هر چند که رنگ و روی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم  نشد   که  در  طربخانه   خاک

نقاش   ازل   بهر   چه  آراست   مرا

*****

نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار

با غم عشق زاده و با غم عشق داده جان

*****

نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده

دلم انگار فقط یاد کسی افتاده

*****

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود

سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

*****

غزل بوی ســــرودن دارد امشب

دل شیــــرین ,ربودن دارد امشب

صدای تیــشه ی فرهاد میگفت

هــــــــــــــوای باتــــو بودن دارد

*****

اشعار سهراب سپهری

دود می‌خیزد ز خلوتگاه من.

کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام؟

با درون سوخته دارم سخن.

کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام؟

*****

سهمم از وصل تو کم نیست ، همین دیشب بود

روی یک کاغذِ تر ، بوسه زدم نامت را

*****

چمدان دستِ تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است

*****

اشعار عاشقانه شهریار فارسی

خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد

خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد

گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات

گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد

*****

سهمم از وصل تو کم نیست ، همین دیشب بود

روی یک کاغذِ تر ، بوسه زدم نامت را

*****

شعرهای شهریار عاشقانه

به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

چه شعبده است که در چشمکان آبی تو

نهفته اند شب ماهتاب دریا را

*****

از نسیم سحر آموختم و شعله شمع

رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را

جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق

قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را

*****

شعرهای شهریار

بیداد رفت لاله بر باد رفته را

یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید

نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

*****

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش …!

*****

قاصد ز برم رفت که آرد خبر از یار

باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد

*****

آبان هوایش غرق دلتنگیست

عطرِ تو را در مشتِ خود دارد

فهمیده خیلی دوستت دارم

هِی پشت هم با عشق میبارد

*****

شعرهای زیبای محمد حسین بهجت تبریزی

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت

وی زلف کمندین من و شبهای درازت

شبها منم و چشمک محزون ثریا

با اشک غم و زمزمه راز و نیازت

*****

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت

*****

اشعار سعدی

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر

نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

*****

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود

*****

چه شده ای دل بیچاره پریشان شده ای...

خبری هست که تو این همه ویران شده ای...؟

حال و روزت که نشان میدهد عاشق باشی...

نکند باز سوار خر شیطان شده ای...؟!

*****

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

*****

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

*****

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او

هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

*****

دلگیر تراز تمام غم ها بودی...

دلتنگ ترین "آدم "دنیا بودی....

تو عاشق "سیبی" دل من! فهمیدم...

تو کودکیِ "حضرت حوا "بودی...!

*****

ای که در فصلِ خزانم دیده ای با پشتِ خم

این زمستان را نبین‌ ما هم بهاری داشتیم

*****

ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایـــم گـــل این بستان شـــاداب نمــــی‌مــاند

دریـــــــاب ضعیـفـــان را در وقــــت تــــوانـایــــی

*****

عیب رندان مکن‌ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی‌ آن دروَد عاقبت کار که کشت

*****

هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد

خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد

حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست

کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد

*****

مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف

سخت محتاج به گرمای پر و بال توام

تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت

میتوان گفت که من چلچله لال توام

*****

قلبی که غصه ی عشق هرلحظه خورده باشد...

من را به دست حسرت باید سپرده باشد...

حوای چشمهایم رنگ سیاه پوشید ....

شاید که در هوایت یک سیب مرده باشد...!

*****

از آتش عشق در جهان گرمیها

وز شیر جفاش در وفا نرمیها

زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست

بی شرم بود مرد چه بی شرمیها

*****

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

*****

دستهایم را بگیر، از زمستان دور شو

غیرِ من روی رگِ هر عاشقی، ساطور شو

*****

دستی که به انتظار دستانی بود

چشمی که نیازش لب خندانی بود

بیچاره ترین گدای این شهر منم

در پیرهنم عجب زمستانی بود

*****

غزل بوی ســــرودن دارد امشب ...

دل شیــــرین ,ربودن دارد امشب...

صدای تیــشه ی فرهاد میگفت...:

هــــــــــــــوای باتــــو بودن دارد...

*****

لحظه ی دیدارت این دل غرق حیرت میشود...

در میان پایت بیاید بحث غیرت میشود...!

من به روی تو نیاوردم که دلتنگم ولی...

گاه گاهی در نگاهم ذکر خیرت میشود...!

*****

چون در گذرم به باده شویید مرا

تلقین ز شراب  ناب  گویید  مرا

خواهید به روز حشر یابید  مرا

از خاک  در میکده  جویید  مرا

*****

چندان بخورم شراب کاین بوی شراب

آید  ز تراب  چون  روم   زیر  تراب

گر بر سر خـاک  من  رسد  مخموری

از بوی شراب من شود مست و خراب

*****

بر  لوح   نشان   بودنی ها  بوده   است

پیوسته قلم ز نیک  و بد  فرسوده   است

در  روز ازل  هر  آن  چه  بایست  بداد

غم  خوردن  و  کوشیدن  ما بیهوده است

*****

ای جلوه ی برق آشیان سوز تو را

وی روشنی شمع شب افروز تو را

زان روز که دیدمت شبی خوابم نیست

ایکاش ندیده بودم آن روز تو را

(رهی معیری(

*****

به جان جوشم که جویای تو باشم

خسی بر موج دریای ِ تو باشم

تمام آرزو های منی کاش

یکی از آرزو های تو باشم

(شفیعی کد کنی(

*****

زآن لحظه که دیده بر رخت وا کردم

دل دادم و شعر عشق انشا کردم

نی نی غلطم  کجا سرودم شعری ؟

تو شعر سرودی و من امضا کردم

 (حمید مصدق(

*****

گر خون دلی بیهُده خوردم ، خوردم

چندان که شب و روز شِمردم ، مردم

آری همه باخت بود سر تا سر عمر

دستی که به گیسوی تو بردم ، بردم

 ابتهاج سایه

*****

زیبایی جنگلی تن ِ رودی ِ تو

ایکاش که در کنار من بودی تو

محدود شدی به چادر و پیراهن

دنیای منی اگر چه محدودی تو

علیرضا رضایی

*****

کاش امشبم آن شمع طرب می آمد

وین روز مفارقت به شب می آمد

آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ایکاش که جان ما به لب می آمد

رهی معیری

 سحر گم گشته ناپیداست لیلی

همه شب ها شبِ یلداست لیلی

چراغی را بکن روشن، ببینیم

سیاهی تا کجا با ماست لیلی؟

*****

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم

تو می روی به سلامت سلام ما برسان

*****

زین گلستان درس دیدار که می خوانیم ما

اینقدر آیینه نتوان شد که حیرانیم ما

عالمی را وحشت ما چون سحر آواره کرد

چین فروش دامن صحرای امکانیم ما

 *****

خوب وینم عالمه که یی څوک راکړی معنی

پروت یم سر می ایښی د خپل یار په زنګانه

شاعر غنی خان ..

*****

بیگانه شدم دوست سلامی بفرست

 حرفی و حدیثی و کلامی بفرست

ما را در این غمکده عمری باقیست

تا اندک نفسی است پیامی بفرست

*****

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

*****

نمک برزخم من شیرین ترازخواب سحرگردد

جگرهاخون شودتایک پسرمثل پدرگردد

پدرازشوق دل درکودکی دست پسرگیرد

به امیدی که درپیری پسردست پدرگیرد

*****

تاچند به هر مرده و بیمار بگریم

وقت است به خود گریم و بسیار بگریم

هرچند زغم جاره ندارم من (بیدل)

این چاره که فرمود که ناچار بگریم

*****

سرِ دریاب بر تو می‌نویسم

سرودِ ناب بر تو می‌نویسم

خودِ من غرقه‌ی غرقاب، اما

به‌ روی آب بر تو می‌نویسم

*****

به برکه ی زلال چشــــــم یـــارم

به قلب باصفای تـــــــــو نـــگارم

به عشق آشتین و سوز هجران

به مولایم فسم شوق تـــو دارم

*****

خيالت ازسرم واكردني نيست

به هيچ گل واژه سوداكردني نيست

دلم پرواز مي گيرد به سويت

جدايي را تماشا كردني نيست

*****

دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز

در گفت و شنید خاص و عامیم هنوز

شد عمر تمام و ناتمامیم هنوز

صد بار بسوختیم و خامیم هنوز...

*****

حکیم عمر خیّام

چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ

پیمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ

خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی

از سـلخ بـه غره آیــد از غـره بـه سلخ

*****

کتـاب زنــده گی افسـانـه هایـت

شده پـر از شب و روزانـه هـایـت

خیـال گـریـه کردن دارد ایـــن دل

بیـــا تا سر نهم بر شــانه هایـت

*****

چه شد غمها ز من دوري نموده

دل ديـــوانـه ســـــر زوري نموده

شــدم مـن با خودم بيــگانه آيا؟

و يا كه عشــق منظوري نموده

*****

بعد از روز ها ء با سکوت تلخ

دوباره برخاست , در خود پیچید

زخم تنش سلاح ظلمت و جهل

آواز از قلب خونیش ترکید

*****

 خواب بودم سخن عشق تو بيدارم كرد

مست بودم نفس مهر تو هوشيارم كرد

تقدير تو در وسعت هر آينه پيداست

تقصير دلم نيست تما شاي زيباست

*****

 این قافله عمر عجب میگذرد

دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب میگذرد

خیام

*****

 نه افغانیم و نی تورک ونی تتاریم

چمن زاریم و از یک شاخساریم

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است

که ما پروردهٔ یک نو بهاریم

 اقبال لاهوری

 *****

دل که رنجید از کسی،خرسنـد کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوندکــــــــــردن مشکل است

کـــــوه را با آن بزرگــــــــی مـــــــــی توان هموار کرد

*****

ذهنش خالی از زیبایی های صبح

نفرتش از زمین و آسمان

هیچ آفتابی ومهتابی نبود آنجا

تا کنند حفظ عزت دامنش

*****

صبح ها با امید  دیدن  تو

دیده از خواب می گشودم من

صبح هایی که شامگاهانش

 به خیال  تو می غنودم من

*****

دوستان این رهبران اجنبی پرور مدام

دشمن بد خواه ما را بهر خود رهبرگرفت

*****

تا بهار  رخ تو می خندید

 مثل  یک باغ می شکفتم من

لحظاتی که با تو می بودم

از عمر کام می گرفتم من

*****

هر دو شیدا، هر دو شوریده

بر چمنزار می شتابیدیم

  بر سر  سبزه های تازه و تر

می خزیدیم، می خرامیدیم

*****

 دفتر  قصه باز می کردیم

قصه ی عشق، قصه ی دلها

غزل  غصه ساز می کردیم

غصه ی عشق، غصه ی دله

*****

مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر

که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او

هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

*****

دلگیر تراز تمام غم ها بودی...

دلتنگ ترین "آدم "دنیا بودی....

تو عاشق "سیبی" دل من! فهمیدم...

تو کودکیِ "حضرت حوا "بودی...!

*****

ای که در فصلِ خزانم دیده ای با پشتِ خم

این زمستان را نبین‌ ما هم بهاری داشتیم

*****

ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایـــم گـــل این بستان شـــاداب نمــــی‌مــاند

دریـــــــاب ضعیـفـــان را در وقــــت تــــوانـایــــی

*****

عیب رندان مکن‌ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی‌ آن دروَد عاقبت کار که کشت

*****

هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد

خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد

حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست

کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد

*****

مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف

سخت محتاج به گرمای پر و بال توام

تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت

میتوان گفت که من چلچله لال توام 

لحظاتی که با تو می بودم

شاد و شور آفرین و زیبا بود

 مثل  طفلی درون گهواره

 دل من در بَر  تو می آسود.

*****

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باور کنید که پاسخ آیینه سنگ نیست

سوگند می برم به مرام پرندگان

در شهر ما سزای پریدن تفنگ نیست

*****

همان ديرآمده دلــــــدار من شد

رفيق خوب و خوش رفتار من شد

پس از اينكه من و عشق مرا ديد

خريـدار دل بیـــــــــــــمار من شد

*****

چرا ديشب چنان بي تاب بودي

شبيه چشمه هــــاي آب بودي

روان بـــودي ميـــان رگ رگ من

مگر مستِ شـــرابِ ناب بودي؟

*****

تنها یک نفر به قله تاریخ می رسد

هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست

*****

سفر دل سفر سوي خطر داري دل من

چه آيا در نظر داري دل من ؟

نفس در سينه مي لرزد هميشه

مگر از خود گذر داري دل من

فرشته كمال

*****

درون سینه ام سوزنهان است

خدا و نام تو ورد زبان است

گذشت عمرم همه درجستجویت

تراخواهم که عشقت جاودان است

*****

وعده ی خام

درمکتب عشق همیشه ناکام شدم

دل بسته به وعده های هرخام شدم

دیوانـــه شدم زشهــــرخاطـــــر بیرون

افسانــه شدم شهــره وبدنام شدم

*****

فریاد

نفس تنگ است بیا فریاد امروز

دلم کن از قفس آزاد امروز

بیا ای صبح من ای آرزو ها

دل غمدیده را کن شاد امروز

*****

رنج فراق

خیالت ازدلم بیرون نمیشه

کسی مانند من مجنون نمیشه

شدم رنجور و مردم درفراقت

دیگر این جهره ام کلگون نمیشه

*****

روزعاشقان

امـــروزکــــه روز عاشقان است بیا

ازهجـــرتودل شعله بجان است بیا

ای نـــوردو چشـــــم انتظار(اسما)

برپرسش حال دل چسان است بیا

*****

من وتو

من وتو عاشق دیدار هستیم

به هم لایق وباهم یار هستیم

نداریم ترسی از دشمن به دنیا

به صدق عا شقی اقرار هستیم

*****

تماشا

از اشک بچشــم خویش دریادارم

دیدارتــــــرا دوست تمــــــــنا دارم

یکسوی دلــم آتش و یکسو آبست

من سوختن خویش راتماشادارم

اسما سخی عزیز

*****

دانه عشق

خــــزان کــــردی بهار روزگارم

چــــه کـــردی با دل امیدوارم

نمیخورد مرغ دل از دانه عشق

بدام افگندی و کردی شکارم

اسما سخی عزیز

*****

شهرآرز

در سینه شرار سوختن هادارم

درخانـه ی دیده موج دریا دارم

ای رفـته ز شهر آرزویم به کجا؟

بــــازآ، بـازآ ! تــــرا تمـــــنادارم

اسما سخی عزیز

*****

قلبی که غصه ی عشق هرلحظه خورده باشد...

من را به دست حسرت باید سپرده باشد...

حوای چشمهایم رنگ سیاه پوشید ....

شاید که در هوایت یک سیب مرده باشد...!

*****

از آتش عشق در جهان گرمیها

وز شیر جفاش در وفا نرمیها

زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست

بی شرم بود مرد چه بی شرمیها

*****

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

*****

دستهایم را بگیر، از زمستان دور شو

غیرِ من روی رگِ هر عاشقی، ساطور شو

*****

دستی که به انتظار دستانی بود

چشمی که نیازش لب خندانی بود

بیچاره ترین گدای این شهر منم

در پیرهنم عجب زمستانی بود

*****

غزل بوی ســــرودن دارد امشب ...

دل شیــــرین ,ربودن دارد امشب...

صدای تیــشه ی فرهاد میگفت...:

هــــــــــــــوای باتــــو بودن دارد...

*****

لحظه ی دیدارت این دل غرق حیرت میشود...

در میان پایت بیاید بحث غیرت میشود...!

من به روی تو نیاوردم که دلتنگم ولی...

گاه گاهی در نگاهم ذکر خیرت میشود...!

*****

چون در گذرم به باده شویید مرا

تلقین ز شراب  ناب  گویید  مرا

خواهید به روز حشر یابید  مرا

از خاک  در میکده  جویید  مرا

*****

چندان بخورم شراب کاین بوی شراب

آید  ز تراب  چون  روم   زیر  تراب

گر بر سر خـاک  من  رسد  مخموری

از بوی شراب من شود مست و خراب

*****

بر  لوح   نشان   بودنی ها  بوده   است

پیوسته قلم ز نیک  و بد  فرسوده   است

در  روز ازل  هر  آن  چه  بایست  بداد

غم  خوردن  و  کوشیدن  ما بیهوده است

*****

ای جلوه ی برق آشیان سوز تو را

وی روشنی شمع شب افروز تو را

زان روز که دیدمت شبی خوابم نیست

ایکاش ندیده بودم آن روز تو را

(رهی معیری(

*****

به جان جوشم که جویای تو باشم

خسی بر موج دریای ِ تو باشم

تمام آرزو های منی کاش

یکی از آرزو های تو باشم

(شفیعی کد کنی(

*****

زآن لحظه که دیده بر رخت وا کردم

دل دادم و شعر عشق انشا کردم

نی نی غلطم  کجا سرودم شعری ؟

تو شعر سرودی و من امضا کردم

 (حمید مصدق(

*****

گر خون دلی بیهُده خوردم ، خوردم

چندان که شب و روز شِمردم ، مردم

آری همه باخت بود سر تا سر عمر

دستی که به گیسوی تو بردم ، بردم

 ابتهاج سایه

*****

زیبایی جنگلی تن ِ رودی ِ تو

ایکاش که در کنار من بودی تو

محدود شدی به چادر و پیراهن

دنیای منی اگر چه محدودی تو

علیرضا رضایی

*****

کاش امشبم آن شمع طرب می آمد

وین روز مفارقت به شب می آمد

آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ایکاش که جان ما به لب می آمد

رهی معیری

*****

تابنده باشید

عزیزان دوستانم زنده باشید

چوخورشید فلک تابنده باشید

سپاس خشک و بیروحم پذیرید

دل شادو لب پرخنده باشید

اسماسخی عزیز

*****

کنج قفس

درکنج قفس گریه مستانه کنم

دل را زغم عشق تو دیوانه کنم

آتش به قفس زنـم برآیم بیرون

کفترشــوم و به بام تو خانه کنم

اسما سخی عزیز

*****

ناله جانسوز

درسینه دلم ترا صدا دارد یار

صد زخم عمیق ازجفادارد یار

گرمیشنوی ناله جانسوز مرا

باز آ باز آ که دل ترا دارد یار

اسما سخی عزیز

*****

مژده

سال نو دوستان مبارکباد

مژده گلفشان مبارکباد

روزمیلادحضرت عیسی

جشن خلق جهان مبارکباد

اسما سخی عزیز

*****

 بانگاه لطف

ای فدایت جان من حال تباهم را ببین

دردمند عشقم و روز سیاهم را ببین

آنکه بردارجفایش کرده ای قلب من است

بانگاه لطف قلب بی گناهم را ببین

اسما سخی عزیز

*****

وطنم

میهنـــم خاک تراگلشــن دوران بینم

شوکت وشان تراکوکب رخشان بینم

آرزو منـد بهــار تـــــوام آبــادی تو

دشمن خیره سرت خوار پریشان بینم

اسما سخی عزیز

*****

غم صدساله

نفس درسینه بیتو ناله دارد

دلم درد و غم صدساله دارد

شب و روز انتظارت را کشیدن

به مشکل زندگی دنباله دارد

اسما سخی عزیز

*****

پیونددل

دلم ازعشق تو سیری ندارد

زتو امیدبی مهری ندارد

دلی گربادلی پیوندگیرد

شودعاشق غم پیری ندارد

اسماسخی عزیز

*****

عشق جانسوز

آتش عشق دردلم افروخت رفت

استخوان وجسم وجانم سوخت رفت

آمد و نام و نشان خود نگفت

سینه ام با تیر هجران دوخت رفت

اسما سخی عزیز

*****

جنون عشق

جنون عشق رسوایم نموده

خیالت بی سر و پایم نموده

به جزتو دل به کس الفت نگیرد

به خود درمانده تنهایم نموده

اسما سخی عزیز

*****

دل آزرده

غم عشقت دلم آزرده کرده

جدایی هایت مرا افسرده کرده

گلاب باغ هستییم تو هستی

نبودت باغ دل پژمرده کرده

اسما سخی عزیز

*****

دلـم ســرد از جــفـای یــار گشته

ســرم مشــغول كار و بــار گشته

بـيـــا دردم دوا كـــن آفـــت جــان

كه غم هايت به دل بسيار گشته

رابعه رشید

*****

دلی دارم دل ديوانـــــه دارم

و بـا غـم هاسـربیـگانـه دارم

درين رویا شدم با خود گرفتار

زصـد جـانانـه ي یکدانه دارم

رابعه رشید

 *****

روزی که دلت مرا طلب کرد بگو

عشقم به دلت اگر طرب کردبگو

مهر تو به عمق قلب من جا گیرد

وانگه که لبت هوای لب کرد بګو

رابعه رشید

*****

برنگشتی

شب یلدا بی یارم سحرشد

تمام آرزویم بی اثر شد

نه برگشتی ونه دادی پیامی

دل آشفته ام آشفته ترشد

اسما سخی عزیز

*****

شب یلدا

شب یلداست نیستی بیقرارم

برای دیدنت چشم انتظارم

نمی آیی شب یلداست امشب

سیه گردیده بیتو روزگارم

اسما سخی عزیز

*****

شب یلدا

شب یلدا بودخوابم نیامد

بودتاریک مهتابم نیامد

دلم ازظلمت دنیاگرفته

دریغا نور شب تابم نیامد

اسما سخی عزیز

*****

غوغا

شب تاریک شب یلداست یاران

جهان در شور و درغوغاست یاران

زمین افسرده وظلمت درآغوش

دل من بیکس و تنهاست یاران

*****

دردعشق

خبر از حالت دل داری یانه؟

زدرد هجرمشکل داری یانه؟

کسیکه عاشق است دردش فزون است

چو ریشه پای درگل داری یانه؟

اسما سخی عزیز

*****

 جنون با بلهوس در جنگ می بود

فضـای قلـب ها یـکرنگ می بود

اگر دلهـا شدی لبـریـز از عشق

کسی آیـا دگـر دلتنگ می بود؟

رابعه رشید

*****

 اگـر خواهی مرا امشـب صـدا کـن

تــمـــــام درد هــــايــت را دوا كـن

حــريــفـانــت اگــر بـيــدار گشـتند

بــزن زانـــو بـغـل صـبـر خــدا کـن

رابعه رشید

*****

عطرجیهون

عجين شد عشق تو باخون به رگها

شبيه رفتــــن جـــــــــــنون به رگها

بجان مــــن چنان خـــــود را دميدي

كه چون عطر خوش جيحون به رگها

رابعه رشید

*****

میبینی عجب دنیایست

حتاکسانیکه در مرزعه گل

فقط خار میکارند

صرف آرزوی چیدن گل دارند

رابعه رشید

*****

پرستو بـا پَـر و بالي شكسته

دل خود را بـه يـك اميـد بسته

نمی داند چه شد با روزگارش

به كنج لانهء سردش نشسته

رابعه رشید

*****

 خوشست خـلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم او شمع انجمـن باشد

من آن نگین سلیمان به هیج نستانم

که گاهـگاه بر او دسـت اهرمـن باشد

حافظ 

*****

دلا ! آتــش گـرفتـی در ندادی

چرا در پـای جانان سر ندادی

توافق کرده ای بـا درد هجران

نـویـد از وصـل آن دلبر نـدادی

رابعه رشید

*****

پیدا نمیشی

به هرجا میروم پیدا نمیشی

چرا برخواب من رویا نمیشی

اگر آموخته یی از مکتب عشق

چرادیوانه ی (اسما) نمیشی

اسما سخی عزیز

*****

خونجگر

رفتــــی به دلم نالــه شرر می بارد

دامــن ،دامــن خونجگــــر می بارد

ای رفته بروکـــــه بی وفایی کردی

چشمم زغمت سرشک تر می بارد

اسما سخی عزیز

*****

جستجو

شب یلداست ومن درجستجویت

بیاجانم نشینم روبه رویت

تویی درخواب ومن بیدارم امشب

نشینم درخیال و گفتگویت

اسما سخی عزیز

*****

آدم رو تا یک جایی "صبــور" خطاب میکنند

از حد که بگذره بهش میگن "احــمق

*****

گاهی چنان زمین می خوری

که یک عمر باید خودت را بتکانی

*****

می آمد و دیده ها بر او بود همه

بام و در و کوی ، های و هو بود همه

می رفت و نگاه عاشقان از پی وی

تشییع امید و آرزو بود همه

جواد تفویضی

*****

کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی ؟

می باشد و می باشد و می باشد و می

من باشم و من باشم و من باشم و من

وی باشد و وی باشد و وی باشد و وی

لا ادری)

*****

مادام که عمر من به دنیا باشد

هرجا که تو باشی دلم آنجا باشد

دیگر خبر از خودم ندارم ای دوست

تا باشد از این بی خبری ها باشد

میلاد عرفانپور)

*****

زرد است که لبریز حقایق شده است

تلخ است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاریست که عاشق شده است

میلاد عرفانپور)

*****

ای  چرخ  فلک خرابی از کینه  تست

بیدادگری     پیشه      دیرینه    تست

وی   خاک  اگر  سینه    تو   بشکافند

بس  گوهر  قیمتی  که در سینه  تست

*****

می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت

بی مونس  و بی رفیق  و بی همدم و جفت

زنهار  به  کس  مگو  تو   این  راز  نهفت

هر  لاله   که   پژمرد    نخواهد    بشکفت

*****

می خوردن و شاد بودن آیین منست

فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست

گفتــا دل خـرم  تـو کابین  مـن  است

*****

هزار سال درین آرزو توانم بود

تو هر چه دیر بیایی هنوز باشد زود

تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم

که روز آمدنت روزی که خواهد بود

 (هوشنگ ابتهاج)

*****

امشب ز فراق دوست خوابم نبرد

هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد

از بس که دو دیده آب حسرت بارد

بیدار نشسته‌ام که آبم نبرد

ملک‌الشعرای بهار)

*****

نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت

نی حال دل سوخته دل بتوان گفت

غم در دل تنگ من از آن است که نیست

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

حافظ)

*****

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی

دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست

*****

حرف دل ما همیشه شد نیمه تمام

پشت سر ما چه قدر می سوخت کلام

یک عمر مسیر ما یکی بود ، یکی

یک عمر ، خدا حافظ ما بود ، سلام

هادی قائدی)

*****

هر چند که از تو شعله ور می گردم

هر جا بروم سوی تو بر میگردم

مستسقی ام از عشق تو دریا دریا

می نوشم و باز تشنه بر میگردم

شهاب سبزواری)

*****

 می خور که هزار بار بیشت گفتم

باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی،

پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز،

تو زر نئی ای غافل نادان که ترا

در خاک نهند و باز بیرون آرند

مشتم را که باز کردم،پرید

حق داشت...دستم آسمانش نبود

*****

آشفته

بیا در دل سخن نا گفته دارم

به سینه موج خونی خفته دارم

بیاکه قامت صبرم شکسته

تونیستی حالت آشفته دارم

اسما سخی عزیز

*****

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کنی

بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد

*****

وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده ،

تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده

*****

رفته بودم برایت

یک شاخه ی بلند معطر از

آرامش آسمان بیاورم

وقتی بر گشتم ، رفته بودی

*****

تـک و تنها نشسته گـریه کردم

دل تنـگ و شکسته ګریه کردم

خبرداری که چه کردی تو با من

زدل خون لخته لخته ګریه کردم

*****

ازغمت من بی قرارم روز و شب

سـر ز بـالین بـر ندارم روز و شب

گـرچه هـر لحظه رهـایـم میـکنی

بـاز هـم میـل تـو دارم روز و شب

*****

چراغ شهر ما نوری ندارد

شبانگاهان شر و شوری ندارد

خودش را زنده می گیرد به خورشید

ولیکن مرده است، گوری ندارد

** ***

با خویش همیشه دشمنی ای دل من

چون سایه به دنبال منی ای دل من

هر چند که از سنگ تو را ساخته اند

یک روز تو ام می شکنی ای دل من

ایرج زبردست

*****

در پهنه ی دشت رهنوردی پیداست

وندر پی آن غافله ، گردی پیداست

فریاد زدم - "دوباره دیداری هست ؟ "

در چشم ستاره اشک سردی پیداست

فریدون مشیری

*****

امشب ز شراب شوق او مستم باز

ساقی ندهی پیاله در دستم باز

دیگر ز چه رو به خواب بینم رویش

کز دوری او نمردم و هستم باز

استاد شهریار

*****

کم نامه ی خاموش برایم بفرست

از حرف پرم گوش برایم بفرست

دارم خفه می شوم در این تنهایی

لطفاً کمی آغوش برایم بفرست

جلیل صفربیگی

*****

در کوچه مرا که دیـــد - من هم او را

آن  دیده  مرا شنیـــد - من هم او را

چشمش به زمین خیره شد و فهمیدم

او نیز مرا شدید ... - من هم او را

(محمد جواد صفاریان

*****

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است

(مولانا

*****

یک جام پر از شراب دستت باشد

تا حال من خراب دستت باشد

این چند هزارمین شب بیداریست

ای عشق فقط حساب دستت باشد.

(جلیل صفربیگی

*****

یک شاعر منگ٬ سایه ی سر باشد

یک روح نگه دار دو پیکر باشد

تنها تو اگر خواسته بودی می شد

می شد همه چیز جور دیگر باشد

(مهدی سهراب

*****

از منزل کفر تا به  دین  یک نفس است

وز عالم شک تا به یقین  یک نفس است

ایـن یـک نفس عـزیز را  خـوش  مـیدار

کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

****

آن   قصر  که  بهرام  درو جام  گرفت

آهو   بچه   کرد  و  رو  به  آرام رفت

بهرام   که  گور  می گرفتی   همه  عمر

دیدی   که  چگونه  گور  بهرام گرفت؟

*****

هر ذره که بر روی زمینی بوده است

خورشید رخی زهره جبینی بوده است

گـرد از  رخ  آستین  بـه  آزرم  افشان

کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است

*****

 راز عشق در این است که

شریک زندگی ات را

در چار چوبی که خودت می پسندی

حبس نکنی

*****

پرستو بـا پَـر و بالي شكسته

دل خود را بـه يـك اميـد بسته

نمی داند چه شد با روزگارش

به كنج لانهء سردش نشسته

رابعه رشید

*****

 خوشست خـلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم او شمع انجمـن باشد

من آن نگین سلیمان به هیج نستانم

که گاهـگاه بر او دسـت اهرمـن باشد

حافظ

*****

روزی که دلت مرا طلب کرد بگو

عشقم به دلت اگر طرب کردبگو

مهر تو به عمق قلب من جا گیرد

وانگه که لبت هوای لب کرد بګو

رابعه رشید

*****

اگـر خواهی مرا امشـب صـدا کـن

تــمـــــام درد هــــايــت را دوا كـن

حــريــفـانــت اگــر بـيــدار گشـتند

بــزن زانـــو بـغـل صـبـر خــدا کـن

رابعه رشید

*****

جنون با بلهوس در جنگ می بود

فضـای قلـب ها یـکرنگ می بود

اگر دلهـا شدی لبـریـز از عشق

کسی آیـا دگـر دلتنگ می بود؟

رابعه رشید

*****

  دوبيتـي هـاي مـن خونِ جـگر شد

تبـم در نيـمهء شـب بيـشــتر شد

دگـر صبـرم بـه سـر آمـد ز ســـودا

ولــی سـودای جـانانم به سر شد

ړابعه رشید

*****

روزی که دلت مرا طلب کرد بگو

عشقم به دلت اگر طرب کردبگو

مهر تو به عمق قلب من جا گیرد

وانگه که لبت هوای لب کرد بګو

رابعه رشید

*****

دلـم ســرد از جــفـای یــار گشته

ســرم مشــغول كار و بــار گشته

بـيـــا دردم دوا كـــن آفـــت جــان

كه غم هايت به دل بسيار گشته

رابعه رشید

*****

می بینی عجب دنیایست

حتاکسانیکه در مرزعه گل

فقط خار میکارند

صرف آرزوی چیدن گل دارند

رابعه رشید

*****

نشنو از نى بشنو از دل

كه دل حريم كبرياست

نى بسوزدخاك و خاكستر شود

دل بسوزد خانه دلبر شود

*****

دلی دارم دل ديوانـــــه دارم

و بـا غـم هاسـربیـگانـه دارم

درين رویا شدم با خود گرفتار

زصـد جـانـانـه ي یکدانه دارم

رابعه رشید

*****

وادی هجر

منم لیلای عشق تو چرا مجنون نمیگردی

چرا ازخانه ی تنگ دلم بیرون نمیگردی

چقدر در وادی دل تشنه هجران بگریم تلخ

بگو ای اشک جوشانم چرا جیحون نمیگردی

اسماسخی عزیز

*****

غیر از خیال جانان فکری به سر نباشد

جز عشــــق او ما را مهری دگر نباشد

تا زنده ایم به عشقش جز وصل او نجوییم

جز بر جـــــــمال رویش ما را نظر نباشد

*****

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

*****

گریــه کردم بی مـروت گریـه ام را دیدورفت

شاخ گل بودم به گلدان غنچه ام را چید ورفت

در تمـنای وصالش گریه هاکردم ولی

اشک چشـمانم بدید وبردلم خندیده رفت

من از او رســم وفا خواستم ام دریغ

*****

امروز   که   نوبت   جوانی  من   است

می نوشم از آن که  کامرانی  من   است

عیبم نکنید گرچه  تلخ است خوش است

تلخ است  از آن که  زندگانی  من  است

*****

 ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود،

نی نام ز ما نه نشان خواهد بود؛

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل،

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود.

*****

بسیار  بگشتیم   به    گرد   در  و  دشت

اندر    همه      آفاق    بگشتیم    بگشت

کس   را   نشنیدیم   که   آمد   زین  راه

راهی   که   برفت  ،  راهرو باز نگشت

*****

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی

دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست

*****

 آیا هرگز فردایی وجود دارد؟

لحضه ای در فردا هم “حال ” است!

مسلما دیروز هم دیگر وجود ندارد.

تمام هستی فقط در “حال” وجود دارد.

*****

هرگز وجود حاضر غائب شنیده ای

.من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منور است

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است

*****

چون عهده نمی شود کسی فردا را

حالی خوش کن تو این دل شیدارا

می نوش بماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را…….

*****

بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ

وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ

شـمع  طـربم  ولی  چـو  بنـشستم  هیچ

من  جام  جمم  ولی  چو  بشکستم هیچ

*****

دل تنگ خنده های تو ام مهتاب من

محتاج یک نگاه ات دو چشم پر آب من

سرد است سر نهادن به زانوی بی کسی

یک عاشق غریب منم ، سلطــــــــان من

بی تو دلم گرفته ز هر چیز این زمین

بی تو هم آسمان ندارد جواب من

*****

آخر به پای عشق تو دل پیر می شود

ارچند طفل اشـک زمینگیــر می شود

تـار نگه به سوزن مژگان چو میکشم

هر بخیه ی به دل بزنم چیر می شــود

*****

 کجایی؟

دلم از سوز عشقت در گرفته

تودوری سینه ام محشرگرفته

سر و جانم به قربانت کجایی؟

خیالاتت مرا دربرگرفته

*****

بمیرم

به لبهای هـــوسناکت بمیرم

به قلب و سینـــه پاکت بمیرم

هوس دارم بمیــــرم درکنارت

به پیش چشم نمناکت بمیرم

*****

بیداد

درون سینه صدفریاد دارم

فغان از درد و از بیداد دارم

تورفتی شکوه دارم ازفراقت

زهجرت خاطرناشاد دارم

اسما سخی عزیز

*****

یک شب رنگت می کنم

سبزت می کنم

بهت شاخ ُ برگ می دهم

بعد ، در سایه اَت آرام می گیرم

*****

درد بی درمان

به سینه آتش سوزانم ازتوست

سرشک و دیده ی گریانم ازتوست

نمی آیی به پرسان دل من

فغان و درد بی درمانم ازتوست

دلـش صـد پاره شـدبیچاره و زار

شـبـی که دادمـش آزار بسـیار

سزاوارش همین بودوازاین بیش

ولـی من کی بلـد بـودم دګر کار

*****

گفته بودی که شوم سمین تن تو

و بـه خـونابهء دل تر نکنم دامن تو

بـنـگر خوب تو در آیینهء روشن من

تــا شــود جـان و دلــم مسکن تو

*****

رباعی

از دوري تــو دلم بــه تـــــب مي آيد

حالم به فغان چو مـرغ شب می آید

روزی که تــو پـیــغام کنـی آمـدن ات

دل از قفــس سـیـنـه به لـب می آید

*****

بر کوزه‌گری پریر کردم گذری

از خاک همی‌نمود هر دَم هنری؛

من دیدم اگر ندید هر بی‌بصری

خاک پدرم در کف هر کوزه‌گری

 خیام

 *****

سفر دل سفر سوي خطر داري دل من

چه آيا در نظر داري دل من ؟

نفس در سينه مي لرزد هميشه

مگر از خود گذر داري دل من

 فرشته كمال

*****

یک شبی در کلبه"ی ما روز کن

بوریا گر نیست نقش بوریا افتاده است

*****

چون آب به جويباروچون باد به دشت

روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت

هرگز غم دوروز مرا ياد نگشت

روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت خیام

*****

تو بادۀ ناب خوشگواری ای دوست

تو موج نسیم بی قراری ای دوست

من صخرۀ بی صدای دامان شبم

تو روح لطیف ابشاری ای دوست

*****

كس نديدست زمشك ختن و نافه ي چين

آنچه من هر سحر از باد صبا ميبينم

 *****

طوفان اشک حسرتم، افسانه ها دارد به دل

شمع بساط حیرتم، پروانه ها دارد به دل

ای عاقلان آزادگان زنجیرو میخواهد دلم

صحرای من دنیای من دیوانه ها دارد بدل

مستیء مینایم برقص آرد دل پیمانه را

رتل گران فطرتم مستانه ها دارد بدل

*****

نبـاشد همچـــو تـــو ســـرو خرامان

کنار جـــوی میـــان بــاغ و بوستان

به رنگ و بوی و بالطف و قشنگی

گلـــی چــون تـو ندیـــدم در گلستان

*****

قــــدت از گل عمارت میکنـــم من

لبت از بــــوسه غـارت میکنـم من

دهانت غنچــــه و مـن مثــــل بلبل

دمی صد بـــار زیــارت میکنم من

*****

 خودکشی

اگر خواستی دلی را بشکنی

کوشش کن تا خوب توجه کنی

که تو در آن نباشی

رابعه زدي تو بر دل ما زخم ناسور

كه مانده تا ابد بدجور، ناجور

بجاي آنكه تو مرحم گذاري

برويش ميگذاري نمك شور

 *****

غروب عمر

تنها منم به گوشه ی عزلت نشسته ای

با غم قرین بوده در این بحر بیکران

با درد و رنج و غصه بیآمیخت جان من

با قلب پر ز درد ز غمها شکسته ی

*****

پاس عشق

چو بارانی به من می باری یانه؟

محبت دردلم میکاری یانه؟

دلی داشتم گذاشتم پیش پایت

تو پاس عشق من میداری یانه؟

اسما سخی عزیزی

*****

 به بـالِ عاشقی پر می فرستم

گـل بـارانی تـر می فرستم

اگـر تـا هفته ی دیگر نیایی

به دنبالت کـبـوتـر می فرستم

*****

 به دنبالت کـبـوتر می فرستم

نـگاهـم را دمِ در می فرستم

بـه پـهـنـای نگاه های کـبـوتـر

برایت شعرِ دیگر می فرستم

*****

بـه دنـبـالت کبــوتـر می فرستم

به چشمانِ تـو بـاور می فرستم

به سودایـت قسم سودی نجویم

نیایی، بر درت سـر می فرستم

*****

 ای مـرغ شباهنگ دل انگیـز، بنال

قـربان تـــو، ای طــایر شب خیز، بنال

از نالهء تــو مـرغ دلـم نالد زار

این ناله بــه آن نـالـه درآمیز، بنال

*****

چـــــــــو از دل عشــــــق رفـت آزار آیـــــد

چــــو ـــگل رفت از گلستـــــان خـــار آیـــد

نمـــی بینی کــــــه چـــــون پنهان شود مهر

شب تـــــاریــــک انـــــــدوه بـــــــــار آیـــد

راحله یار

*****

خانه عشق

دل خانه عشق توست آبادش کن

بامهرو وفای خـویش شادابش کن

در ورطه هجــران توگم شددل من

بانغمــه ی عاشقانه فریادش کن

اسما سخی عزیز

*****