعتدال و اندیشه‌مندی را جایگزین افراطی‌گری و تعصّب کند. او با آن همه تعلق خاطری که به سرزمینش پاکستان داشت و خود از مؤسسین این کشور به شمار می‌آید، به هیچ‌وجه نشانه‌ای از پاکستان‌دوستی بروز نداد و این در حالی بود که شاعران مشروطه‌، همچون بهار و عارف و نسل پس از آنان همچون اخوان نقطه‌ی مهم توجه خویش را به ایران‌دوستی‌، آن هم ایران کهن به مفهوم جغرافیایی و محدود آن معطوف کرده‌بودند. کافی است قصیده‌ی «مه کرد مسخر دره و کوه لزن را» از بهار را بخوانیم که اتفاقاً از شعرهای دوران پختگی اوست‌، نه از آثار احساسی دوره‌ی جوانی‌

     شد داغ دلم تازه که آورد به یادم‌

     تاریکی و بدروزی ایران کهن را

     آن روز چه شد کایران زانوار عدالت‌

     چون خُلد برین کرد زمین را و زمن را

     بهار در این قصیده ضمن ایران‌ستایی‌، دیگر ملل و سرزمینهای مشرق را خصم پنداشته و کشورگشایی شاهانی چون کوروش‌، داریوش و حتی نادر افشار در سرزمینهای همسایه را، ولو با قتل و غارت بوده باشد، می‌ستاید و مثلاً از فتح پیشاور و دهلی و لاهور و دکن و بخارا و بدخشان با شمشیر مکافات نادر احساس فخر می‌کند

     وآنگه به کف آورد به شمشیر مکافات‌

     پیشاور و دهلی و لهاوور و دکن را

     وآن ملک ببخشید و بشد سوی بخارا

     وز بیم بلرزاند بدخشان و پکن را

     این فکر یک فکر روشنگرانه و عادلانه نیست‌. اینجاست که اندیشه‌ی اقبال درخشش و تمایز خود را نشان می‌دهد و اینجاست که مسجل می‌شود علامه تا چه مایه از این گرایشهای رایج روزگار خویش بدور بوده است‌. او استغراق در این مفاهیم را دل بستن به کلوخ و سنگ و خشت می‌داند

     لرد مغرب‌، آن سراپا مکر و فن‌

     اهل دین را داد تعلیم وطن‌

     او به فکر مرکز و تو در نفاق‌

     بگذر از شام و فلسطین و عراق‌

     تو اگر داری تمیز خوب و زشت‌

     دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت‌

     باری‌، وطن در چشم اقبال بسیار وسیع‌تر از هند و پاکستان و افغانستان و ایران است‌، بلکه خود می‌گوید

     از عراق و هند و ایرانیم ما

     شبنم یک صبح خندانیم ما

     و در شعر معروف از خواب گران خیز هم انسانهای کشورهای مختلف را مخاطب قرار می‌دهد، نه مردم هند و پاکستان تنها را

     خاور همه مانند غبار سر راهی است‌

     یک ناله‌ی خاموش و اثرباخته‌آهی است‌

     هر ذرّه‌ی این خاک‌، گره‌خورده نگاهی است‌

     از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز

     از خواب گران‌، خواب گران‌، خواب گران خیز

     از خواب گران خیز

     در دید اقبال‌، همه‌ی جهان اسلام یک کشور و یک ملّت به شمار می‌آید و این سخن هرچند در افکار کسانی چون سیدجمال الدین و دیگران سابقه داشته‌، در شعر فارسی به این شکل کمتر مطرح بوده است‌. در مقابل نیز همه‌ی جهان سرمایه‌داری‌، «غرب‌» یا «فرنگ‌» دانسته می‌شود و شکل برخورد با جهان غرب‌، چنان که گفتیم‌، یکی از دغدغه‌ها و یکی از نوآوریهای این شاعر است.‌ 

روزنامه اصلاح

 

استاد عبدالعلی مستغنی شاعرودانشمند آگاه استاد عبدالعلی مستغنی ازشاعران طراز اول پیشرو وازنخبگان شعروادب صدسال اخیرافغاستان است درنگی برچند ویژه گی شخصیت علمی وادبی وآگاهی اجتماعی مستغنی میتواند برهان صدعا باشد . مقام علمی : عبدالعلی مستغنی درسال ۱٢٩۳ خورشیدی دربالاحصار کابل زاده شد . فرمانروایی شش شاه امیر شیرعلی خان . عبدالرحمان . حبیب الله .امان .نادرخان وسه ماه واندی اززمان ظاهرشاه – را تجربه کرد. علوم دین ومروج روزگار,فقه , فلسفه , کلام ومنطق را ازپدرآموخت وهمانگونه که سنت زمان بود , علوم ادبی را به تعقیب دانش دینی فرا گرفت و به سرایش پرداخت . اندوخته های دینی اش را درشعرپیاده نمود و به مردم ارایه دهد ، تا آنجا شماری ادبیاتش ترجمه مستقیم آیات ربانی واحادیث نبوی است : تو هرگم کرده راهی را به علم رهنما بودی به هر چیزی که اکنون نام گیرند آشنا بودی ترجمه آیه : وعلم آدم الاسما گلها (خداوند همه نام ها را به آدم آموخت) (گلزار اشعار) باید نکنی نیکی وبا نیک بدی نیکی با نیک وبدبه بد باید کرد (گلزار اشعار) ترجمه آیه : هل جز الاحسان الی الاحسان . درحکمت ازاین جامعه پا پس نگذاری میراث خود ای وادی به هرکس نگذاری آه این گل بی خاربه هرخس نگذاری این حرف همی گویمت وبس نگذاری حکمت زتو گم گشته چرا بیش بخوبی چونت چرا گم شده خویش بخوبی ابیات فوق ترجمه این حدیث است : الحکمه ضاله المومن فهسواحق بها انی وجدها حکمت گمشده مومن است . پس هرجاکه وی آنرا دریافت به آن سزاوارتروحقدارتراست ای آنکه طفیل ذات پاک احمد این هردو جهان کرد بیکدم پیدا (گلزار اشعار: ترجمه این حدیث است : لولاک کا خلقت الافلاک پی کسب معارف فرض عین است این زمان همت شود آباد کشور گرکند پیروجوان همت تر جمه این حدیث است : العلم فریضه علی کل ملم وحلمه .آموزش علم برتمام زن ومرد مسلمان فرض است. مقام ادبی: عبدالعلی مستغنی درروزگارخودش ازنخبگان طراز اول شعروادب بود. همین ویژگی سبب شد که با ایجاد مکتب حبیبیه درکنارمعلمان هندی به حیث استاد پذیرفته شد . مستغنی به زبان های فارسی پشتو عربی واردو مسلط بود. به آنها می نوشت ورزین زبانها ترجمه می کرد . ترجمه شعراکبرالله آبادی ازاردو به فارسی وآنهم به نظم فارسی توان ومقام بلند ادبی وشعری او را به نمایش می گذارد بندی ازمسدس مطول الله آبادی که توسط مستغنی ترجمه شده است : مسلمان با شدت ازاعلانی خود خبرچیزی ؟ به معراجی که اول دانستی داری نظر چیزی ؟ زدرد جاه ازکف داده ات , داری اثر چیزی ؟ نمی سوزد زاقبال حریفانست ، جگر چیزی ؟ تو هر گم کرده راهی را ،به عالم رهنما بودی به هر چیزی که اکنون نام گیرند ، آشنا بودی باایجاد سراج الاخبار،عبدالعلی مستغنی .مسوول صفحه ادبی آن انتخاب شد .این انتخاب برای یگانه نشریه کشورکه زیر نظرشاه نشرمی گردد ، مقام برترمستغنی را درمیان همگ نانش به روشنی برمیتابد . پیشروشعر نو : مستغنی و همروزگاران آن به این باور بودند که دیگر زمان سرایش ازگل وبلبل بگذشته است .بادرنظرداشت

تحولات زمان شعرنیزباید دیگر گونی یابد واین دیگرگونی را درمحتوا جستجو ی کردند وعقیده داشتند شاعرمعاصر باید ازدرد وطن ، نیاز جامعه وازپدیده ها ومظاهرجدید تمدن سخن بگوید وملت را به سوی کاروتلاش وبیداری سوق دهد درپیوند با همین باوراست که مستغنی به عنوان یکی ازنخستین شاعران پیشروی نو گرایی می سراید : اگر از مظاهر تمدن میگوید شرکت ر اه آهن نمایی وطن امن ازدست دشمن نمایی چو درملک بسیارشد کارخانه نخسپد زن ومرد بیکارخانه ستایش علم : علم است معارف به جهان کارودیگرهیچ مپسند جهان محو کمالات وتو درهیچ ازکیمیای علم مش زر کنید ازجهل خانه سوز خدا را حذرکنید معارف : تعلیم چو شد عام ، شود عام تمدن بی علم ومعارف نشود تام تمدن مقام شعری : مستغنی را مرور گارانش شاعربا لفطره معرفی کرده اند . طبع فورانی داشته ودراندک زمانی گاه قصاید بزرگی را انشا می کرده است . ازاین درسرایش ، مولانا خال محمد خسته درباره مستغنی می گوید : شاعرشیوا بیان عبدالعلی کابلی بود مستغنی که ازعالم به استغنا گذشت آنکه گفتارش سرا پا بود درس زندگی گفت بی با کانه حرف حق وبی پروا گذشت ملک الشعرا بها ر، ادیب وشاعرنامور ایرانی ، ضمن ستایش ازمستغنی تاریخ وفات او را دربیتی مشخص ساخته است بهرتاریخ وفامش زد رقم کلک بهار عاقبت مستغنی (بیدل وداع روح کرد) مستغنی خود نیز به قدرت شعری خویش باوراستوار داشته است که میگوید : کنون درشهرکابل کیست مانند تو مستغنی که تاگوید غزل این رنگ استادانه درصحرا پختگی وجزالت درمواردی ، درشعرمستغنی تا آنجا است که برخی ابیات ومصرا عهایش به امثال ورد زبان مردم تبدیل گردیده است : کارهربلهوس نیست گذشتن ازسر صفت عاشق مردانه بود سربازی بایدت باخت چو مستغنی بیدل سر و جان عشق بازی نبود جان برادر بازی کاربرد ضایع ادبی نیزدرشعرمستغنی به وفرت وجود دارد که بیا نیست ازآگاهی ها و تسلط او برعلوم ادبی ازباررنج وغصه الف گشت همچو دال هم دال وذال ازاین غم جانگاه چون حلال نون است همچو قامت من اه ازاین حلال هرحرف را غمش اثری کرد حسب حال واو است ازفراق وی ای وای سرنگون زین غم نشست چون دل من درمیان خون دانای خود آگاه : مستغنی عالم است عالم آگاه وبیدار. درد اجتماع را می داند ودرپی درمان است ، مصایب کشور و جامعه را می شناسد و وظیفه خود تا آن مصیت ها وسرمنشا آنرا به ملت معرفی کند واین است خصیصه خود آگا هی مستغی شاهد است که سرزمین او در چنبره استعمارقرار دارد واستقلال وآزادی اش ملعبه دیو استعماراست ودین اسلام مورد تعدی و تجاوز. خاهوش نمی نشنیده و میسراید : دوستان تا چند برما چیزه باشد دشمنان اصل مغرب چند برمشرق مسلط حکمران حضم دین تا چند راند حکم برهندوستان مصریان تا کی اسیرجوراین اهریمنان بصره و بغداد تا کی درکف بد خواه دین ای مسلمانان خدا را چند غفلت آه دین دراین زمینه تا آنجاپیش میرود که می گوید نگفتنی ها وراز های دل وپنهانی را برایت گفتم دیگرچه میتوانم. پی بیداری ملت هزاران داستان گفتم به افغان ما جرای درد با شور و افغان گفتم حدیثی را که دردل بگذرانی بر زبان گفتم زحال دل نمودم ترجمانی هرزمان گفتم چه می آید زدست من جز این گفتارمی گویم اگرکس بشنود یا نشنود تا چارمی گویم اصلاح گراخلاق واجتماع: مستغنی اصلاح جامعه و اخلاق اجتماعی وفردی را ازوظایف خود می داند . تا آنجا که تقریبآ همه سروده هایش وقف این آرمان است .ملت را به تحرک و بیداری وکارتشویق می کند ومفاسد و اراذیل اجتماعی را نقد می نماید وجامعه را ازآن برحذرمی دارد . به نفس سرکش اماره مبتلا شده ای که ننگ دام ودری ،دون زچارپاشده ای زدست نفس گرفتارصد بلا سده ای زشهوت است که محکوم وبینوا شده ای گراین خواص نمی داشتی ملک بود ی بخاک تیره نبودی وبرفلک بودی گرعلم و ادب نیست چو مستغنی است اکنون درهیچ قطاری ننمایند شمارت

نگـاهـی بـه نخستين انجمن ادبی در کابل

نجم کاويانی

 

انجمن ادبی كابل»، نزديک به هشتاد سال پـيش در سال ۱۳۱۰خورشيدی برابر با ۱۹۳۲ميلادی با شرکت شماری از نويسندگان و شاعران در کابل تأسيس گرديد. «مقصد از تأسيس اين انجمن اصلاح و توحيد سبک ادبيات و اتخاذ اسلوب نگارش و روشن ساختن تاريخ، مشاهير، رجال و مفاخر گذشته وطن» اعلام شد. «انجمن ادبی كابل»، ماهنامه‌‌ی را به نام «مجله کابل» در ۱۵ خرداد ۱۳۱۰خورشيدی به زبان فارسی انتشار داد. اين مجله به نشر موضوعات مختلـف علمی، ادبی، تاريخی و اجتماعی می‌پرداخت. افزون بر انتشار مجله، اين انجمن به تصحيح و تصديق کتاب‌‌های تأليف‌شده کمک می‌رساند و پـيرامون ترجمه‌های ادبی و تاريخی اظهار نظر می‌کرد. «انجمن ادبی كابل»، در پايان سال ۱۳۱۱خورشيدی، نخستين سالنامه را در افغانستان با عنوان «سالنامه کابل» که در برگيرنده‌ی رويدادهای مهم سال، مقالات و گزارش‌های ادبی، هنری و تاريخی بود، به زبان فارسی چاپ و منتـشر کرد که در مقدمه‌ی آن چنين آمده است: «انجمن ادبی کابل در اوخر سال ۱۳۱۱شمسی در اين فکر افتاد که ... اقدام به نشر يک سالنامه‌ی خصوصی از طرف مجله کابل نمايد ... تا جائيکه مواد و اطلاعات لازمه به دست آمد، [آنرا] ترتـيب داده و اينک به عنوان سالنامه‌ی کابل به [جهت] مطالعه هموطنان تقديم می‌شود. نخستين اعضای «هئيت انجمن ادبی كابل» عبارت‌ بودند از: ميرغلام‌محمد خان غبار، قاری عبدالله خان، عبدالعلی خان مستغنی، محمدكريم خان نزيهی، سرور خان جويا، سرور خان گويا، حفيظ‌الله خان و امين‌الله خان زمرلای. هم‌چنين شاهزاده احمدعلی خان درانی، به مقام مديريت انجمن و غلام ‌جيلانی خان اعظمی، به مقام معاونت آن منصوب کرديدند و سيد قاسم خان، به عنوان مترجم فرانسه و عبدالباقي خان لطيفي به عنوان منشی انجمن تعيـين شدند. در جمله فعاليت‌های سال اول «انجمن ادبی کابل»، علاوه بر چاپ دوازده شماره ماهنامه‌ی «مجله کابل»، می‌توان از تأسيس شعبه‌‌های تاريخ، تأليف و ترجمه، برگزاری همايش‌های علمی و ادبی، به راه انداختن مسابقات ادبی، تأسيس کتابخانه‌ی با کتاب‌هايی علمی، تاريخی، ادبی به زبان‌های فارسی، عربی، انگليسی، فرانسه و از کوشش در راستای شناساندن انجمن به ديگر مؤسسات ادبی جهان، ياد کرد. اعضای «انجمن ادبی کابل» به نوشتن و تأليف آثاری تاريخی و ادبی پرداختند و هم‌چنين به ترجمه برخی آثاری از ساير زبان‌ها به فارسی مبادرت کردند. آنها افزون بر تأليف و ترجمه به تصحيح برخی آثار منتشر شده نيز پرداختند. در همين‌جا بايد به تدوین و ترتيب دایرة‌المعارف (دانشنامه) «آریانا» به عنوان یکی از کارهای مهم «انجمن ادبی کابل» اشاره کرد که نخستین شماره‌ای آن در سال ۱۳۲۷ خورشیدی منتشر شد. «انجمن ادبی کابل» و نشريات آن آهسته آهسته راه خود را در ميان لايه‌های با سواد جامعه باز کرد و شماری از اعضای انجمن به عنوان شخصيت‌های انديشمند، ترقی‌خواه و ملی مطرح شدند، نفوذ و اعتبار شان گسترش يافت. در چنين اوضاع و احوالی دولت وقت به تلاش برخاست تا با برکناری و حتی زندانی ساختن افراد انديشمند و مستقل انجمن هوا داران خود را جايگزين آنها سازد. دولت در گام نخست دو عضو سرشناس و پرکار «انجمن ادبی کابل»، را بازداشت و به زندان انداخت.

ميرغلام محمد غبار (۱۸۹۸-۱۹۷۸)، يکی از پايه‌گذاران «انجمن ادبی کابل»،

مرد آزادی‌خواه، تجددطلب و مشروطه‌خواه، مورخ برجسته‌ی افغانستان در سال ۱۹۳۳ از طرف دولت وقت بازداشت و به زندان افتاد و تا سال ۱۹۳۵ در زندان ماند و بعدا به استان فراه تبعيد شد و تا سال ۱۹۴۲ به عنوان تبعيدی در آنجا بسر برد. وی که در دوره هفتم مجلس شورای ملی نماينده شهريان کابل در پارلمان بود، بار دگر خود را برای دوره هشتم نامزد کرد، اما دولت وقت وی را بازداشت و به زندان انداخت و او از سال ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۶ در زندان ماند. غبار در سال ۱۹۷۸ چشم از جهان فروبست. کتاب «افغانستان در مسير تاريخ» در دوجلد، اثر ارزشمند و منبع معتبری است که از وی در کنار چندين کتاب و ده‌ها مقاله به جا مانده است. سرور جويا (۱۹۶۱- ۱۸۹۸)، مردی مشروطه‌خواه و مترقی، شاعر و نويسنده آزادی‌خواه و يکی از پايه‌گذاران «انجمن ادبی کابل» بود. دولت وی را در سال ۱۹۳۷ بازداشت کرد و به زندان انداخت و وی ۱۳ سال در زندان ماند. وی بعد از آزادشدن از زندان، در تأسيس «جمعيت وطن» که حزب اپوزيسيون دولت بود، نقش فعال ايفا کرد و به انـتقاد از سياست‌های دولت پرداخت. دو سال بعد از آزاد شدن، دولت افغانستان وی را دو باره به زندان انداخت تا او ۱۰ سال ديگر را هم در زندان بماند. وی مجموعا ۲۳ سال زندانی بود. سرور جويا در سال ۱۹۶۱ در زندان به نحو مرموز زندگي را پدرود گفت. کريم نزيهی (۱۹۰۵-۱۹۸۳)، نويسنده و شاعر آزادی‌خواه، يکی ازاعضای جوان «انجمن ادبی کابل»، بود. وی نه تنها از «انجمن ادبی کابل» کنار گذاشته شد، بلکه بيست سال (۱۹۶۰- ۱۹۴۰) از طرف دولت ممنوع‌القلم بود. کريم نزيهی در سال ۱۹۸۳ در غربت زندگی را پدرود گفت. «گفته مي شود که دولت کابل به دو منظوردست به ايجاد اين نهاد [انجمن ادبی کابل] زده بود ـ نخست اين‌که مي‌خواست چنين وانمايد که در پي رشد و گسترش ادبيات کشور است و از سوي ديگر در اين انديشه بود که اعضاي انجمن را نخست نشاني (شناسائی) کند و در فرصتي ديگر دست و دهان نويسندگان مخالف رژيم را بي‌رحمانه ببندد.5» دولت بعد از کنار زدن و زندانی کردن شماری از افراد انديشمند و مستقل «انجمن ادبی کابل» و جابجا کردن هواخواهان دولت، نظارت بر فعاليت‌های انجمن را تشديد بخشيد و آنرا هر چه بيشتر در خدمت سياست‌های دولت قرار داد. در اين ميان سياست فرهنگی و زبانی دولت افغانستان از نيمه‌ی دهه‌ی سوم سده‌ای بيستم دستخوش چرخش جدی و اشکارا شد. در همين رابطه در شماره ششم «سالنامه‌ی کابل» می‌خوانيم: «به تاريخ ۲۰ حمل ۱۳۱۶شمسی (۱۹۳۷ميلادی) ... سردار محمد نعيم (پسر عم محمد ظاهرشاه، شاه مستعفی افغانستان) به وزارت معارف (آموزش و پرورش) مقرر شدند ... انجمن [انجمن ادبی کابل] ... را مبدل به پشتو تولنه (جمعيت پشتو) فرموده بشکل آکادمی در آوردند. بعد از آنکه انجمن ادبی [کابل] عنوان پشتو تولنه ... يافت ... به چهار شعبه منقسم گرديد: شعبه‌ی تأليف و ترجمه، شعبه‌ی ادبيات، شعبه‌ی نشريات، شعبه‌ی لغات و صرف و نحو پشتو. «انجمن ادبی کابل»، با پياده شدن «سياست جديد فرهنگی دولت» و با تأسيس «انجمن تاريخ» در سال ۱۳۲۱، نقش مرکزی خود را از دست داد، به تحليل رفت و به بوته‌ی فراموشی سپرده شد. اما کارنامه‌ی «انجمن ادبی كابل» در طی نزديک به يک دهه فعاليت، به‌رغم همه دشواری‌ها و فضای اختناق چشم‌گير است. فعاليت‌های انجمن باعث مطرح شدن شماری از نويسندگان، شعرا، تذکره‌نويسان، انديشمندان و دگرانديشان در جامعه گرديد. هم‌چنين شماری از رجال ادبی و علمی توسط نويسندگان انجمن به جامعه معرفی شدند. شماری از تأليفات و ترجمه‌های «انجمن ادبی کابل» به امر بيداری و آگاهی جوانان افغانستان کمک کرد. البته جو خودکامگی و سانسور دولت مانع از آن بود که نويسنده بتواند آزادانه آنچه را که می‌انديشد و می‌داند بر روی کاغذ بياورد. در همين رابطه، مير غلام محمد غبار، يکی از اعضای پيشگام انجمن می‌نويسد: «در تابسان ۱٩۳۳ من عضو انجمن ادبی بودم ... فضای تاريک مانع آن بود که نويسنده بتواند آنچه را می‌داند و می‌خواهد آزادانه روی کاغذ آورد، زيرا سلطنت سد سديدی به‌عنوان سياست روز و غيره در برابر هر فکر و عمل نويسندگان کشيده بود.. بيشترين اعضای «انجمن ادبی کابل»، نويسندگان، شاعران و انديشمندانی آزدی‌خواه، تجددطلب و مترقی بودند که به‌رغم فضای اختناق و پيگرد دست به تأليف و ترجمه آثار ارزشمندی زدند. دولت در طی مدت کوتاه يک سوم بنيادگذاران «انجمن ادبی کابل» را کنار زد و شماری از آنها را به زندان انداخت. اما به باور نگارنده طنين کارنامه‌ی آنها برای جنبش‌های اجتماعی و سياسی، ادبی و فرهنگی افغانستان الهام‌بخش باقی ماند. ولی آنچه به پياده‌شدن آرمان‌های عاليه داد‌خواهانه و ترقی‌خواهانه آنها تعلق می‌کيرد، هم‌چنان به عنوان پروژه‌ای درازمدت ناتمام مانده ا