از هوش مصنوعی خواستم که چند دین مختلف دنیا را نام ببرد. جوابش جالب بود :

 

«این فقط یک لیست از برخی از ادیان و مذاهب موجود در جهان است. تعداد ادیان و مذاهب بسیار بیشتر از این است

نام چند دین  مختلف در دنیا:

 

1.مسیحیت

2. اسلام

3. یهودیت

4. بوداییسم

5. هندوئیسم

6. سیکیسم

7. زرتشتی

8. بهائی

9. جینیسم

10. شینتوئیسم

11. ژینیسم

12. دین سلیمانی

13. دین کوره‌ای

14. یزدانی

15. دین سیک‌سیک

16. دین دائوئیسم

17. دین وایکینگ

18. دین یونان باستان

19. دین رومی باستان

20. دین مصر باستان

21. دین مایا

22. دین آزتک

23. دین اینکا

24. دین هندوئیستان

25. دین بهرو

26. دین افریقایی سنتی

27. دین هندی

28. دین اسکندیناوی

29. دین اسلیوی

30. دین سامانی

31. دین شامانی

32. دین یزیدی

33. دین راستافرز

34. دین اسلام به دور از مذهب

35. دین تائو

36. دین باتو

37. دین راستایی

38. دین هاپی

39. دین چینی

40. دین فارسی

41. دین امپراتوری روم

42. دین اوراسیا

43. دین سلت

44. دین کلت

45. دین بالتیک

46. دین آریا

47. دین ایزد

48. دین مه

49. دین ایزن

50. دین اوغار

.،»

 

پیروان هرکدام از این ادیان تصور میکنند که دین آنها برحق است و دیگران باطلند!

حالا بیایید بگویید که کدامیک راست میگویند!

از ما گفتن، شما خود دانید …                                                ارسالی: خالد خبیری

شب قدر

شب قدر یکی از شب های ماه رمضان است که قرآن کریم یک باره در آن شب بر قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نازل شده است . سر این که شب نزول قرآن را شب قدر نامیده اند آن است که قدر به معنی اندازه گیری است و شب قدر، شب اندازه گیری است که خداوند در آن شب حوادث یک سال را از آن شب تا شب قدر سال آینده تقدیر می کنند: زندگی، مرگ، رزق و ضیق آن، سعادت و شقاوت و . . . پس در هر ماه رمضان از سال، شب قدر هست که در آن شب، امور سال آینده تا شب قدر سال بعد، اندازه گیری و مقدر می شود 

شب قدر :

شب قدر در فرهنگ قرآن و روایات از جایگاه بس عظیمی برخوردار است تا آنجا که شب قدر در قرآن برابر با هزار ماه دانسته شده، و شب نزول قرآن، و شب تعیین تقدیرات یکسال و شب مبارک معرفی شده است.

با توجّه به عظمت شب قدر جا دارد که برای نحوه بهره گیری و بهره برداری بیشتر از فیضهای معنوی آن، سیری در سیره و گفتمان در لیالی قدر داشته باشیم. باشد که ره توشه هایی از آن برگیریم

1- عبادت و شب زنده داری:
از اعمالی که در طول سال، مخصوصا شبهای مبارک رمضان و علی الخصوص در شب قدر بدان سفارش اکید شده است، اِحْیا و شب زنده داری است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ اَحْیا لَیْلَةَ الْقَدْرِ حُوِّلَ عَنْهُ الْعَذابُ اِلَی السَّنَةِ الْقابِلَةِ؛(1)کسی که شب قدر را زنده بدارد، عذاب تا سال آینده از او روی می گرداند.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نه تنها در شب قدر بیدار بود، بلکه دهه سوم ماه مبارک رمضان کاملاً بستر خواب را جمع می کرد و به عبادت می پرداخت. حضرت علی علیه السلام در این باره فرموده است:حتی در شبهای بارندگی در حالی که مسجد مدینه سقف نداشت، عبادت و شب زنده داری را ترک نمی کرد و دیگران را با رفتار خویش وا می داشت که در همان گل و باران بیدار باشند و نماز گزارند.(2)
 فاطمه زهرا علیهاالسلام نیز آن قدر عبادت می کرد که امام حسن علیه السلام می فرماید: عابدتر از فاطمه علیهاالسلام در دنیا نبود؛ همیشه این گونه بود که آن قدر به عبادت می ایستاد که پاهای(مبارکش) ورم می کرد.»(3)
امام باقر (ع) فرمود:«کسی که در شب قدر غسل کرده و تا سپیده صبح شب زنده داری کند، گناهانش آمرزیده می شود.» (4)
2- حضور در مسجد:
از مسائلی که معصومان علیهم السلام نسبت به آن حساسیت ویژه نشان داده اند، حضور در مسجد، در شب قدر است.
یحیی بن رزین نقل نموده که امام صادق علیه السلام بیماری شدیدی داشت، دستور داد او را به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله [با همان حال] ببرند. پس حضرت تا صبح شب بیست و سوم ماه رمضان در آنجا باقی ماند.» (5)
 حضور در مساجد، در شبهای با عظمت قدر خصوصیتی دارد که باید بدان توجه شود. و پیروان اهل بیت علیهم السلام شایسته است که به خوبی از مساجد استقبال نمایند.
3- مراسم قرآن سرگرفتن:
یکی دیگر از اعمال شب قدر که در سیره معصومان دیده می شود مراسم قرآن سرگرفتن است. امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: «برای سه شب قرآن کریم را مقابل خود قرار دهید و آن را بگشایید و بخوانید: «اَللّهُمَّ اِنّی أَسْئَلُکَ... .»(6)
4- برپایی نماز جماعت:
از عباداتی که سخت در اسلام بر آن سفارش شده، مخصوصا در ماه مبارک رمضان، برپایی نماز جماعت است. انس بن مالک از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمودند: کسی که از اوّل تا آخر ماه رمضان در نماز جماعت حاضر شود، بهره ای از شب قدر گرفته است.» و امام صادق علیه السلام نیز نماز صبح را به جماعت برگزار می نمود، و بعد از آن تا مدّتی مشغول تعقیبات می شد.(7)
5- افطاری دادن و اطعام نمودن:
از اعمالی که در ماه مبارک رمضان مورد تأکید قرار گرفته، افطاری دادن به دیگران است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خطبه معروف شعبانیه می فرماید:«مردم بیدار باشید! کسی که از شما به روزه دار مؤمن در این ماه افطاری دهد، پاداش آزاد نمودن یک برده و بخشش گناهان گذشته را همراه دارد. عرض شد: ای رسول خدا! ما توان افطاری دادن نداریم. حضرت فرمود: بترسید از آتش! ولو با دادن نصف دانه خرما و از آتش بپرهیزید! گر چه با دادن شربت آب باشد.»(8)
و در حدیث دیگر امام صادق (ع) فرمود: تعيين مقدّرات در شب نوزدهم، تأييد آن در شب بيست و يكم و امضاى آن در شب بيست و سومِ [ماه رمضان] انجام مى‏شود.(9)

حضرت موسی (علیه السلام) در این شب عزیز از خداوند عرضه داشت:

«خدایا! می خواهم به تو نزدیک شوم.

فرمود: قرب من برای کسی است که شب قدر بیدار باشد.

گفت: خدایا! رحمتت را می خواهم.

فرمود: رحمتم از آن کسی است که در شب قدر به مسکینان رحمت کند.

گفت: خدایا! جواز گذشتن از پل صراط را می خواهم.

فرمود: آن از آن کسی است که در شب قدر صدقه ای بدهد.

گفت: خدایا! از درختان و میوه های بهشتی می خواهم.

فرمود: آنها برای کسی است که در شب قدر مرا به پاکی یاد کند.

گفت: خدایا! رهایی از آتش جهنم را می خواهم.

فرمود: آن برای کسی است که از گناهانش در شب قدر استغفار کند.

گفت: خدایا! خشنودی تو را می خواهم.

فرمود: خشنودی من از آن کسی است که در شب قدر دو رکعت نماز بخواند». در برخی موارد نیز فرد به راستی نمی داند که در این موقعیت بزرگ چه چیز از خدای خود بخواهد. در این زمینه روایتی وجود دارد که پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) صریحاً مشخص فرمود که در شب قدر باید از خدا چه چیزی خواست.  سؤال شد که اگر شب قدر را درک کردیم از خدا چه بخواهم؟ فرمود: سلامتی بخواهید».

صلوات نشانه محبت به حبیب خداست .

صلوات باعث تقرب به خدا و رسول خدا می‌شود .

صلوات موجب شفاعت است .

با صلوات حاجات برآورده می‌شود .

صلوات باعث آمرزش گناهان می‌شود .

صلوات موجب عافیت و شفای امراض می‌شود .

صلوات حافظه را تقویت می‌کند .

صلوات موجب توانگری است .

صلوات موجب روشنایی قبر و قیامت است .

صلوات باعث تشریف فرمایی پیامبر به موقع مرگ است .

صلوات نور صراط است .

صلوات باعث نجات از آتش جهنم و داخل شدن در بهشت است .

معنای صلوات

صلوات در لغت به معنی «دعاست» و نماز را به جهت این که شامل دعا می‌شود «صلاة» می‌گویند.

اما صلوات در میان عرف مردم شامل دو چیز می‌شود:

معنای اول: سلام و درود بی‌کران خداوند و فرشتگان و کسانی که ایمان به رسول خدا آوردند، به جهت عظمت، مقام و منزلت آن حضرت صلوات بر محمد (صلی الله علیه و آله)  و آلش می‌فرستند .

معنای دوم: صلوات به معنای نماز است .

عده‌ای هم صلوات پروردگار عالم را به پنج معنی تقسیم می‌کنند .

1) به معنای رحمت

2) به معنای مغفرت

3) به معنای شفاء

4) به معنای تزکیه

5) به معنای کرامت

معنای حروف صلوات از دیدگاه علمای دین

بعضی از علمای دین حروف صلوات را به معنای خاصی به کار برده‌اند که عبارت‌اند از:

«صاد» در صلوات از «صمد» است که از اسماء خداوند است .

«لام» در صلوات از «لطیف» است که از اسماء خداوند است .

«واو» در صلوات از «واحد» است که از اسماء خداوند است .

«هاء» در صلوات از «هادی» است که از اسماء خداوند عالم است .

فضایل صلوات در روایات

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«هر کس صد بار بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه و آله) صلوات بفرستد، خداوند صد حاجت او را برآورده می‌سازد.»

حضرت علی (علیه السلام) می‌فرماید:

«هیچ دعایی به آسمان نمی‌رسد مگر این که دعا کننده بر محمد و آل او صلوات بفرستد.»

شب برات چه است و چه سنن دارد؟

نويسنده: کریم پوپل : 
بزرگداشت و تجلیل از شب برات که مصادف میشود به شب پانزدهم ماه شعبان؛ یکی از سنن مروجۀ اهل سنت پیامبر اسلام محمد(ص) میباشد. درین شب، مهتاب خوب و سفید می درخشد که یکی از فضایل این شب است.
این سنن، در میان سنی مذهبان و صوفیان افغانستان، پاکستان بنگلۀ هندوستان، کردستان کشورهای شرق میانه و مصر مروج است، ولی در هند افغانستان پاکستان و کردستان و بلوچستان زیاده مروج بوده، در آن فرهنگ خودرا علاوه نموده اند. معمولاً پیروان اهل تشیع، درین شب دعا و نماز میخوانند، محلات را چراغان می کنند. خوش بختانه شیعه های کابلی، مانند مردم کابل؛ از سنن این شب تجلیل به عمل آورده و درین شب نماز نفل ادا می نمایند، نذر مشکل کشا را ايفا می نمایند، و برای نامزدها براتی میبرند.

تاریخچۀ وقایع شب برات

در زمان پیامبر(ص)، گروهى مقرر بود که آیات و احادیث را به سمع سایر مسلمانان برسانند. روایاتى است که 10 نفر از اصحاب پیامبر(ص) که حدیث نقل می کردند، از فضیلت این شب احادیثی را بیان کرده اند. البته در بین آن احادیث، بعضی‌ احادیث از این شب، ضعیف السند هستند و برخى‌ علمای دینی، فضیلت این شب را بی‌ اساس می‌دانند. ولی اکثر علماى دین، در فضیلت این شب شک نداشته بی‌ اساس گفتن کلام از 10 نفر از اصحاب پیامبر را رد می نمایند. امّت مسلمان از زمان پیامبر(ص) تا امروز، از فضیلت این شب بهره می گیرند.

سنن و فرهنگ شب برات در کابلستان

مردم کابل؛ مردمان پایتخت بوده، همیشه سنن و فرهنگ مذهبی خویش را با رهنمايی علماى دین مقیم کابل، بطور درست وکامل پیش برده سپس از این فرهنگ، مردمان ولایات بالاخره ده و قشلاق پشتيبانی نموده اند. مردم کابل در شب برات، خانه های خود را چراغان می نمایند. در یک غوری بزرگ میوه جات خشک تهیه نموده در میان کاسه، خینه را می گذارند . همه فامیل دور غوری نشسته، اولا بسم الله بعداً سپاره الحمد را میخوانند؛ پس از آن یکی از بزرگان دعاى خیر روزی وبرکت و طول عمر برای خانواده ادا نموده دیگران آمین می گویند. سپس همه کف دست خودرا خینه نموده، میوه خشک را مساویانه تقسیم می کنند و برای غیرحاضران نیز نگاه می دارند. مردم کابلستان درین شب، کوشش می کنند خوش باشند، شک نکنند، دروغ نگویند و خودرا خوب سیر کنند تا به آخر سال، سیر، خوش و پاک باشند. اگر کسی نامزد است، برای نامزد خود کالا و میوه خشک براتی می برد. بزرگان کوشش می نمایند درین روز از مردگان خود احوال بگیرند.

ریشه برات

برات، به معنای اعمال نیک است. هکذا برات، بی گناهی، منزه و پاک از گناه را نیز گویند.

فضیلت این شب

1-.شب برات شب پر فضیلت بوده و درین شب، همه جا توسط مهتاب روشن میباشد. بعضی مردم روز 13-14-و15 ماه رجب شعبان و رمضان را روزهای البیض یا سفید می دانند؛ زیرا شبهای مهتابی روشن دارد و این سه روز را سفید با فضیلت می دانند. در حدیثی از پیامبر اسلام آمده است هنگامی که آدم علیه السلام خطا انجام داد، بدنش سیاه شد. پس از آن بر قلبش الهام شد که روزهای 13 و 14 و 15 را روزه بگیرد. هر روز از این روزها را که روزه گرفت، بخشی از بدنش سفید شد، وقتی سه روز تمام شد، تمام بدنش دوباره سفید شد. به همین دلیل، این روزها را روزهای سفید گفته‌اند. بعضی ها هم در روز 15 روزه می گیرند.

2. درین شب، رزق و روزی و تقدیرو عمر برای مسلمانان در سال تعیين میشود.

3. هر کس که درین شب عبادت کند، شک نبرد، راست گوید و نیکی به جای آرد، بیزاری می یابد از دوزخ. بدین ترتیب، در این شب، آمرزش یافتگان مجازات نمی بینند و به تعبیر مجازی، سند آزادی آنان از کیفر دوزخ از طرف خداوند صادر می‌شود.

عبادت در شب برات

عبادت در این شب؛ موجب ثواب اخروی و دارای اهمیّت خاصی‌ است. البته هیچ روش خاصی‌ از عبادت برای این شب مقرر نشده است و مردم به روش‌ و سنن خود، در این شب عبادت می کنند و عبادت‌هایی‌ از قبیل خواندن نماز نفل، تلاوت قرآنکریم، ذکر گفتن، تسبیح نمودن و دعا کردن و رفتن بالای قبر نزدیکان میباشد. بعضی مردمان، این شب را پس از شب قدر، مقدس شمرده سه روز را روزه گرفته، روز 15  شعبان را عید برات می نامند.

قبرستان رفتن در شب برات

روایت است که در این شب، پیامبر اسلام(ص) به قبرستان بقیع مشرف می شدند. برای همین منظور درین شب، بعضی از فامیل ها به دیدن قبرستان مردگان خود رفته و این رسم را سنن پیامبر می دانند. بعض مردم کشورها درین شب تلاش می کنند که بالای قبرستان بقیع بروند. چون این کار را سنتی‌ از پیامبر و از ارکان شب برات می دانند.

------------------------

ماخذ:

۱.شب برات ویکی وقفه

۳. شب برات چه شب است نوشته سایت شفقنا

۴. محمد بن احمد ابوریحان بیرونی، التفهیم لاوائل صناعة التنجیم، چاپ جلال الدین همایی، تهران ۱۳۶۲۲ ش.

۵. رضا قلی بن محمدهادی هدایت، کتاب فرهنگ انجمن آرای ناصری، ج۱، ص۳۱۷، چاپ سنگی ۱۲۸۸، چاپ افست تهران.

شب برات یا برائت نوشته دانشنامه اسلام

۱.شب برات در کابلستان، کتاب فرهنگ کابلستان جلد اول

يادداشت: این مقاله بيانگر نظر نویسنده است، پژواک در قبال آن مسووليتى ندارد.
کاپی از سایت پژواک

ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ...
ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛
ﺑﻪ ﺭييس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ : ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ .
 ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩﻣﯿﺸﻭﻧﺪﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،
" ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ .
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ :ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ!
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ ..
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ! 
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ !!....
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ " ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ " ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ " ﻫﺴﺘﯽ !
"ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟ !! 
ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ . 
ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ

 ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ مي توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ؛ !
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻧﺎﻡ " ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ !
 ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ !! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !!
ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ :
 ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ " ﻏﺴﻞ " ﻭ " ﮐﻔﻨﺖ " ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ . 
 ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !!!

ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ " ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ " ﻫﺴﺘﻢ .
 ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ !!...

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ،
 ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ...

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ :

ایوب(ع)

1- داستان ایوب از نظر قرآن: در قرآن کریم از داستان آن جناب به جز این نیامده که: خدای تعالی او را به ناراحتی جسمی و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس، هم عافیتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وی برگردانید.و این کار را به مقتضای رحمت خودکرد، و به این منظور کرد تا سرگذشت او مایه تذکر عابدان باشد.

2- ثنای جمیل خدای تعالی نسبت به آن جناب: خدای تعالی ایوب(ع)را در زمره انبیا و از ذریه ابراهیم شمرده، و نهایت درجه ثنا را بر او خوانده و درسوره"ص"او را صابر، بهترین عبد، و اواب خوانده است.

3- داستان آن جناب از نظر روایات: در تفسیر قمی آمده که پدرم از ابن فضال، ازعبد الله بن بحر، از ابن مسکان، از ابی بصیر، از امام صادق(ع)چنین حدیث کردکه ابو بصیر گفت: از آن جناب پرسیدم گرفتاریهایی که خدای تعالی ایوب(ع) رادر دنیا بدانها مبتلا کرد چه بود، و چرا مبتلایش کرد؟در جوابم فرمود: خدای تعالی نعمتی به ایوب ارزانی داشت، و ایوب(ع)همواره شکر آن را به جای می آورد، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زیر عرش بالا می رفت.روزی از آسمان متوجه شکر ایوب شد و به وی حسد ورزیده عرضه داشت: پروردگارا!ایوب شکر این نعمت که تو به وی ارزانی داشته ای به جای نیاورده، زیرا هر جور که بخواهد شکر این نعمت را بگذارد، بازبا نعمت تو بوده، از دنیایی که تو به وی داده ای انفاق کرده، شاهدش هم این است که: اگردنیا را از او بگیری خواهی دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گذاشت.پس مرا بر دنیای او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگیرم، آن وقت خواهی دید چگونه لب از شکر فرو می بندد،و دیگر عملی از باب شکر انجام نمی دهد.از ناحیه عرش به وی خطاب شد که من تو را برمال و اولاد او مسلط کردم، هر چه می خواهی بکن. امام سپس فرمود: ابلیس از آسمان سرازیر شد، چیزی نگذشت که تمام اموال و اولادایوب از بین رفتند، ولی به جای اینکه ایوب از شکر بازایستد، شکر بیشتری کرد، و حمد خدازیاده بگفت.ابلیس به خدای تعالی عرضه داشت: حال مرا بر زراعتش مسلط گردان.خدای تعالی فرمود: مسلطت کردم.ابلیس با همه شیطانهای زیر فرمانش بیامد، و به زراعت ایوب بدمیدند، همه طعمه حریق گشت.باز دیدند که شکر و حمد ایوب زیادت یافت.عرضه داشت: پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط کن تا همه را هلاک سازم، خدای تعالی مسلطش کرد.گوسفندان هم که از بین رفتند باز شکر و حمد ایوب بیشتر شد.                                                                                                                                                                                     ابلیس عرضه داشت: خدایا مرا بر بدنش مسلط کن، فرموده مسلط کردم که در بدن اوبه جز عقل و دو دیدگانش، هر تصرفی بخواهی بکنی.ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد.مدتی طولانی بدین حال بماند، در همه مدت گرم شکر خدا و حمد اوبود، حتی از طول مدت جراحات کرم در زخمهایش افتاد، و او از شکر و حمد خدا بازنمی ایستاد، حتی اگر یکی از کرمها از بدنش می افتاد، آن را به جای خودش برمی گردانید،و می گفت به همانجایی برگرد که خدا از آنجا تو را آفرید.این بار بوی تعفن به بدنش افتاد، ومردم قریه از بوی او متاذی شده، او را به خارج قریه بردند و در مزبله ای افکندند.  در این میان خدمتی که از همسر او - که نامش"رحمت"دختر افراییم فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع)بود - سرزد این که دست به کار گدایی زده، هر چه از مردم صدقه می گرفت نزد ایوب می آورد، و از این راه از او پرستاری و پذیرایی می کرد. امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ایوب به درازا کشیده شد، و ابلیس صبر او را بدید، نزد عده ای از اصحاب ایوب که راهبان بودند، و در کوهها زندگی می کردند برفت، و به ایشان گفت: بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالی از او بپرسیم، و عیادتی از او بکنیم.اصحاب بر قاطرانی سفید سوار شده، نزد ایوب شدند، همین که به نزدیکی وی رسیدند، قاطران از بوی تعفن آن جناب نفرت کرده، رمیدند.بعضی از آنان به یکدیگر نگریسته آنگاه پیاده به نزدش شدند، و در میان آنان جوانی نورس بود.همگی نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگویی که چه گناهی مرتکب شدی؟شاید ما از خدا آمرزش آن را مسالت کنیم، و ماگمان می کنیم این بلایی که تو بدان مبتلا شده ای، و احدی به چنین بلایی مبتلا نشده، به خاطر امری است که تو تاکنون از ما پوشیده می داری.                      ایوب(ع)گفت: به مقربان پروردگارم سوگند که خود او می داند تاکنون هیچ طعامی نخورده ام، مگر آنکه یتیم و یا ضعیفی با من بوده، و از آن طعام خورده است، و برسر هیچ دو راهی که هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام، مگر آن که آن راهی را انتخاب کرده ام که طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.از بین اصحاب آن جوان نورس رو به سایرین کرد و گفت: وای بر شما آیا مردی را که پیغمبر خداست سرزنش کردیدتا مجبور شد از عبادتهایش که تاکنون پوشیده می داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار کند؟! ایوب در اینجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا اگر روزی درمحکمه عدل تو راه یابم، و قرار شود که نسبت به خودم اقامه حجت کنم، آن وقت همه حرفها ودرد دلهایم را فاش می گویم. ناگهان متوجه ابری شد که تا بالای سرش بالا آمد، و از آن ابر صدایی برخاست: ای ایوب تو هم اکنون در برابر محکمه منی، حجت های خود را بیاور که من اینک به تو نزدیکم هرچند که همیشه نزدیک بوده ام.                                                              ایوب(ع)عرضه داشت: پروردگارا!تو می دانی که هیچگاه دو امر برایم پیش نیامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکی از دیگری دشوارتر، مگر آن که من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب کرده ام، پروردگارا آیا تو را حمد و شکر نگفتم؟و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم؟! بار دیگر از ابر صدا برخاست، صدایی که با ده هزار زبان سخن می گفت، بدین مضمون که ای ایوب!چه کسی تو را به این پایه از بندگی خدا رسانید؟در حالی که سایرمردم از آن غافل و محرومند؟چه کسی زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جاری ساخت، در حالی که سایر مردم از آن غافلند.ای ایوب!آیا بر خدا منت می نهی، به چیزی که خودمنت خداست بر تو؟امام می فرماید: در اینجا ایوب مشتی خاک برداشت و در دهان خودریخت، و عرضه داشت: پروردگارا منت همگی از تو است و تو بودی که مرا توفیق بندگی دادی.

پس خدای عز و جل فرشته ای بر او نازل کرد، و آن فرشته با پای خود زمین را خراشی داد، و چشمه آبی جاری شد، و ایوب را با آن آب بشست، و تمامی زخمهایش بهبودی یافته دارای بدنی شاداب تر و زیباتر از حد تصور شد، و خدا پیرامونش باغی سبز و خرم برویانید، واهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وی برگردانید، و آن فرشته را مونسش کرد تا با اوبنشیند و گفتگو کند.                                                                 در این میان همسرش از راه رسید، در حالی که پاره نانی همراه داشت، از دور نظر به مزبله ایوب افکند، دید وضع آن محل دگرگون شده و به جای یک نفر دو نفر در آنجانشسته اند، از همان دور بگریست که ای ایوب چه بر سرت آمد و تو را کجا بردند؟ایوب صدازد، این منم، نزدیک بیا، همسرش نزدیک آمد، و چون او را دید که خدا همه چیز را به اوبرگردانیده، به سجده شکر افتاد.در سجده نظر ایوب به گیسوان همسرش افتاد که بریده شده،و جریان از این قرار بود که او نزد مردم می رفت تا صدقه ای بگیرد، و طعامی برای ایوب تحصیل کند و چون گیسوانی زیبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو می دهیم به شرطی که گیسوانت رابه ما بفروشی."رحمت"از روی اضطرار و ناچاری و به منظور این که همسرش ایوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت.                                                                                                                                                               ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از اینکه از جریان بپرسد سوگند خوردکه صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب(ع)در اندوه شد که این چه سوگندی بود که من خودم، پس خدای عز و جل بدو وحی کرد: "و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث - یک مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تاسوگند خود را نشکسته باشی.او نیز یک مشت شاخه که مشتمل بر صد ترکه بود گرفته چنین کرد و از عهده سوگند برآمد"                                                                                                                                                  مؤلف: ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده.و از وهب روایت شده که همسر ایوب دختر میشا فرزند یوسف بوده.و این روایت - به طوری که ملاحظه گردید -ابتلای ایوب را به نحوی بیان کرد که مایه نفرت طبع هر کسی است، و البته روایات دیگری هم مؤید این روایات هست، ولی از سوی دیگر از ائمه اهل بیت(ع)روایاتی رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار می کند و - ان شاء الله - آن روایات از نظر خواننده خواهد گذشت.و از خصال نقل شده که از قطان از سکری، از جوهری، از ابن عماره، از پدرش از امام صادق، از پدرش(ع)روایت کرده که فرمود: ایوب(ع)هفت سال مبتلاشد، بدون اینکه گناهی کرده باشد، چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتی که دارند، گناه نمی کنند، و حتی به سوی گناه - هر چند صغیره باشد - متمایل نمی شوند.                                                                                                                و نیز فرمود: هیچ یک از ابتلائات ایوب(ع)عفونت پیدا نکرد، و بدبو نشد،و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتی ذره ای خون و یا چرک از بدنش بیرون نیامد، واحدی از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهده اش وحشت نکرد، و هیچ جای بدنش کرم نینداخت،چه، رفتار خدای عز و جل در باره انبیا و اولیای مکرمش که مورد ابتلایشان قرار می دهد، این چنین است.و اگر مردم از او دوری کردند، به خاطر بی پولی و ضعف ظاهری او بود، چون مردم نسبت به مقامی که او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نمی دانستند که خدای تعالی اورا تایید کرده، و به زودی فرجی در کارش ایجاد می کند و لذا می بینیم رسول خدا(ص) فرموده: گرفتارترین مردم از جهت بلاء انبیا و بعد از آنان هر کسی است که مقامی نزدیک تر به مقام انبیا داشته باشد.                                                                                                                                                                                                    و اگر خدای تعالی او را به بلایی عظیم گرفتار کرد، بلایی که با آن در نظر تمامی مردم خوار و بی مقدار گردید، برای این بود که مردم در باره اش دعوی ربوبیت نکنند، و از مشاهده نعمت های عظیمی که خدا به وی ارزانی داشته، او را خدا نخوانند.                                                                 و نیز برای این بود که مردم از دیدن وضع او استدلال کنند بر اینکه ثوابهای خدایی دونوع است، چون خداوند بعضی را به خاطر استحقاقشان ثواب می دهد، و بعضی دیگر را بدون استحقاق به نعمت هایی اختصاص می دهد.   و نیز از دیدن وضع او عبرت گرفته، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضی را به خاطرضعف و فقر و مرضش تحقیر نکنند، چون ممکن است خدا فرجی در کار آنان داده، ضعیف راقوی، و فقیر را توانگر، و مریض را بهبودی دهد.  و نیز بدانند که این خداست که هر کس را بخواهد مریض می کند، هر چند که پیغمبرش باشد، و هر که را بخواهد شفا می دهد به هر جور و به هر سببی که بخواهد، و نیزهمین صحنه را مایه عبرت کسانی قرار می دهد، که باز مشیتش به عبرت گیری آنان تعلق گرفته باشد، همچنان که همین صحنه را مایه شقاوت کسی قرار می دهد که خود خواسته باشدو مایه سعادت کسی قرار می دهد که خود اراه کرده باشد، و در عین حال او در همه این مشیت ها عادل در قضا، و حکم در افعالش است.و با بندگانش هیچ عملی نمی کند مگر آن که صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوتی که داشته باشند از او دارند"  و در تفسیر قمی در ذیل جمله"و وهبنا له اهله و مثلهم معهم..."آمده که خدای تعالی آن افرادی را هم که از اهل خانه ایوب قبل از ایام بلاء مرده بودند به وی برگردانید، و نیز آن افرادی را که بعد از دوران بلاء مرده بودند همه را زنده کرد و با ایوب زندگی کردند.  و وقتی از ایوب بعد از عافیت یافتنش پرسیدند: از انواع بلاها که بدان مبتلا شدی کدامیک بر تو شدیدتر بود؟فرمود: شماتت دشمنان" و در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله"انی مسنی الشیطان..."گفته: بعضی هاگفته اند دخالت شیطان در کار ایوب بدین قرار بود، که وقتی مرض او شدت یافت بطوری که مردم از او دوری کردند، شیطان در دل آنان وسوسه کرد که آن جناب را پلید پنداشته، و از اوبدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت که او را از شهر و از بین خود بیرون کنند، و حتی اجازه آن ندهند که همسرش که یگانه پرستار او بود، بر آنان درآید، و ایوب از این بابت سخت متاذی شد، به طوری که در مناجاتش هیچ شکوه ای از دردها که خدا بر او مسلط کرده بودنکرد.بلکه تنها از شیطنت شیطان شکوه کرد که او را از نظر مردم انداخت. قتاده گفته: این وضع ایوب هفت سال ادامه داشت، و همین معنا از امام صادق(ع)هم روایت شده خبری  از یسع و ذو الکفل  خدای سبحان نام این دو بزرگوار را در کلام مجیدش برده، و آن دو را از انبیا شمرده،و بر آن دو ثنا خوانده، و آنها را از اخیار معرفی فرموده.و ذو الکفل را از صابران شمرده  درروایات هم نامی از این دو پیغمبر دیده می شود.                                                                                                                                                                            در بحار از کتاب احتجاج، و کتاب توحید، و کتاب عیون، در ضمن خبری طولانی که حسن بن محمد نوفلی آن را از حضرت رضا(ع)نقل کرده آمده: آن جناب درضمن احتجاج علیه جاثلیق نصاری به اینجا رسید که فرمود: یسع همان کارهایی را می کردکه عیسی(ع)می کرد، یعنی او نیز روی آب راه می رفت، و مردگان را زنده می کرد، و کور مادرزاد، و بیمار برصی را شفا می داد با این تفاوت که امت او قائل به خدایی او نشدند، و شما قائل به خدایی مسیح(ع)شدید...     و از قصص الانبیاء نقل شده که صدوق، از دقاق، از اسدی، از سهل، از عبد العظیم حسنی(ع) روایت کرده که فرمود: نامه ای به امام جواد(ع)نوشتم، و درآن از ذو الکفل پرسیدم که نامش چه بود؟و آیا از مرسلین بود یا خیر؟در جوابم نوشت: خدای عز و جل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر فرستاد که سیصد و سیزده نفر آنان مرسل بودند، وذو الکفل یکی از آن مرسلین است که بعد از سلیمان بن داوود می زیست، و در میان مردم مانند داوود(ع)قضاوت می کرد، و جز برای خدای عز و جل خشم نکرد، و نام شریفش" عویدیا"بود، و او همان است که خدای عز و جل در کتاب عزیزش نامش را برده، وفرموده: " و اذکر فی الکتاب اسمعیل و الیسع و ذا الکفل کل من الاخیار"      مؤلف: البته در باره ذو الکفل و یسع روایات متفرقه دیگری در باره گوشه هایی اززندگی آن دو بزرگوار هست که چون معتبر و قوی نبود، و نمی شد بر آنها اعتماد کرد از ایرادش صرف نظر کردیم.                                                                              01-02-1397

۱۰۰ ﺧﺼﻠﺖ ﺍﺯ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎﺕ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ )

۱ -ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﻲ ﻭﻭﻗﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ
۲ - ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﻗﺪﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦﻧﻤﻲ ﮐﺸﻴﺪ .
۳ -ﻧﮕﺎﻫﺶ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
۴ - ﻫﺮﮐﻪ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺩﻳﺪ ﻣﺒﺎﺩﺭﺕ ﺑﻪﺳﻼﻡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﺩﺭ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﻭ ﺳﺒﻘﺖ ﻧﮕﺮﻓﺖ.
۵ -ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻤﻲ ﮐﺸﻴﺪ .
۶ -ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦﻓﺮﺩ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺳﺖ.
۷ - ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻣﻲ ﻧﮕﺮﻳﺴﺖ ﺑﻪﺭﻭﺵ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢﻧﻈﺮ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۸ - ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﻲﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺧﻴﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۹ -ﭼﻮﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﺳﺖﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻧﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭ .
۱۰-ﺳﮑﻮﺗﻲ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﺎ ﻧﻴﺎﺯﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻲ ﮔﺸﻮﺩ .
۱۱- ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ، ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖﻣﻲ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺍﻭ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵﻓﺮﺍ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ.
۱۲- ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ ﺳﺨﻦ ﻣﻲ ﮔﻔﺖﮐﺎﻣﻼ ﺑﺮﻣﻲ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻲﻧﺸﺴﺖ.
۱۳-ﺑﺎ ﻫﺮﮐﻪ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻦ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕﺑﺮﻧﻤﻲ ﺧﺎﺳﺖ .
۱۴- ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﻧﻤﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭﺑﺮﻧﻤﻲ ﺧﺎﺳﺖ ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ .
۱۵- ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﻭ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺩﺭﺏ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻧﻪ ﺩﺭﺻﺪﺭ ﺁﻥ .
۱۶- ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺟﺎﻱ ﺧﺎﺻﻲ ﺭﺍ ﺑﻪﺧﻮﺩ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻬﻲﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۱۷- ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﮑﻴﻪﻧﻤﻲ ﺯﺩ .
۱۸- ﺍﮐﺜﺮ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﻪﻗﺒﻠﻪ ﺑﻮﺩ .
۱۹- ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺥ ﻣﻲﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻭﻱ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲﮔﺮﻓﺖ .
۲۰- ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﻲ ﺧﻄﺎﻳﻲ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﻲﮔﺸﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .
۲۱- ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻟﻐﺰﺵ ﻭ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﺭﺳﺨﻦ ﻣﻮﺍﺧﺬﻩ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۲۲- ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﮐﺴﻲ ﺟﺪﻝ ﻭ ﻣﻨﺎﺯﻋﻪﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .
۲۳- ﻫﺮﮔﺰ ﺳﺨﻦ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﻲﮐﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺮﻑ ﻟﻐﻮ ﻭ ﺑﺎﻃﻞﺑﮕﻮﻳﺪ.
۲۴- ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﻟﻲ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩﻣﺸﺘﺒﻪ ﻧﺸﻮﺩ .
۲۵- ﭼﻮﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﺎﺻﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﮐﺴﻲﻣﻲ ﺷﻨﻴﺪ . ﻧﻤﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩـ « ﭼﺮﺍﻓﻼﻧﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺖ » ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ« ﺑﻌﻀﻲ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﮐﻪﭼﻨﻴﻦ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ؟ »
۲۶-ﺑﺎ ﻓﻘﺮﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﻣﻲ ﺷﺪ .
۲۷- ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻏﻼﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲﭘﺬﻳﺮﻓﺖ .
۲۸- ﻫﺪﻳﻪ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮﭼﻪﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻳﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺷﻴﺮ ﺑﻮﺩ.
۲۹- ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺻﻠﻪ ﺭﺣﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ .
۳۰-ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻣﻲﮐﺮﺩ ﺑﻲ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥﺑﺮﺗﺮﻱ ﺩﻫﺪ .
۳۱- ﮐﺎﺭ ﻧﻴﮏ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻭ ﺗﺸﻮﻳﻖﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺑﺪ ﺭﺍ ﺗﻘﺒﻴﺢ ﻣﻲﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻬﻲ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۳۲- ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺻﻼﺡ ﺩﻳﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱﻣﺮﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭﻣﮑﺮﺭ ﻣﻲﮔﻔﺖ ﻫﺮﺁﻧﭽﻪ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺍﺯﻣﻦ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻏﺎﻳﺒﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ.
۳۳- ﻫﺮﮐﻪ ﻋﺬﺭ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻋﺬﺭ ﺍﻭ ﺭﺍﻗﺒﻮﻝ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۳۴- ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﺣﻘﻴﺮ ﻧﻤﻲﺷﻤﺮﺩ .
۳۵- ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﻳﺎﺑﻪ ﻟﻘﺐ ﻫﺎﻱ ﺑﺪ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪ .
۳۶- ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﻲ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻓﻴﺎﻥ ﻭﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﻧﮑﺮﺩ .
۳۷- ﻫﺮﮔﺰ ﻋﻴﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺟﺴﺘﺠﻮﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .
۳۸-ﺍﺯ ﺷﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺣﺬﺭ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﻲ ﺍﺯﺁﻧﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻪﺧﻮﺷﺨﻮ ﺑﻮﺩ.
۳۹- ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺬﻣﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺪﺡ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﮔﻔﺖ.
۴۰-ﺑﺮ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺻﺒﺮ ﻣﻲﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﺑﺪﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻴﮑﻲ ﺟﺰﺍ ﻣﻲﺩﺍﺩ.
۴۱-ﺍﺯ ﺑﻴﻤﺎﺭﺍﻥ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﺍﮔﺮﭼﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﺪﻳﻨﻪﺑﻮﺩ .
۴۲-ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖﻭ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺟﻮﻳﺎﻱ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﺪ.
۴۳- ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻧﺎﻡﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺻﺪﺍ ﻣﻲ ﺯﺩ .
۴۴-ﺑﺎ ﺍﺻﺤﺎﺑﺶ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺗﺎﮐﻴﺪ ﻣﻲﻓﺮﻣﻮﺩ .
۴۵- ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻳﺎﺭﺍﻧﺶ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻭﺍﺭ ﻣﻲﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥﻭﺍﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺸﺨﻴﺺﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮐﺪﺍﻣﻴﮏ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥﺍﺳﺖ .
۴۶- ﻣﻴﺎﻥ ﻳﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﻧﺲ ﻭ ﺍﻟﻔﺖﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
۴۷- ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﻭﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
۴۸- ﻫﺮﮔﺎﻩ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﻓﻘﻴﺮ ﻣﻲﺑﺨﺸﻴﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪﮐﺴﻲ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ .
۴۹- ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﻲﭘﻴﺶ ﺍﻭ ﻣﻲ ﺁﻣﺪ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﮐﻮﺗﺎﻩﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۵۰- ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﻲﮔﺮﻳﻪ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲﮐﺮﺩ.
۵۱-ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﮐﺴﻲﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻴﺮﺵ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻣﻲﺭﺳﻴﺪ.
۵۲- ﺍﺣﺪﻱ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪ ﻧﺒﻮﺩﻭ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ « ﺑﺮﺳﺎﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﻣﻦﺣﺎﺟﺖ ﮐﺴﻲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﺎﺟﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ »
۵۳- ﻫﺮﮔﺎﻩ ﮐﺴﻲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺣﺎﺟﺘﻲ ﻣﻲﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﻘﺪﻭﺭ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﺍ ﻣﻲﻓﺮﻣﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﺑﺎ ﺳﺨﻨﻲ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺎﻭﻋﺪﻩ ﺍﻱ ﻧﻴﮑﻮ ﺍﻭ ﺭﺍﺭﺍﺿﻲ ﻣﻲﮐﺮﺩ.
۵۴- ﻫﺮﮔﺰ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖﮐﺴﻲ ﻧﺪﺍﺩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻌﺼﻴﺖﺑﺎﺷﺪ .
۵۵-ﭘﻴﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﮐﺮﺍﻡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻭ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ .
۵۶-ﻏﺮﻳﺒﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻣﻲﮐﺮﺩ.
۵۷-ﺑﺎ ﻧﻴﮑﻲ ﺑﻪ ﺷﺮﻭﺭﺍﻥ، ﺩﻝ ﺁﻧﺎﻥﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﺠﺬﻭﺏ ﺧﻮﺩﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۵۸- ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺘﺒﺴﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻴﻦﺣﺎﻝ ﺧﻮﻑ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺩﻝﺩﺍﺷﺖ .
۵۹- ﭼﻮﻥ ﺷﺎﺩ ﻣﻲ ﺷﺪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﻇﻬﺎﺭﻓﺮﺡ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ.
۶۰- ﺍﮐﺜﺮ ﺧﻨﺪﻳﺪﻥ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺗﺒﺴﻢﺑﻮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻳﺶ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﻲﺷﺪ .
۶۱- ﻣﺰﺍﺡ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪﻣﺰﺍﺡ ﻭ ﺧﻨﺪﺍﻧﺪﻥ، ﺣﺮﻑ ﻟﻐﻮ ﻭ ﺑﺎﻃﻞﻧﻤﻲ ﺯﺩ .
۶۲-ﻧﺎﻡ ﺑﺪ ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪﺟﺎﻱ ﺁﻥ ﻧﺎﻡ ﻧﻴﮏ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ.
۶۳-ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﻱ ﺍﺵ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﺧﺸﻢ ﺍﻭﺳﺒﻘﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.
۶۴-ﺍﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﻮﺕ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﻤﻲﺷﺪ ﻭ ﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺸﻢ ﻧﻤﻲ ﺁﻣﺪ.
۶۵-ﺍﺯ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺪﺍ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺸﻢﻣﻲ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﮐﺴﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﻲﺷﻨﺎﺧﺖ
۶۶- ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡﻧﮕﺮﻓﺖ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺮﻳﻢ ﺣﻖ ﺷﮑﺴﺘﻪﺷﻮﺩ .
۶۷-ﻫﻴﭻ ﺧﺼﻠﺘﻲ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕﻣﻨﻔﻮﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﻳﻲ ﻧﺒﻮﺩ.
۶۸- ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱ ﻭ ﻧﺎ ﺧﺸﻨﻮﺩﻱﺟﺰ ﻳﺎﺩ ﺣﻖ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ .
۶۹- ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻫﻢ ﻭ ﺩﻳﻨﺎﺭﻱ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻧﮑﺮﺩ .
۷۰- ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻭ ﭘﻮﺷﺎﮎ ﭼﻴﺰﻱﺯﻳﺎﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭﺍﻧﺶ ﻧﺪﺍﺷﺖ .
۷۱-ﺭﻭﻱ ﺧﺎﮎ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺭﻭﻱﺧﺎﮎ ﻏﺬﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ.
۷۲- ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ .
۷۳-ﮐﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺻﻠﻪﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۷۴-ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺷﻴﺮ ﻣﻲ ﺩﻭﺷﻴﺪﻭ ﭘﺎﻱ ﺷﺘﺮ ﺵ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻲ ﺑﺴﺖ.
۷۵- ﻫﺮ ﻣﺮﮐﺒﻲ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻣﻬﻴﺎ ﺑﻮﺩﺳﻮﺍﺭ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻓﺮﻗﻲ ﻧﻤﻲﮐﺮﺩ.
۷۶-ﻫﺮﺟﺎ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﻋﺒﺎﻳﻲ ﮐﻪﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺯﻳﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﺧﻮﺩﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۷۷- ﺍﮐﺜﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕﺳﻔﻴﺪ ﺑﻮﺩ .
۷۸- ﭼﻮﻥ ﺟﺎﻣﻪ ﻧﻮ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪ ﺟﺎﻣﻪﻗﺒﻠﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻘﻴﺮﻱ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻴﺪ.
۷۹- ﺟﺎﻣﻪ ﻓﺎﺧﺮﻱ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ.
۸۰- ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖﺁﻏﺎﺯ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ .
۸۱-ﮊﻭﻟﻴﺪﻩ ﻣﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﮐﺮﺍﻫﺖ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ .
۸۲-ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦﻣﺨﺎﺭﺝ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺮﻳﺪﻥ ﻋﻄﺮﺑﻮﺩ .
۸۳-ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻭﺿﻮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﻣﻲ ﺯﺩ .
۸۴-ﻧﻮﺭ ﭼﺸﻢ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﻭﺁﺳﺎﻳﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﻣﻲ ﻳﺎﻓﺖ .
۸۵- ﺍﻳﺎﻡ ﺳﻴﺰﺩﻫﻢ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﺩﻫﻢ ﻭﭘﺎﻧﺰﺩﻫﻢ ﻫﺮﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﻲ ﺩﺍﺷﺖ .
۸۶- ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻌﻤﺘﻲ ﺭﺍ ﻣﺬﻣﺖ ﻧﮑﺮﺩ .
۸۷-ﺍﻧﺪﮎ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻲﺷﻤﺮﺩ .
۸۸- ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻧﮑﺮﺩ ﻳﺎﺍﺯ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﺑﺪ ﻧﮕﻔﺖ.
۸۹-ﻣﻮﻗﻊ ﻏﺬﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻲﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﻴﻞ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ .
۹۰- ﺩﺭ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﻱ ﺧﻮﺩﻏﺬﺍ ﺗﻨﺎﻭﻝ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﻮﺩ .
۹۱-ﺑﺮ ﺳﺮ ﻏﺬﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺣﺎﺿﺮﻣﻲ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﻳﺮﺗﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﻲﮐﺸﻴﺪ .
۹۲-ﺗﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﻏﺬﺍ ﻣﻴﻞﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻴﺮ ﺷﺪﻥﻣﻨﺼﺮﻑ ﻣﻲ ﺷﺪ.
۹۳- ﻣﻌﺪﻩ ﺍﺵ ﻫﻴﭻ ﮔﺎﻩ ﺩﻭ ﻏﺬﺍ ﺭﺍﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﺮﺩ.
۹۴- ﺩﺭ ﻏﺬﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﺁﺭﻭﻍ ﻧﺰﺩ .
۹۵-ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎﻏﺬﺍ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺭﺩ .
۹۶-ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺷﺴﺖﻭ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﺪ .
۹۷- ﻭﻗﺖ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻥ ﺳﻪ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏﻣﻲ ﻧﻮﺷﻴﺪ؛ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺁﺧﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ .
۹۸-ﺍﺯ ﺩﻭﺷﻴﺰﮔﺎﻥ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺸﻴﻦ ﺑﺎﺣﻴﺎﺗﺮ ﺑﻮﺩ.
۹۹- ﭼﻮﻥ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﻭﺍﺭﺩﺷﻮﺩ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺖ.
۱۰۰- ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻪﺑﺨﺶ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ: ﺑﺨﺸﻲ ﺑﺮﺍﻱﺧﺪﺍ، ﺑﺨﺸﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﺨﺸﻲ
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.

ثواب دعای معراج

از رسول اکرم صلى الله علیه و آله منقول است آن شبى که مرا به معراج بردند از تمامى آسمانها گذشتم تا به آسمان هفتم رسیدم و آنچه دیدم بودم و با خداى تعالى بى واسطه سخن گفتم و مراجعت نمودم چون به مقام جبرئیل رسیدم گفتم یا جبرئیل این چه دعائى است که جمله فرشتگان مى خوانند؟ گفت یا محمد صلى الله علیه و آله این همان دعایى است که از جانب حق به شما آوردم و خداى تعالى مى فرماید که هر که از آدم تا خاتم این دعا را بخواند یا با خود دارد عزیز و مکرم گردد و حاجتش برآورده شود حق تعالى هیچ حجاب در میان او و خودش نگذارد و او را از جمیع بلایا محفوظ فرماید و اگر از آدم تا خاتم جمع شوند و جمیع دریاها مرکب گردد و آسمان و زمین کاغذ شود چندان نویسنده که همه فرشتگان مانده شوند و دریا خشک شود و آسمان و زمین تمام شود نمى تواند ثواب این دعا را بنویسند و از هزار یکى نوشته نشود و خواننده و دارنده این دعا را تنگى دست ندهد و تا روز اجل بستگى در کار وى نشود و در روز قیامت حساب را از وى بردارند و بى حساب داخل بهشت شود.

یا محمد دارنده و خواننده این دعا رستگارى یابد. هر کس در عمر خود این دعا را یک بار بخواند و اگر نتواند گوش بدهد یا با خود دارد چنان باشد که چهل هزار ختم قرآن کرده باشد و چهل هزار حج کرده باشد و چهل هزار گوسفند قربانى کرده و چهل هزار بنده آزاد کرده و چهل هزار مسکین را طعام داده و چهل هزار برهنه را پوشیده باشد و تورات موسى و انجیل عیسى و زبور داوود و فرقان محمد المصطفى صلى الله علیه و آله را خوانده باشد و اگر بیمار باشد چنانچه طبیبان از معالجه آن عاجز باشند چون این دعا را به آن بیمار دهند و بر بالین وى گذارند شفا یابد و اگر کسى قرض دار باشد و این دعا را بخواند حق تعالى دین او را ادا فرماید و اگر کسى کاهل نماز باشد این دعا را با خود دارد حق تعالى دل او را روشن گرداند حریض نماز شود و اگر زن دشوار زاید این دعا را بر آب خواند بخورد به آسانى بار نهد و اگر کسى را بسته باشند این دعا را بر موم گیرند و بر کمر وى بندند فى الحال گشاده گردد و اگر بخت دختر بسته باشد این دعا را بخواند یا با خود دارد بخت او گشاده شود و اگر کسى را به پاى دار برند این دعا را بر وى بخوانند و بدمند یا در نزد آن کس باشد هیچ ضررى به او نرسد و اگر جهت فرزند بخواند خداوند عالم پسرى به وى عطا فرماید و دارنده این دعا از گزند مار و عقرب و زبان بدگویان ایمن گردد.

خواننده و دارنده این دعا از درد گوش و دردسر و درد چشم و درد دل و جگر و فلج و لغوه و جمیع دردها ایمن گردد و هر کس این دعا را با خود به گرد برد حق سبحانه او را ببخشد و سکرات موت را بر وى آسان گرداند و از عذاب قبر و سوال نکیر و منکر ایمن گردد و روز جزا چهل هزار فرشته به استقبال وى برآیند تا داخل بهشت مى کنند و شرح این دعا بسیار بود اما مختصر کردیم تا ملال نگیرد بسیار مجرب است ان شاء اللّه و اللّه اعلم بالصواب .

 چرا هنگام دعا دست به سوی آسمان بلند می‌کنیم

وقتی انسان دست به دعا برداشت مستحب است پس از اتمام آن دست ها را برسرو صورت خود بکشد تا لطف خدا شامل حال او شود.

 پاسخ این پرسش در قرآن و روایات آمده است که در ذیل بیان می‌شود:

1. رزق انسان در آسمان است: در قرآن کریم به یکی از نشانه‌هاى عظمت پروردگار این‌گونه اشاره شده است: «رزق شما و آنچه به آن وعده داده می‌شوید، در آسمان است»

اگرچه در برخی از منابع تفسیری «رزق» در این آیه به دانه‌هاى حیات‌ بخش باران تفسیر شده است که منبع هر خیر و برکت در زمین است، اما این معنا می‌تواند یکى از مصداق‌هاى روشن آیه باشد، و رزق مفهوم گسترده‌ای دارد. و معنای دیگر «آسمان» در این آیه شریفه؛ عالم غیب و ما وراء طبیعت و لوح محفوظ است که رزق انسان‌ها از آن‌جا مقدّر می‌شود.

2. امام علی (ع) می‌فرماید: «هر وقت از نماز فارغ شدید دست‌هاى خود را به سوى آسمان بلند نمایید براى دعا کرد ن»، شخصی از آن‌حضرت پرسید: اى مولاى من! آیا خداوند در هر مکان و جهتى نیست؟ امامفرمود: «بله». پرسید: پس چرا باید دست‌هاى خود را به طرف آسمان بلند کنیم؟ امام فرمود: «مگر آیه "وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ" را قرائت نکرده‌اى! روزى باید از محلش طلب شود و محل آن آسمان است که خداوند بیان فرموده؛ چه باران از آسمان نازل می‌شود و به سبب آن از زمین قوت خلایق روئیده و بیرون می‌آید».

3. وقتی انسان دست به دعا برداشت، مستحب است آنرا بر سر و صورت خود بکشد، برای اینکه لطف خدا شامل این دست می‌شود و دستی که عطای الهی را دریافت کند، گرامی است، بنابراین، خوب است آنرا به سر و صورت بکشد. چنانکه در این زمینه امام صادق فرمود: «هیچ بنده‌اى دست به درگاه خداى عزیز جبار نگشاید جز اینکه خداى عزّ و جلّ شرم کند که آنرا تهى بازگرداند تا این‌که به مصلحت خود چیزی از فضل رحمتش در آن بنهد، پس هرگاه یکى از شماها دعا کرد تا دستش را به سروروى خود نکشید، آن را پس نکنید

 ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم

به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را

کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان

نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را

عید قربان، یادآور زیباترین نمونه تعبد انسان در برابر خداوند متعال است.

استشمام عطر بوی خوش عید قربان از پنجره ملکوتی تجمع دل ها گوارای وجود پاک تان باد ، عید قربان پاک ترین عیدها است ، عید سر سپرده گی و بنده گی ست ، عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است ، عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است. عید قربان، عید ذبح میوه ی دل ابراهیم و ایثار سبز اسماعیل، عید بر آمدن انسانی نو از خویشتن خویش، عید رهیدگی از اسارت نفس، عید لبیک به دعوت حق بر شما مبارک.

شب قدر

شب قدر را به معنی منزلت دانسته‌اند و بعضی دیگر آن را به معنی تنگی و گرفتاری دانسته‌اند. برخی نیز قدر را اندازه‌گیری و تقدیر امور معنی کرده‌اندوبرخی بخاط قدر دانی از خدا در پاسخ این سؤال، که چرا این شب، شب قدر نامیده شده، سخن بسیار گفته‌ اند، از جمله این که:

شب قدر به این جهت «قدر» نامیده شده، که جمیع مقدرات بندگان در تمام سال در آن شب تعیین می‌شود، شاهد این معنی در آیات ۳ و ۴ سوره «دخان» است که می‌فرماید:إِنّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَة مُبارَکَة إِنّا کُنّا مُنْذِرینَ

* فیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْر حَکیم: «ما این کتاب مبین را در شبی پر برکت نازل کردیم، و ما همواره انذار کننده بودیم

* در آن شب که هر امری بر طبق حکمت خداوند تنظیم و تعیین می‌گردد». این بیان، هماهنگ با روایات متعددی است که می‌گوید: در آن شب، مقدرات یک سال انسان‌ها تعیین می‌گردد، و ارزاق و سرآمد عمرها، و امور دیگر، در آن لیله مبارکه، تفریق و تبیین می‌شود. البته، این امر هیچگونه تضادی با آزادی اراده انسان و مسأله اختیار ندارد، چرا که تقدیر الهی به وسیله فرشتگان بر طبق شایستگی‌ها و لیاقت‌های افراد، و میزان ایمان، تقوا، پاکی نیت و اعمال آنها است. یعنی: برای هر کس آن مقدر می‌کنند که لایق آن است، یا به تعبیر دیگر: زمینه‌هایش از ناحیه خود او فراهم شده، و این نه تنها منافاتی با اختیار ندارد، که تأکیدی بر آن است.

آن شب را از این جهت شب قدر نامیده‌اند که: دارای قدر و شرافت عظیمی است (نظیر آنچه در آیه ۷۴ سوره «حج» آمده است: ما قَدَرُوا اللّه حَقَّ قَدْرِهِ: «آنها قدر خداوند را نشناختند

به خاطر آن است که، قرآن با تمام قدر و منزلتش بر رسول والا قدر، و به وسیله فرشته صاحب قدر نازل گردید. اهل سنت اعتقاد دارند که طبق حدیث نبوی شب قدر در یکی از ده شب آخر ماه رمضان واقع شده است. اغلب شب بیست و هفتم را شب قدر می‌دانند و در آن شب به دعا و شب‌زنده‌داری می‌پردازند. مسلمانان سلفی اعتقاد دارند که در شب قدر در تمام روزگار همان شبی بود که قرآن در آن نازل گردید و دیگر تکرار نمی‌شود.

برخی نیز اظهار داشته‌اند که تا زمان زندگی محمد شب قدر در هر سال تکرار می‌شد اما پس از ارتحال محمد، شب قدر از بین رفته‌است.

برخی نیز معتقد بوده‌اند که شب قدر شبی‌است در تمام سال ولی در هر سال شب نامعلومی‌است، در سال بعثت در ماه رمضان بوده اما در سال‌های دیگر ممکن است در دیگر ماه‌ها باشد.

حال این سؤال مطرح می‌شود:  که آیا شب قدر در امت‌های پیشین نیز بوده است؟ می‌توان اینگونه پاسخ داد که: ظاهر آیات سوره «قدر»، نشان می‌دهد: شب قدر مخصوص زمان نزول قرآن و عصر پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) نیست، بلکه، همه سال تا پایان جهان تکرار می‌شود

فرصت شب قدر را غنیمت بدانیم

شب قدر فرصتی است زرین و طلایی برای شستشوی آینه دل. این شب بهترین فرصت است تا خوبی‌ها را جایگزین بدیها، صلح و صفا را جایگزین اختلاف و تفرقه، احسان و نیکی را جایگزین ظلم و ستم، احسان به والدین را جایگزین عاق والدین و صله رحم را جایگزین قطع رحم نماییم. نیکو و شایسته است با صدقات قدمی در جهت آبادانی خانه آخرت برداریم و با اعمال نیک و خیر، ثواب دو چندان ببریم.

در شب قدر که شب‌زنده‌داری می‌کنیم، خداوند نام ما را در گروه نیک‌بختان ثبت می‌کند و آتش جهنم را بر ما حرام می‌سازد. آیا توفیقی بالاتر از این هست که آتش جهنم بر ما حرام شود و به خدا نزدیک‌تر شویم؟     دعاهای شبهای رمضان مجموعه‌ای است روشنی‌بخش که با تکرار تلاوت آنها، آموزش‌های آن‌ها به صورت هدف‌هایی برای ما در می‌آیند. پس هنگام خواندن این ادعیه شایسته و بهتر است مفهوم آنها را نیز همواره مدنظر داشته باشیم و با تلاش و کوشش به سوی این هدف‌های مطرح‌شده در دعاها گام برداریم.

رمضان

در اسلام یک مناسبت مذهبی است که در طول نهمین ماه قمری، ماه رمضان، رخ می‌دهد. مسلمانان معتقدند قرآن در این ماه بر پیامبر اسلام فرود آمده‌است. در قرآن، مستقیماً به کسانی که ایمان آورده‌اند دستور داده شده که در این ماه روزه بگیرند.

رمضان واژه‌ای عربی است که از سه حرف اصلی «رم‌ ض» ساخته‌شده‌است. الرمض به معنای گرمای شدید، زمین سوزان، کوتاه‌ بودن و جیره‌ است.

این ماه به عنوان خجسته‌ ترین و بهترین ماه دراسلام شناخته می‌شود. از این ماه به عنوان ماه میهمانی خدا نیز گویند. حدیثی نیز در این زمینه از پیامبراسلام نقل شده‌است:

ماه رجب ماه خدا، ماه شعبان ماه من واهل بیتم و ماه رمضان ماه مسلمانان است.

شب قدر (که در باور مسلمانان، قرآن در آن شب بر پیامبر اسلام فروآمده است) نیز بنابر روایات در یکی از سه شب نوزدهم، بیست‌ ویکم یا بیست‌ وسوم این ماه واقع شده است. رمضان با شروع ماه شوال پایان می‌پذیرد. در روز اول شوال نیز عید فطر برای جشن یک ماه روزه‌ داری مسلمانان برپا می‌شود.

مهمترین پرهیز این ماه روزه است. روزه داران قبل ازطلوع تا غروب آفتاب از خوردن وآشامیدن خودداری می‌کنند و سعی میکنند با کنترل خواسته‌های خود تزکیه نفس را تمرین ، به جزخوردن وآشامیدن، آمیزش جنسی، دروغ گفتن ،درمورد پیامبراسلام، فروبردن سردر آب، و رسیدن دود وغبارغلیظ به حلق نیزباعث باطل شدن روزه می‌شود. رمضان درقرآن

شَهْرُ رَمَضَانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْءَانُ هُدیً لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَتٍ مِنَ الْهُدَی وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمْ الْشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیْضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُواْ اللَّهَ عَلَی مَا هَدَیکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

سوره بقره آیه ۱۸۵»

ماه رمضان، ماهی است که قرآن درآن نازل شده است. «و قرآن کتابی است که» هدایتگر مردم همراه با دلائل روشنِ هدایت و وسیله تشخیص حقّ از باطل است، پس هرکس از شما که این ماه را دریابد، باید روزه بگیرد. و آنکس که بیماریا درسفرباشد، روزهای دیگری را به همان تعداد روزه بگیرد. خداوند برای شما آسانی میخواهد و برای شما دشواری نمیخواهد «این قضای روزه» برای آن است که شماره مقرّر روزها را تکمیل کنید وخدارا براینکه شما را هدایت کرده، به بزرگی یاد کنید، باشد که شکرگزارگردید.

حدیثی در این زمینه از پیامبر اسلام :ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنا ت را می افزايد و گناهان را پاک میكند و آن ماه بركت است.

از جعفرصادق:هر كس يک روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا می شود.

از پیامبر اسلام »ص «رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش آزادى از آتش جهنم.

فضیلت رمضان درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده می شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد.اگر بنده «خدا» میدانست كه در ماه رمضان چيست «چه بركتى وجود دارد» دوست می‌داشت كه تمام سال، رمضان باشد. از جعفر صادق:هرچیز بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.

وقفۀ یک ماهه برای تزکیۀ نفس

  رمضان یک مناسبت دینی و مذهبی است که در طول دوازده ماه تقویم قمری، در ماه نهم آن اتفاق می افتد این مناسبت مانند جشن ها و روز های مذهبی دیگر چه اسلامی و یا غیر اسلامی باشد، همه ساله  یک تاریخ معین ندارد، بلکه هر سال نسبت به سال قبلی به مدت ده روز  پیشتر اتفاق می افتد، زیرا تقویم هجری قمری، براساس چرخش ماه است که توسط مسلمانان و نیز در بسیاری از کشورهای اسلامی از آن  به عنوان سالنمای مذهبی و مناسبت های اسلامیمانند روزه، حج و تعیین ماه‌های حرام  استفاده به عمل می آید.  به اساس معلومات داده شده در ویکیپیدیا "تقویم هجری قمری از همان ابتدای مهاجرت مسلمانان از مکه به مدینه معمول نشده ‌است، بلکه۱۵ سال بعد از تاریخ هجرت محمد(ص) و در زمان خلافت عمر بن خطاب، خلیفهٔ دوم به رسمیت شناخته شده است این به سبب آنست که شمار تقویم قمری در میان اعراب پیش از اسلام رواج داشت. در ابتداء ماهی افزوده به نام نسی نیز وجود داشته که تقریباً هر سه سال بنحوی از انجا در تقویم قمری قرار می ‌گرفته تا ماه‌ ها همواره در یک سال خورشیدی قرار گیرند. اما در سال ۱۰ هجری پس از آمدن آیهٔ ۳۶ و ۳۷ سورهٔ توبه مبنی بر اینکه تعداد ماههای سال نزد خداوند (ج) دوازده ماه می‌باشد، استفاده از این ماه منسوخ شد".

       برای تعریف محتوای ماه رمضان روایات مختلفی وجود دارد، لغت شناسان کلمۀ «رمضان» را آمده از ریشۀ «رَمَضَ» دانسته اند یعنی سخت تافتن گرمای آفتاب بر ریگ  زمین و داغی سنگ، بر اثر شدّت حرارت آفتاب. یعنی رمضان از مصدر «رَمَضَ‏» به معناى شدت گرما، و تابش آفتاب بر رمل یا ریگ نرم معنی شده است، انتخاب این کلمه دقت نظر و لطافت اندیشوی ‏خاصى میخواهد. شاید تعبیر از گداخته و دگرگون شدن در زیر گرمای سوزان آفتاب تموزان با روزه گرفتن در روز های طولانی تابستان همانا غلبه بر عطش نفس سرکش و حملات بی امانش باشد که پیوسته با سوزش طاقت فرسا می گدازد و جهت ارضای تمایلاتش با سعی و تلاش خستگی ناپذیر انسان را به انحراف وا میدارد.

       عدۀ دیگری رمضان را معنی باران ختم تابستان و اوایل خزان که خاك و غبار تابستان را از هوا پاک مى‏ سازد، میدهند. یعنی نفس انسان را که تشبیه به غبار گرد آلود تابستان و رمضان را تشبیه به باران اوایل پائیز نموده، تعبیر میکنند که ماه رمضان نفس  یازده ماهۀ انسان را شست و شو داده پاک میکند. عدۀ هم معتقد اند که رمضان از «رمضاء»  مشتق گردیده و معنی آن سوزانیدن میباشد و تعبیر آن را سوزاندن گناهان بندگان خدا درین ماه میدانند. یک عده ای دیگر معتقد اند که این کلمه از «حرّ» گرفته شده که به معنی برگشت از بادیه به شهر است. همچنان گفته میشود که «رمضان» را از «رمضت النصل ارمضه رمضاً» گرفته اند و آن براین معنیست که نیزه را میان دو سنگ گذارند و بر آن بکوبند تا نازک و باریک شود و تعبیر آن را چنین آورده اند که در رمضان انسان خود را میان طاعات الهى قرار می‌دهد تا نفس او نرم و آماده‌ ای بندگى گردد.

      امّا؛ در اصطلاح، رمضان نام ماه نهم تقویم هجری قمری است، ماه روزۀ اسلامى و ماه نزول قرآن. شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ أی ... گفته میشود که قرآن  در این ماه بر حضرت رسول اکرم (ص) فرود آمده‌ و مستقیماً به کسانی که ایمان آورده ‌اند دستور داده شده که در این ماه روزه  بگیرند. اینکه این ماه بر همه ماه های دیگر برتری دارد به دلیل آنست که نزول تورات در ششم ماه رمضان، انجیل در دوازدهم ما رمضان، زبور در هجدهم و قرآن مجید در شب قدر این ماه صورت گرفته است.  شب قدر یک شب با منزلتیست از شبهای این ماه مبارک که یکی از سوره ها در قرآن مجید هم در وصف این شب بنام سوره قدر آمده است ولی بطور صریح به شماره آن شب  که کدام شب است اشارۀ دقیق صورت نگرفته است. به باور مسلمانان این شب بنابر روایات مختلفه در یکی ازین ۳ شب ها یعنی شب نزدهم، شب بیست ‌ویکم یا شب بیست‌ وسوم ماه رمضان واقع گردیده است. این ماه به عنوان خجسته و برگزیده ‌ترین ماه ها در دین اسلام و بین مسلمانان شناخته شده و این ماه را به عنوان ماه مهمانی خداوند یکتا هم یاد کرده اند.

       روزۀ روزه داران از اذان صبح یعنی قریب بعد از نماز فجر الی اذان مغرب قریب بعد از نماز شام از خورد و نوش خودداری نموده سعی می نمایند بر خواسته ها و نفس شیطانی خویش کنترول و غلبه داشته، تزکیۀ نفس کنند. نحوه روزه داری در قرآن عظیم الشأن طی آیة 183 الی 188 سوره بقره اشاره شده است. هنگام روزه علاوه بر خوردن و آشامیدن، دروغ گفتن، غیبت، عیب جوئی، چشم چرانی، آمیزش جنسی، بر دیگری آسیب رسانیدن، فروبردن سر در آب، و رسیدن دود و غبار غلیظ که به حلق برسد هم سبب باطل شدن روزه میگردد.

       گرفتن روزه در امت های پیشینه هم مروج بوده چنانچه در قرآن آمده است: "یا أیّها الّذین آمنوا کُتِب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون" ای کسانی که ایمان آورده اید و روزه بر شما مقرّر شد، چنان چه بر کسانی که قبل از شما بودند، نوشته شده بود، تا پرهیزکار شوید". در تورات و انجیل نیز در ارتباط با روزه میان یهود و نصارا اشاره گردیده است. اقوام و ملل دیگر هنگام مقابل شدن با حادثات غم و اندوه و سختی روزگار روزه گرفته اند، چنانچه در قاموس کتاب مقدس چنین آمده است: "روزه در تمام اوقات میان هر طائفه، ملت و مذهب، در مواقع غم و اندوه و دچار شدن به حادثات غیر مترقبه، معمول بوده است". حتی مللی که باورمند و پیرو ادیان آسمانی هم نبوده و نیستند روزه گرفتن را یک امر مؤثر معنوی دانسته به فطرت آن پی برده اند و طبق عقاید و باور های خود شان به نحو عبادت آنرا انجام داده اند مانند بت پرستان هند، یونان و مصر قدیم. روزه در قرآن عظیم الشأن بر آنکسانی که مریض و یا در سفر باشند، معاف قرار داده شده است ولی باید به اصطلاح بجای قرض آن، روزهای دیگری را به همان تعداد که نگرفته است، روزه بگیرد.

        ماه صیام در جمع مسلمانان از حرمت، مقدار، اهمیت و موقف خاصی برخوردار است. همه مؤمنان با فراهم كردن زمینه هاى معنوى در دو  ماه قبل از آمدن ماه صیام  یعنی ماه رجب و ماه شعبان همه ساله آمادگی های خاصی برای حلول و آمد آمد به این ماه پربركت که دوران سلوک روحى و روانی و اداء خالصانۀ مناسک مذهبی آنان است، گرفته و با شوق و اشتیاق خاص تلاوت قرآن، شب زنده دارى ها، طاعات و عبادات، دعا و استغفار، دادن صدقه و طعام به غرباء و مساکین وغیره، خود شان را از امواج فیض الهى سیراب نموده روان شان را شادمان و نفس شان را پاکیزه می سازند. ماه صیام ماه قیام، طهارت، آزادی از غرور و خود خواهی ها، ماه هدایت، سپاس گزاری از خالق هستی، موعد امتحان بنده در برابر خالقش، غلبه بر نفس مادی، صیقلِ نفس باطنی، و ماه عبادات است. گروهی هم ماه مبارک رمضان را پاكسازى آئینه جان از آلودگى‏ و گناه و پاكیزگی روان از غفلت و زنگار خطاها تزكیه نفس، اصلاح معایب، رفع نواقص، تسلط برعقل و ایمان و اراده دانسته اند. ماه رمضان ماه برکت، ماه رحمت، ماه مغفرت، ماه توبه و ماه انابت و بازگشت به درگاه الهی است.

       ماه رمضان در حقیقت تعیین كننده طریق رفتار و برخورد انسانی، پى بردن به کیفیت و ماهیت عقل سلیم و دانستن موقعیت انسان بر روی زمین در جایگاه لازمِ دیده شده از جانب آفریدگار میباشد. آگاهى از نوعیت این ماه و به جا آوردن ارکان معینه درین ماه ضمن این که نعمتى است بسی بزرگ، موهبتى است سترگ و راه گشاى است در اِعمال كیفیت و کمیت رفتار انسانی. در پرتو شناسایى موقعیت این ماه که برگزیدۀ خداوند (ج) است بر بندگان مؤمن اوست که از حلول این ماه خجسته استقبال شایسته و قابل قدری به عمل آورند.

       رمضان و روزه گرفتن را به صورت درست و واقعی آن شناختن و بر آن به وجه احسن پا بند بودن در حقیقت قربت به خدا و روح انسانیست، شناخت روح انسان که در حقیقت دَم و یا نَفَس خداوند است که در هر جنبنده دمیده و شناخت  نیازهاى حقیقى آن، رابطه مستقیم بنده را با خدا و اسرار نیازمندى های انسان را با عالم ملكوتی در بر میگیرد. اگر توانائی این شناخت در انسان ها ایجاد شود و رونق بگیرد، علاوه بر آنکه ماه صیام را دلیل محرومیت و محدودیت های نفسانی نمیدانند، بلكه بهترین واسطه برای توسعۀ وجودى و صعود تكامل انسانی،عرصۀ برای تجلی حقیقت اسلام یعنی تسلیم محض در برابر باری تعالی و تعالی انسان خواهند دانست. با تزکیۀ نفس درین سی روز در یک سال غبار تن که حجاب روشنان جان است و چون پرده ای بر دیدگاه بصری ریخته و غفلت عقلانی سیمای نورانی این حقیقت روشن را نهان ساخته است، از چشم بصر دور گردیده و آتشفشان پاکیزگی ها را هویدا میسازد. به شرط آنکه بعد از گذشت این ماه پر برکت انسان بتواند خودش را درخط مستقیم، خویشتن داری و راهِ دریافته برقرار نگهدارد و بر عطش نفس و حملات زجر آور آن غالب بماند. عظمت ماه رمضان را، در هدایت مردم، و مشخص شدن حق از باطل و رسیدن به لقای خداوند «ج» وابسته دانسته اند.

      همه نیک میدانیم که انسان دارای دو نوع نفس است یکی نفس حیوانی یا مادی و یکی هم نفس روحانی (باطنی) و یا معنوی. نفس حیوانی تمام نیازمندی ها و مایحتیاج مادی، ظاهری و دنیوی او را در دنیای فانی و حیات مؤقتی معینه اش را به روی کرۀ خاکی تا زمانی که در قید حیات است احاطه میکند. و نفس باطنی یا معنوی آن همچنان برای حفظ بقا، نشاط و بالندگی خویش نیازمندیها و تمایلاتی دارد که باید همانند نیازمندی های نفس مادی تأمین و برآورده شود. نیازمندی های نفس حیوانی زیاده تر زادۀ احساسات و ضروریات جسمانی میگردد مثل غذا، غریزۀ نفسانی و شهوانی، شادابی، تفریح و سفر، روابط اجتماعی، شغل، تشکیل خانواده داشتن زن و فرزند، آرامش پولی و مالی، صحتمندی و نیرو وتنومندی، نشاط، جمع آوری ما و منال، و کسب شهرت وغیره که چشمۀ آبدهی این خواهشات و خواست های بی اساس همانا خودی و خود خواهی و احساس غرور و منم در وجود انسان است.

      ولی نیاز مندی های نفس روحانی یا معنوی سچه نگهداشتن و تزکیۀ این نفس از آلودگی های غبار غفلت و پردۀ جهل و نبود یا کمبود آگاهی است از شناخت خود و خالق هستی. یگانه چیزی که برای شفاف سازی آئینۀ دید بصر و حریت روان از قید خودی ها و منی ها میتواند توصیه گردد «تقوای سالم و بی ریا» میباشد. یعنی مقاومت در برابر جاذبۀ نفسانى و زدودن این تمایلات، جهت سرزنده، بالنده و با نشاط  ساختن بُعد حقیقى و گوهر اصلى وجود انسان. بندگان رب تعالی ضمن تطهیر جسم، به تطهیر جان نیز نیازمند اند تا روحشان در عالم پاکی و  رشد و تعالی، از انوار هدایت بخش الهی بهره ور گردد.

      بدون شک ماه رمضان یک مناسبت مذهبی بوده درین عالم هستی علناً وجود دارد. منع خورد و نوش و مسائل مادی و خواهشات نفسانی و غریزوی در یک وقفۀ معین، حکم الهیست و نوعی از تقواء شمرده میشود، اما؛ این تقوای مؤقتی و محدود ارضاء کنندۀ  جنبۀ نفس مادیست که اکثراً به حقیقت باطنی و معنوی آن توجه صورت نمی گیرد. دنیای انسان ها عالم تنزل یافته ای است ازعالم بالا، آنچه این جا به نظر می آید نشانه ای است از عالم معنی. حتی همین احکام و قواعد فرستادۀ الهی با آنکه که درین دنیا به شکل دین و و مذهب و دستورات و فرامین عبدی و عبادی ظهور کرده اند، حاوی اسرار و رمز های باطنی  میباشند. یعنی هر پدیدۀ مربوط به زمان و مکان و انسان و حتی اشیاء دارای جنبۀ حقیتی و باطنی استند.

ولی اگر مبنی بر ژرفنگری در نکته ای که روزه یک وسیلۀ نیک و ساده برای انسان‌ شدن است، حقیقت امر تقواء را که درکل ارکان واجب الامر ماه صیام را بطور مجموعی احتواء میکند مانند ( دعا، پرستش و ستایش حق، تزکیۀ نفس، پرواز به سوی خدا، صیقل روح، ارتقاء شناخت درون، عبادت خالص، مهار و کنترول خواهشات و شهوات نفسانی، دوری از خودی ها و منی ها، اندیشیدن در بارۀ غرباء و مساکین و مدد رسانی بر آنها، دادن نفقه به  اقرباء، پرهیز از کذب و آسیب رسانی، دوری از قتل و قتال و زنا)، یک حقیقت عینی است  که این نوع تقواء انسان  نا سالم به انسان سالم و انسان سالم به انسان کامل مبدل میگردد.

      انسان براى تأمین حیات معنوى و تقویت و پرورش روح خویش به این وقفۀ یکماهه در یک سال نیاز دارد. این فریضه مانند دیگر فرایض و تكالیف اسلامى تنها با بعد نفس باطنی انسان در ارتباط نیست و فواید و اثرات آن محدود و منوت به نفس و حیات معنوی و باطنی انسان نمى گردد،  تأمین نیازهاى روحى و باطنی بهره ها و بركات مادى و دنیایى را هم براى انسان و جامعه به همراه دارد. ولى هدف اصلى و نقش اساسى و تأثیر عمده ماه مبارک صیام پاکیزگی درون، حیات معنوى و تقویۀ روان انسانى میباشد.

به امید آنکه این وقفۀ یکماهه در یک سال را با توانائیی و بردباری و به وجه احسن آن با روش سالم برخورد با هر دو بعد نفسانی انسان به پایان برده گوهر انسانیت را در قالب انسان بودن ما صیقل بخشیم و این نور تجلی دورنی ما بتواند راهنما و روشنگر آن نابینایان گردد که صرف جشم سر دارند و چشم بصر شان کور است.

 10-06-2016صالحه واهب واصل

 حکایت جالب از حضرت موسی  (ع).

روزی خداوند به حضرت موسی فرمود :

یا موسی برو و گناهکار ترین مخلوقم را به درگاه بیار ..

حضرت موسی رفت و با خودش گفت :میروم و فلان شخص را می آورم چون از او بدنام تر کسی در میان قوم نیست آرام آرام که میرفت فکر کرد از کجا معلوم ؟؟شاید او توبه کرده باشد و الان عزیز درگاه باشد ....

باز با خود گفت :خدا فرمود کثیف ترین مخلوق را به نزدش ببرم ..

خوب سگی هست که او هم چندان در میان قوم محبوب نیست میروم و او را می آورم .....

باز فکر کرد از کجا معلوم که از او بد تر نباشد ...

خلاصه هر چه که در ذهنش جستجو کرد دید گناهان خودش بیشتر و بیشتر جلوی چشمانش آمد ..

عاقبت برگشت بسوی خدا و فرمود : پروردگارا هر چه گشتم در این عالم از خودم گناه کار تر ندیدم..

خداوند فرمود :

ای موسی اگر غیر از این میکردی هم اکنون تو را از پیامبری معزول میکردم....و حالا این قصه ما هست که فکر می کنیم در این عالم از ما بهتر پیدا نمیشود ..در حالیکه نزد الله گناه مان بی نهایت زیاد است و ما استیم که چشم هایمان را بر گناهانمان بسته ایم.و مرتب در مورد دیگران و عیب های آنان قضاوت می کنیم.

 میلاد رسول اکرم

 روز هفتم فرا رسید.«عبد المطلب‏»،براى عرض سپاسگزارى به درگاه الهى گوسفندى کشت و گروهى را دعوت نمود و در آن جشن با شکوه،که از عموم قریش‏دعوت شده بود،نام فرزند خود را«محمد»گذارد.وقتى از او پرسیدند:چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید،در صورتى که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟گفت:خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد.

ناگفته پیداست که:هر چه مصداق یک لفظ کمتر باشد،اشتباه در آن کمتر خواهد بود و چون کتابهاى آسمانى،از نام و نشان و علایم روحى و جسمى او خبر داده بودند،باید علایم آن حضرت آنچنان روشن باشد که اشتباه در آن راه پیدا نکند.یکى از آن علایم، نام آن حضرت است.باید مصداق آن به قدرى کم باشد،که راه هر گونه تردیدى را در تشخیص پیامبر گرامى از بین ببرد.مخصوصا هنگامى که بقیه اوصاف و علائم وى ضمیمه نام او گردد.در این صورت،بطور واضح کسى که انجیل و تورات از ظهور او خبر داده است،به خوبى شناخته خواهد شد.

اشتباه خاورشناسان در میلاد رسول اکرم

میلاد رسول اکرم

قرآن مجید،رسول گرامى را به دو و یا چند نام معرفى مى‏کند. در سوره‏هاى آل عمران و محمد و فتح و احزاب،در آیه‏هاى 138 و 2 و 29 و 40،او را به نام‏«محمد»و در سوره‏«صف آیه 6»به نام‏«احمد»خوانده است.علت داشتن دو نام اینست که:مادر رسولخدا،پیش از جدش،نام او را«احمد»گذارده بود،چنانکه در تاریخ منعکس است. بنابراین،آنچه را بعضى از خاورشناسان در مقام اعتراض گفته‏اند که:«انجیل‏»،به تصریح قرآن،در سوره‏«صف آیه 6»،ظهور پیامبرى را بشارت داده است که نام او احمد است نه محمد،و شخصى که مسلمانان به رهبرى او معتقدند،نام او«محمد»است نه احمد،بى اساس است. زیرا قرآنى که پیامبر ما را به نام‏«احمد»معرفى نموده است،در چند جا او را به نام‏«محمد»خوانده است.اگر مدرک آنها براى تعیین نام این پیامبر،قرآن مجید باشد(چنانکه همانست)،قرآن او را به هر دو اسم نامیده،و او را در جائى به نام محمد و در جاى دیگر«احمد»معرفى نموده است.

اخلاق خانوادگی رسول اکرم

در ارتباط با مقاله میلاد رسول اکرم

در اخلاق حضرت محمد , همين بس كه با آن جلالت و موقعيتى كه به سلاطين نامه دعوت مى نوشت در خانه , تا حد امكان كارش را شخصا انجام مى داد.

اهل سيره نوشته اند : پيامبر خدا در خانه خويش خدمتكار اهل خود بود , گوشت را تكه تكه مى كرد و بر سفره غذاى حقيرانه مى نشست و انگشتان خويش را مى ليسيد , بز خود را مى دوشيد و لباس خود را وصله مى نمود و بر شتر خود عقال مى زد و به ناقه خود علف مى داد , با خدمتكار منزل آرد را آسياب مى كرد و خمير مى ساخت.

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب , (ج 1, ص 146) روايت كرده كه :

رسول خدا (ص) كفش خود را وصله مى زد , پوشاك خويش را مى دوخت , در منزل را شخصا باز مى كرد , گوسفندان و شترها را مى دوشيد و به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس كردن به كمك او مى شتافت و آب وضوى شبش را خود تهيه مى كرد. و در همه كارها به اهل خانه كمك مىكرد. لوازم خانه و زندگانى را به پشت خود از بازار به خانه مى برد.

گاه اتفاق مى افتاد كه حضرت خانه خويش را نظافت مى كرد و جارو مى كشيد و خود مكرر مى فرمود : كمك به همسر و كارهاى منزل , صدقه و احسان در راه خدا محسوب مى شود.

از عايشه نقل شده كه گفته است : محبوب ترين كارها نزد رسول خدا (ص) خياطى بود.

پيامبراكرم (ص) با همه عظمت و موقعيت ممتازش در منزل كار مى كرد. و به نگهدارى و پرستارى از كودكان مى پرداخت.

عايشه همسر آن حضرت مى گويد : وقتى خلوت مىشد , پيامبر لباس خود را مى دوخت و كفش خويش را وصله مى كرد.

على(ع) بيش از سى سال عمر خود را با رسول خدا (ص) سپرى كرده و شناساترين فرد به رسول خدا بوده و از اخلاق داخلى و خارجى حضرتش اطلاع دقيق داشته , امام حسين(ع) مى فرمايد :

سإلت إبى عن مدخل رسول الله صلى الله عليه و آله فقال :

كان دخوله فى نفسه مإذونا فى ذلك, فاذا آوى الى منزله جزإ دخوله ثلاثه اجزإ, جزءا لله و جزءا لا هله و جزءا لنفسه. ثم جزء جزئه بينه و بين الناس فيرد ذلك بالخاصه على العامه و لا يدخر عنهم عنه شيئا....

از پدرم در مورد امور رسول خدا (ص) در داخل خانه سوال كردم , فرمودند :

وقتى به خانه اش مى رفت , اوقاتش را سه قسمت مى كرد : يك قسمت براى خدا و يك قسمت براى خانواده اش و يك قسمت براى خودش , آن گاه قسمت خودش را نيز ميان خود و مردم تقسيم مى كرد و آن را براى بستگان و بزرگان صحابه (كه در منزلش به خدمت او مى رسيدند) قرار مى داد و ذره اى از امكانات خود را از آنان دريغ نمى نمود (بلكه آن چه امكان داشت در حقشان انجام مى داد.(

حضرت در مورد امورى كه به شخص او مربوط مى شد , خشمگين نمى شد. تنها براى خدا , آن گاه كه حرمت هاى الهى شكسته مى شد , غضب مى كرد. يكى از همسران آن حضرت مى گويد : وقتى رسول خدا (ص) غضب مى كرد به جز على (ع) كسى را ياراى سخن گفتن با حضرتش نبود

علاوه بر همسران , همنشينان روزانه پيامبر (ص) عبارت بودند از فاطمه و شوهر و فرزندانش و به گواهى تاريخ و روايات فراوان , علاقه پيامبر خاتم (ص) به آن ها قابل قياس با ديگر كسان و نزديكان حضرت نبود. به موجب روايتى كه عايشه نقل كرد , هر گاه فاطمه (س) بر پدر وارد مى شد رسول خدا (ص) جلوى پاى دخترش بلند مى شد و او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشانيد.

در عروسى فاطمه (س) زنان مسرور بودند و اظهار شادمانى مىكردند و سرود مىخواندند و مىگفتند : ابوها سيد الناس.

رسول خدا (ص) فرمود : بگوييد و بعلها ذو الشده الباس.

و اين مصراع چون در مدح حضرت اميرالمومنين (ع) بود , با آن كه رسول خدا خواسته بود بانوان بگويند اما عايشه , زنان را منع كرد از اضافه كردن اين مصراع. پيامبر(ص) متوجه موضوع شد و فرمود : عايشه عداوت ما را ترك نمى كند!

روزى رسول اكرم (ص) وارد اطاق عايشه شد مشاهده كرد كه تكه نانى روى زمين و زير دست و پا افتاده است آن را برداشته و خورد و سپس فرمود : اى حميرا ! مجاورت نعمت هاى الهى را بر خويشتن گرامى دار تا هرگز نعمت هاى خداوندى از مردم دور نشوند.

داستان سر گذشت اصحاب فیل 

نجاشی پادشاه حبشه بود. او برای تبلیغ دین مسیح دست به کار شد و به روش های مختلف تلاش کرد تا دین مسیح را به صورت اول برگرداند و نیروی ا ز دست رفته اش را بازیابد.نجاشی وقتی دید از همه ی کشورها مردم برای حج به مکه می روند، تصمیم گرفت راهی پیدا کند تا توجه مردم را از مکه و کعبه دور کند و دل های مردم را به سمت کشور خود متوجه کند. به همین خاطر کلیسای باشکوهی درصنعاء (یکی از شهرهای یمن) ساخت و پس از پایان آن را به بهترین شکل تزیین کرد و از بهترین فرش ها و پرده ها استفاده کرد تا زیبایی آن چشم همگان را خیره کند.او فکر می کرد وجود چنین کلیسای بزرگ و باشکوه مردم را از رفتن به مکه باز می دارد و همه ی مردم و اهل مکه و قریش به آن کلیسا می آیند.اما همه ی تصورات نجاشی غلط از آب درآمد، زیرا نه تنها اهل مکه به آن کلیسا توجه نکردند، بلکه اهالی یمن و حبشه مکه را فراموش نکردند و باز برای حج رهسپار مکه شدند.نجاشی دیگر نمی توانست کاری انجام دهد، زیرا نمی توانست به زور در دل های مردم برای خود جایی پیدا کند و عقیده ی خود را به آن ها به قبولاند. از قضا یک کاروان تجارتی از مکه به حبشه آمد، کاروانی ها همه عرب بودند و برای تجارت به آن کشور آمده بودند. تعدادی از عرب ها در یکی از اطاق های کلیسا منزل کردند و چون هوا سرد بود، آتش روشن کردند، ولی هنگام رفتن فراموش کردند آن را خاموش کنند. آتش به کلیسا راه یافت و آتش سوزی بدی اتفاق افتاد. وقتی خبر سوختن کلیسا و علت آتش سوزی به نجاشی رسید، بسیار عصبانی شد و با خود گفت عرب ها از سر دشمنی کلیسای ما را آتش زدند و قسم خورد که کعبه را ویران و نابود سازد. به همین منظور نجاشی فرمانده سپاه، ابرهه را صدا کرد و او را با لشگری مجهز از اسب و فیل و سوار و پیاده به مکه فرستاد. ابرهه با سپاه عظیم به سمت مکه رهسپار شد و در بین راه غارتگری ها کرد و هر کجا گوسفند ، گاو و شتر می دید برای خود می گرفت. ابرهه در بیابان حجاز شبانی را با دوصد شتر دید. شترها از عبدالمطلب بود و شبان هم برای او کار می کرد. ابرهه شترهای عبدالمطلب را گرفت و به راه خود ادامه داد تا در بیرون شهر مکه منزل کند.ابرهه در خیمه خود روی تخت نشسته بود که دربان او وارد شد و گفت: عبدالمطلب رئیس مکه و سرور قریش بیرون خیمه است و اجازه ی ورود می خواهد؟ابرهه اجازه داد و عبدالمطلب وارد شد.ابرهه مات ومبهوت عظمت عبدالمطلب شد. به مترجم خود گفت از او بپرسد چرا به اینجا امده است؟  عبدالمطلب گفت: سپاهیان تو شتران من راگرفته اند آمده ام درخواست کنم شتران مرا برگردانید. عبدالمطلب گفت من صاحب شترها هستم و این خانه هم صاحبی دارد. من باید شتران خود را حفظ کنم و صاحب این خانه هم، خانه خود را. ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او برگدانند و آن گاه برای ویران ساختن کعبه به سمت شهر حرکت کرد. ولی هنوز قدم در شهر مکه نگذاشته بود  که پرنده گانی کوچک به نام "ابابیل" در آسمان مکه نمایان شدن و کم کم خود را بر سر سپاه ابرهه رساندند. آن پرنده گان کوچک دارای سنگریزه هایی به نام "سجیل" بودند و با آن سنگ ها بر سر سپاهیان ابرهه می زدند و هر سنگ یک تن از سپاه ابرهه را هلاک می کرد.

هنوز چیزی نگذشته بود که تمام سپاه، به جز یک نفر هلاک شدند. آن یک نفر به سرعت خود را به حبشه رساند و به نزد نجاشی رفت و جریان کشته شدن سپاه را تعریف کرد. نجاشی پرسید: آن پرنده گان به چه صورت بودند که سپاه مرا نابود کردند؟ آنگاه یکی از همان پرنده گان در هوا پیدا شد، آن مرد گفت اعلی حضرتا! این یکی از همان پرنده گان است که لشگر ما را هلاک کرد. سخن آن مرد به پایان رسید و در همان حال سنگریزه ای بوسیله ی همان پرنده بر سر او فرود آمد و در حضور نجاشی جان داد. این حادثه در سال ولادت پیامبر رخ داد.

دو پسر آدم و ازدواج آنها

حضرت آدم و حوا، وقتی در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین منتشر گرداند. پس از مدتی حضرت حوا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دوقلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند.مدتی بعد که حضرت حوا بار دیگر وضع حمل نمود،با ز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها دختر بود و دیگری پسر. نام پسر را هابیل و نام دختر را»لیوذا«گذاشتند 

فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند. برای تامین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند ( به کفته بعضی:) خداوند به آدم وحی کرد که قابیل با لیوذا، هم قلوی هابیل ازدواج کند و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید. حضرت آدم فرمان را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هوا پرستی باعث شد تا قابیل از انجام این فرمان سر پیچی کند. زیرا »اقلیما« هم قلویش، زیبا تر از »لیوذا« بود، حرص و حسد آنچنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: » خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده ای؟«

دو قربانی حضرت آدم (

حضرت آدم برای اینکه به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: »هرکدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هریک از شما قبول شد، او به آنچه میل دارد سزاوار تر و  راستگو تر است.« {نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر این بود که صاعقه ای از آسمان از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود، برگزید،  ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ای ناچیز برداشت. سپس هردو بالای کوه رفتند و قربانی خود را بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد و روشن شد که هابیل مطیع فرمان خداست. ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می کند .به گفته بعضی مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مردی با صفا و فداکار در راه خدا بود،  لی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنانکه گفتار آنها که در  قرآن (سوره مائده آیه 27) آمده، بیانگر این مطلب است. آنجا که می فرماید: «هنگامی که هرکدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد، به برادر دیگر گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت. برادر دیگر گفت: من چه گناهی دارم، زیرا خداوند عمل  پرهیز گاران می پذیرد .

کشته شدن هابیل و دفن جنازه او

حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، بطوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت.» آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می برد، و خشم و غضب را جایگزین آن می گرداند.  هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار بر حذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیز گاران را می پذیرد، تو نیز پرهیز گار باش تا خدا عمل تو راهم بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی زنم، زیرا از پروردگار جهان می ترسم، اگر چنین کنی، با ر گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است . شیطان قابیل را وسوسه می کرد و به او می گفت: قزبانی هابیل پذیرفته شد ولی قربانی تو پذیرفته نشد. اگر هابیل را زنده بگذاری دارای فرزندانی می شود، آنگاه بر فرزندان تو افتخار می کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد .   این وسوسه ادامه داشت تا اینکه فرصتی بدست آمد. حضرت آدم (ع) برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، قابیل در غیاب پدر نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی و خواهر نازیبای تورا به همسری بپذیرم؟   هابیل پاسخ او را داد و او را وادار  نمود که: دست از سر کشی و طغیان  بردار. کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی دانست چگونه هابیل را بکشد. شیطان : میان دو سنگ بگذار و سپس با آن دو سنگ سرش را بشکن. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب،   برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رساند.   از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست جسد را چه کند (زیرا قبلا ندیده بود که انسان ها را پس از مرگ به خاک می سپارند). چیزی نگذشت که دید درنده گان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند. هابیل ( که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود مدتی آن را به دوش کشید، ولی باز پرنده گان اطراف آن را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به زمین می افکند تا به آن حمله ور شوند.خداوند زاغی به آنجا فرستاد، آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان کرد، تا بدین طریق به قابیل نشان دهد که به چه طریق جسد برادرش را به خاک بسپارد...                  

نماز و تلاش

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا(مسجد) بخواند .

 لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.

 در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

 یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.

 در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد.

 )) من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید. از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم)).....

 مرد اول از او فراوان تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست درخواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نمازبخواند.

 مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خود داری کرد. مرد اول درخواستش رادو بار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید:

 مرد اول سوال کردکه چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد:

 ))من شیطان هستم)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد: ((من شمارا در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان راپاک  کردی و به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشیدمن برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجدبرگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده تان را بخشید....

 من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خداگناهان افراد دهکده تان راخواهد بخشید. بنا براین من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

آتش مرا نمی سوزاند

آفتاب همه جا را فرا گرفته بود،تنها سایه های اندکی پای دیوارها دیده می شد،چند زن و مرد میانسال به سوی دشت و باغ در حرکت بودند؛تا برای تأمین مخارج زندگی خود به دامداری و کشاورزی بپردازند.

برخی از بازاری ها هم مغازه های خود را باز کرده و به خرید و فروش کالاهایشان مشغول بودند،هوا خیلی گرم نبود،اما بر اثر فعالیت و تحرک زیاد، قطره های عرق در پیشانی افراد دیده می شد.

آن مرد مؤمن وارسته تازه،وارد شهر «مصر» شده و به بازار آمده بود؛تا علاوه بر باخبر شدن از وضع بازار،از حال و هوای شهر نیز آگاهی یابد.همه دکان داران و کاسبها،با حالت عادی،مشغول به کار بودند،اما در یک قسمتی از بازار،مرد کاسبی در وضع غیر عادی دیده می شد.او آهنگر میانسالی بود که قطعه های آهن گداخته را،بدون استفاده از گاز انبر،با دست از کوره بیرون می آورد و روی صندان می گذاشت،به منظور ساختن ابزار مورد نظر،با پتک بر آن می کوبید و بدون ترس و احساس درد، در حالی که فضای مغازه بر اثر حرارت زیاد،بسیار گرم و رنج آور شده بود،به کار پر زحمت خویش ادامه می داد.

رویارویی با این صحنه،برای مرد مؤمن تازه وارد،خیلی شگفت انگیز بود.وی درحالی که پیش خود فکر می کرد،مرد آهنگر یکی از «اولیای خدا» و از مؤمنان برجسته است،با شتاب نزدیک شد تا راز این کار عجیب را دریابد که چگونه آهن گداخته، دست مرد آهنگر را نمی سوزاند؟!

پس از سلام، رو به مرد آهنگر کرد و با «لحن ملایمی» گفت:ترا به خدا سوگند،راز این عظمت خود را برای من بیان کن، چگونه خداوند تو را به این مقام بلند رسانیده است؟خواهش می کنم در حق من دعایی کن!

مرد آهنگر با شنیدن سخنان آن مرد متأثر شد و اشک از چشمانش سرازیر گردید و گفت:تو درباره من اشتباه می کنی،من شخص پرهیزکار و ممتازی نیستم و خود را هم انسان والایی نمی دانم.

مرد   مؤمن،با شگفتی بیشتر ادامه داد:این،گونه ای شکسته نفسی است؛ چرا که تا به حال، انجام چنین عملی را از هیچ یک از بندگان خدا ندیده و نشنیده ام.خواهش می کنم راز این مقام و موقعیت را برای من بیان کن!

پافشاری های زیاد مرد مؤمن،آهنگر را به سخن آورد:

من در روزگار جوانی،در همین مغازه مشغول کار بودم.یک روز،زن جوان زیبای کم نظیری به نزد من آمد،و در حالی که از شدت فقر و نداری به ستوه آمده بود،از من درخواست پول و کمک مادی نمود،زیبایی آن زن،به اندازه ای فریبنده بود که تأثیر زیادی بر من گذاشت،تا جایی که وسوسه شدم،در مقابل پرداخت پول، با او رابطه برقرار کنم.این پیشنهاد را مطرح کردم،ولی زن جوان،در حالی که به گریه افتاده و سخت به خشم آمده بود،ناله ای زد و گفت:ایا از خدا نمی ترسی که چنین پیشنهاد شرم آوری را به منمی دهی؟!من با دیدن برخورد او بر سرش فریاد کشیدم:برخیز و این جا را ترک کن!

زن بیچاره، با عجله،از مقابل چشمم دور شد،اما بعد از چند دقیقه،گریان و سر به زیر،برگشت و با صدایی لرزان و نالان گفت: آماده ام تسلیم تو شوم و خواسته ات را برآورده سازم؛زیرا فشار فقر و تنگ دستی، مرا سخت بیچاره و درمانده کرده است،تا آنجا که ناچار باید تن به این نکبت و رسوایی بدهم!

من،با عجله در مغازه را بستم و او را به خانه بردم.وقتی وارد اتاق شدیم،در را از پشت قفل کردم.زن پرسید:چرا در را قفل می کنی؟ در این خانه که غیر از من و تو کس دیگری حضور ندارد!؟ گفتم:باید احتیاط کرد،ممکن است کسی باخبر و باعث آبروریزی و رسوایی شود!

زن جوان مثل برگ بید به خود می لرزید و اشک می ریخت،وقتی علت پریشانیش را سؤال کردم، جواب داد:من تا کنون پاکدامن بوده ام و دست هیچ نامحرمی به من نرسیده است،اکنون از خدا می ترسم، مگر نمی دانی پروردگار عالم گفته است:«ألم یعلم بأن الله یری؛ایا انسان نمی داند که خداوند اعمال و رفتار او را می بیند و شاهد و ناظر بر رفتار نیک و بد اوست؟».(سوره علق،ایه 14)

ایا این وضع،در مقابل دیدگان خداوند،نگران کننده و شرم آور نیست؟ ایا نمی شود تو نیز از قصد تجاوز و ناپاکی صرف نظر کنی؟ اگر راه مردانگی و پاکی را پیش گیری،من با خدا پیمان می بندم و از او می خواهم که بدن ترا از آتش دنیا و آخرت در امان دارد.

آه و ناله و التماس آن زن جوان، مرا به شدت دگرگون کرد،به طوری که از هوسرانی و تجاوز منصرف شدم و بادادن مقداری پول او را رها ساختم.

باری!من که خودم را از لذت و کامجویی محروم کرده بودم،آن روز را با ناراحتی و آشفتگی به شب رساندم و در غم و اندوه سر به بالین خواب نهادم.آن شب،در خواب،زن بزرگواری را دیدم که مرا مورد خطاب قرار داد و گفت:«ای مرد،خدا به تو پاداش نیک بدهد!».

از او پرسیدم:«که هستی»،جواب داد:من مادر آن زن جوان درمانده هستم که از ترس خدا به او تجاوز نکردی و در عین حال،نیازمندی مادی او را برطرف نمودی.بنابراین،من از خدا خواستم که نگذارد آتش دنیا و آخرت ترا بسوزاند.

پرسیدم:او از چه خانواده ای بود؟

آن زن پاسخ داد:وی از بستگان و نسل خاندان پیامبر(ص) بود.من که با دیدن آن خواب،آرامش بیشتری یافته بودم،شکر خدای را به جای آوردم و از آن روز به بعد که مشغول شغل آهنگری هستم،دیگر نیاز به ابزار برای جا به جا ساختن آهن گداخته ندارم و همانطور که می بینی،با دست خود آن را برمی دارم و آتش مرا نمی سوزاند.   

 سوال. بنده كيستي؟

جواب بنده الله (ج)

سؤال امت كيستي؟

جواب امت محمد مصطفي

سؤال دوستداركيستي؟

جواب دوستدار چهاريارباصفا

ء سوال در مذهب كيستي ؟

جواب در مذهب حضرت امام اعظم (رحمرالله.(

سوال درملت كيستي

 جواب درملت حضرت ابراهيم خليل الله

سواب دركدام دين هستي ؟ جواب در دين مقدس اسلام هستم واز آن پيروي ميكنم. سوال اسلام يعني چه ؟ جواب اسلام يعني تسليم بودن به الله (ج) و عمل كردن بتمان اوا ميراو. سوال اسم پيغمبرماچيست ؟ جواب اسم مبارك پيامبرما حضرت محمد مصطفي (ص) است سوال نام پدر ومادر حضرت محمد مصطفي(ص) چه بود ؟ جواب نام پدرشان عبدالله بن عبدالمطلب و نام مادرشان بي بي آمينه ميباشد. سوال حضرت محمد مصطفي (ص) پدر خود را ديده بود يا خير ؟ جواب پيش از تولد حضرت محمد مصطفي (ص) پدرشان وفات كرده بودند. سوال حضرت محمد (ص) چندساله بود كه مادرشان وفات كرده بودند ؟ جواب حضرت محمد (ص) شش سأله بود كه مادرشان وفات كرده بودند. سوال بعداز وفات مادرشان سرپرستي حضرت محمد مصطفي (ص) راكه بدوش گرفته بود ؟ جواب سرپرستي آن حضرت (ص) را بعد از وفات مادرشان عبدالمطلب بابايشان بدوش گرفته بود. سوال حضرت محمد مصطفي (ص) چندساله بود كه بابايشان وفات كردند؟ جواب حضرت محمد مصطفي (ص) هشت سال دوماه،ده روزه بودكه بابايشان وفات كردند. سوال نخستين زني كه حضرت محمد(ص) باو از دواج كرد كه بود ؟ جواب نخستين زني كه بآنحضرت (ص) از دواج كرد حضرت خديجه الكبري (رض) بود سوال حضرت محمد مصطفي (ص) درعمرچند سالگي باحضرت خديجه الكبري(رض) ازدواج كرده بودند؟ جواب حضرت محمد مصطفي (ص) درعمر٢٥سالگي و حضرت خديجه الكبري(رض) در سند چهل سالگي باهم ازدواج كردند. سوال ازواج مطهرات را نام بگريد و جمله انها چند بودند؟ جواب اسم أزواج مطهرات قرارذيل اند امّ المؤمنين حضرت خديجه الكبري (رض) بنت خويلد ٢امّ المؤمنين حضرت عائشه (رض) بنت ابوبكر صديق (رض) ٣امّ المؤمنين حضرت حفصه بنت حضرت عمر فاروق (رض) ٤ امّ المؤمنين حضرت أم حبيبه(رض) بنت أبوسفيان ٥ امّ المؤمنين حضرت سوده (رض) زمعه ٦امّ المؤمنين حضرت امّ سلمه (رض) بنت سهيل. ٧امّ المؤمنين حضرت زينب (رض) بنت خزيمه .٨ امّ المؤمنين حضرت صفيه (رض) بنت حيى ٩ام المؤمنين حضرت زينب (رض) بنت جحش ١٠ امّ المؤمنين حضرت ميمونه (رض) بنت حارث ١١امّ المؤمنين حضرت جويريه (رض) بنت حارث ميباشند و اسلام عليكم

جملات روان شناسانه از حضرت علی

با مردم آن گونه معاشرت کنید که اگر مُردید، بر شما اشک ریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق به سوی شما آیند

حکمت 10 

ناتوان ترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان است و ناتوان تر از او آن که دوستان خود را از دست بدهد

حکمت 12 

ترس با نا امیدی و شرم با محرومیت همراه است و فرصت ها چون ابرها می گذرند.پس فرصت های نیک را غنیمت شمارید

حکمت 21

گرامی ترین ارزش خانوادگی اخلاق نیکوست

حکمت 38

گناهی که تو را پشیمان کند بهتراز کار نیکی است که تو را به خودپسندی وادارد

حکمت 46

پیروزی در دوراندیشی ، و دوراندیشی در به کارگیری صحیح اندیشه و اندیشه صحیح به رازداری است

حکمت 48

چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستایش کن و چون به تو احسان کردند ، بیشتر از آن ببخش

حکمت 62

اگر به آن چه خواستی ،نرسیدی ، از آن چه هستی نگران نباش

حکمت69

خوابیدن همراه با یقین برتر از نمازگزاردن با شک و تردید استحکمت

حديث شريف

ژباړه: له حضرت ابو يعلی شداد بن اوس (رض) څخه روایت دی چي رسول الله صلی الله عليه وسلم وفرمايل: هوښيار هغه څوک دی چي دخپل نفس محاسبه وکړي( په بله معنا چي خپل نفس دالله (ج) لپاره عاجزه او ذليل کړي) او وروسته تر مرګ چي کوم ژوند دی دهغه لپاره تياري ونيسي او بې وقوفه ( احمق ) بيا هغه څوک دی چي خپل نفس يې په نفساني خواهشاتو پسي په کار اچولی وي، مګر له الله (ج) څخه لويي لويي غوښتني او ارزوګاني ولري. 

(رواه ترمذي)

 (مسلم)

رفتم به غرب اسلام را دیدم ولی مسلمان ندیدم. برگشتم به شرق مسلمان دیدم اما اسلام ندیدم.

گفته بالا که اکثرآ به سید جمال الدین افغانی نسبت داده میشود , از گفته های شاگرد وی محمد عبده است .

محمد عبده یکی از اصلاح گران فکردینی در میان مسلمانان است .در مورد سیاست و حکومت وی معتقد بود که مردم هر کشور بایستی آزاد باشند تا باتوجه به تاریخ و شرایط روزمره جامعه خود نوع وروش حکومت خود را تعین کنند.

و ی معتقد بود که مسلمانان نمی‌توانند فقط متکی به منابع نوشته شده توسط روحانیان رسمی باشند و بایستی برای بهبود شرایط روزمره و زمان خود٬ به عقل و منطق توسل جویند. وی میگفت که اسلام مردم را تشویق به تفکرمی‌نماید. تقلید کورکورانه را از سنت جدا می‌دانست. به گفته اوبزرگترین دارایی‌های مذهب استقلال اراده و استقلال فکر و عقیده‌است. او معتقد بود که رشد تمدن غرب در اروپا در این دو اصل استوار بود.

هرچند تفکرات عبده مخالفتهای بسیاری را از میان شیوخ سنتی و مقلد الازهر برانگیخت لکن او موفق شد تا یک ساختمان فکری را طراحی کند که هنوز بعد از یک قرن، اصلاحگران دینی خود را منتسب به آن می دانند.

ظهور متفکران و مشایخ بزرگی در الازهر چون شیخمصطفی المراغی، شیخ احمد امین، شیخ علی عبدالرازق، شیخ مصطفی عبد الرازق، شیخ محمود شلتوت، شیخ احمد صبحی منصور و.. نشان مجاهدتهای اصلاحگرانه اوست .

سلیمان قاضی کوچک

در سرزمین زیبای فلسطین،مردم به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردند و همدلی و همکاری در میان آنه

موج می زد.داود پیامبر(ع)،حاکم سرزمین آنها و همچون ستاره ای درخشان راهنمای امور آنها بود.مردم،در حالی که در همه امور از او فرمانبرداری می کردند،این همه سعادت را مدیون فرمانروایی و راهبری های او می دانستند،اما این پیامبر بزرگ،دیگر به سن پیری رسیده وپیوسته در آن اندیشه بود که اینده و امور مردمش را،بعد از خود،به چه کسی بسپارد،تا این همه سعادت در پناه خداوند در امان بماند.

بعد از اندیشه های فراوان،به این نتیجه رسید که در ابتدای امر،این موضوع را با فرزندان خود در میان بگذارد،شاید بین آنها فرد شایسته ای که توانایی ادامه راه پدر را داشته باشد، بیابد.

شب فرا رسید و داوود(ع) موضوع را در جمع همه فرزندان خود مطرح کرد:فرزندانم بوی مرگ به مشامم می رسد و آن را در چند قدمی خود حس می کنم.از اکنون،باید به فکر اینده این مملکت باشم،تا امورش را به کاردانش بسپارم.حال می خواهم بدانم،کدامیک از شما حاضر است،این راه دشوار را ادامه بدهد.

سکوت همه جا را فراگرفت.پسران به پدر خیره ماندند و گویی حرفی برای گفتن نداشتند.داوود(ع) سکوت را شکست و فرمود:یعنی هیچکس از شما این شایستگی را در خود نمی بیند؟!

سپس رو به فرزند بزرگش نمود و پرسید:حتی تو هم از عهده این کار بر نمی ایی؟!

پسر جواب داد:ای پدر بزرگوار،این خواسته بزرگی است،از کسی که جز کشاورزی و دامپروری نمی داند.من هیچ گاه همراه و همکار شما نبوده ام و از کار مملکت داری سر رشته ای ندارم.

پیامبر خدا(ع) رو به پسران دیگرش کرد و گفت:شما چه؟ شما هم نمی توانید این مسؤلیت را بپذیرید؟

در حالی که آنها نیز، یکی یکی،از ناتوانی خود در انجام این مسئولیت سخن می گفتند،همگی از زیر بار این مسئولیت سنگین، شانه خالی کردند.

سلیمان(ع)،کوچکترین فرزند داوود(ع) که یازده سال سن بیشتر نداشت،از جای خود برخاست و گفت:پدر،من حاضرم تا مطیع خواسته شما شوم.داوود(ع) نگاهی به او کرد و فرمود:برادران بزرگت در این زمینه هیچ تجربه ای کسب نکرده اند،حال تو که از همه کوچکتری،چگونه از امور مملکت داری سر در می آوری؟

سلیمان(ع) فرمود:پدر،هنوز هم دیر نشده است.تا زمانی که شما زنده اید،من همواره،همراه شما می شوم؛تا از تجربیات شما استفاده و خود را برای اینده آماده کنم.

همچنان که داوود(ع) با شک و تردید به او نگاه می کرد،پسران همه باهم هوش و ذکاوت سلیمان(ع) را تایید کردند و از پدرشان خواستند تا او را به جانشینی خویش برگزیند.

او نیز که از مدتها پیش،برتری علم و حکمت فرزندش را دریافته بود، پذیرفت و این چنین،سلیمان شاگرد مکتب پدر شد.

داوود(ع) پسرش را در جلسات قضاوت خود حاضر می ساخت؛تا نیروی قضاوت او تقویت شود و فکرش جان بگیرد.

سلیمان(ع) هم تلاش می کرد،همه ریزه کاری های امور مملکت داری را فراگیرد.

در یکی از روزها،داوود پیامبر(ع) بر تخت قضاوت نشسته بود و سلیمان هم در کنار او حضور داشت. دو نفر در حالی که با هم مشاجره می کردند،وارد شدند.یکی از آنها شروع به سخن کرد و گفت:من زمینی داشتم که با زحمت فراوان آن را به صفا و سرسبزی رساندم و هنگامی که زمان برداشت محصولات آن فرا رسیده بود،گوسفندان این مرد چوپان وارد زمین من شدند و تمام محصولاتم را تباه کردند….

سخنان کشاورز تمام شد،اما چوپان ساکت نشسته و حرفی برای گفتن نداشت.

قاضی از چوپان پرسید:ایا حرفی برای گفتن نداری،تا با آن از خود دفاع کنی؟

چوپان جواب داد:نه حرفی برای گفتن ندارم.

داود(ع) فرمود:ایا برای قضاوت آماده اید و قضاوت مرا درباره خودتان قبول دارید؟

آنها پاسخ دادند:آری، هرآنچه قضاوت کنی،می پذیریم.

سپس،رو به آن دو کرد و گفت:گوسفندها از آن این کشاورز شود؛تا محصولات از دست رفته اش جبران گردد و این خسارتی است که چوپان به خاطر سهل انگاری اش باید بپردازد،تا دیگر به کار خود کم توجهی نکند و ظیفه اش را درست انجام دهد.سلیمان(ع) از این قضاوت پدر متعجب شد.اما اجازه اعتراض به پدرش را به خود نمی داد.چند بار،در جای خود تکان خورد،اما از اینکه حرفی بزند شرم داشت.

داوود(ع) پرسید:ایا کسی به این قضاوت اعتراضی دارد؟همه حاضران گفتند:خیر،هر آنچه شما بگوئید، ما قبول داریم،اما سلیمان(ع) نتوانست، بیش از آن،سکوت کند و از جا برخاست و گفت:ای پدر بزرگوار،درباره این اختلاف قضاوت بهتری هم می توان کرد!

حاضران از جرأت سلیمان به وحشت افتادند و منتظر ماندند تا ببینند چه پیش می اید.

داوود(ع) به آرامی فرمود:می توانی نظرت را بیان کنی.فرزندش جواب داد:باید گوسفندان را به کشاورز داد؛تا از شیر،برّه و محصولات دیگر آنها استفاده کند و زمین نیز به چوپان داده شود؛تا به آباد کردنش بپردازد و آن را مانند روز اول،سرسبز پر محصول کند.پس از این زمان،گوسفندها به چوپان برگردد و زمین به کشاورز.همه از این قضاوت انگشت به دهان شدند و زبان به تشویق او گشودند.

داوود(ع) هم به او آفرین گفت و بیان کرد: آری!این به عدالت نزدیکتر است.سپس سلیمان(ع) را در آغوش کشید و فرمود:حال،با خاطری آسوده و آرام به اینده می نگرم و از اکنون،این مملکت و این مردم را به زمامداری تو می سپارم.این اتفاق باعث شد همه،با اطمینان،تو را به عنوان جانشین من و رهبری دانا و عادل بپذیرند.

کوثر همیشه جاری

به نام ستایش شونده دورانها و نیایش شونده زمانها که نامش چشمه رحمتی جاری بر زبان ها است.

آنان که چشم حق بینشان را شب پره ظلمت تباه کرده بود،آنان که اوج نگاه رسول مهر را هنوز در نیافته و آنان که از صفای پاک نبوی بی بهره بودند، زیر لب،تلخ سخن می گفتند و طعنه می زدند که ای محمد،تو را راهروی نیست و نخواهد بود؛ آن که تو وراهت را راهبری کند.

رسول مهر،آن که آفتاب عالم تاب،وا مدار نور جمال او بود،با این یاوه گویی ها دل شکسته شد و بغضی به غمناکی تمام مظلومیت های تاریخ گلویش را فرا گرفت و چشمانش طوفانی شد.رو به سوی کعبه نمود؛ تا با پروردگار بی همتا به نجوا نشنید و التهاب و پریشانی خاطرش را قدری التیام بخشد. پس، به زمزمه نشست و از سوز دل و بدگویی بد فرجامان سخن به میان آورد.

چون برآورد از میان جان، خروش

اندر آمد بحر بخشایش به جوش

دیری نپایید که امین وحی پروردگار،فرشته پیام و پیک رحمت الهی بر رسول نازل شد.پس گفت: ای محمد،ای برگزیده خدا،پروردگار تو مژده می دهد که به بیهوده گویان و کج اندیشان نهیب زن و بگو که ما به تو و تنها به تو ای رسول مهر،چشمه کوثر بخشیدیم:«انا اعطیناک الکوثر»و این چشمه ای بس زلال و جوشان است که از دریای بخشش خداوند سر چشمه می گیرد و آن را هیچ زوالی نیست. پس،ای رسول مهر و دوستی و ای پیام آور بهروزی و سعادت،«فصل لربک و انحر» نمازی از سر« شکر» و «اطاعت» بخوان و در سپاس از پروردگارت قربانی ده که:«ان شانئک هو الابتر» آنی که تو را زخم زبان می زند،خود در زمره بی کسان و بی تباران خواهد بود.

پس،خورشید عالم تاب نبوت به آرامشی وصف ناشدنی رسید،اما چگونه این «بشارت ربانی» را برای خدیجه بازگو کند؟ بی گمان،با تولد آن کودک تقدیری خوش برای جهانیان رقم خواهد خورد.

و در آن زمان که محمد(ص) با خدای خویش شکیبا درد دل می کرد،خدیجه(س) در خانه بود و زنان قریش از او کناره گرفته بودند،دردی او را فراگرفت و کسی به یاری خواست،اما جز سکوت دهشت بار دیوارها هیچ کس نبود.ناگاه،زنانی بلند بالا که سیمایی چون«هاشمیان» داشتند،وارد اتاق شدند.آنان که آسیه،مریم،ستاره و صفورا نام داشتند،یک یک،بر بالین همسر بردبار رسول اندیشه های پاک زانو زدند و گفتند:آرام و آسوده باش که ما از تو و فرزندت نگهداری خواهیم کرد.ای خدیجه، نوزاد تو سرور زنان عالم،سر حد نبوت و امامت و ام ابیهای پیامبر(ص) است.ما آمده ایم تا تو را به آنچه که خداوند نوید داده است،به بانوی یاس های سپید و به فاطمه دختر خورشید مژده دهیم.خدیجه مبهوت کلام آنان شد.پس به بلندی آفتاب خیره شد و چشم هایش را بست؛تا با صدای فاطمه چشم بگشاید و دختر خورشید را به تماشا بنشیند.و این گونه بود که در آسمان بلند محمدی(ص) ستاره درخشان فاطمه (س) درخشید،کوثر ابدی ولایت جوشید،حقیقت وجود رسول آب و آفتاب آشکار شد و تاریخ را،تا همیشه از زلال عصمت و معرفتش بهره مند گردانید.

نقش مرد

یکی از شخصیت های قصه های قرآن،مردان هستند.مردان در این قصه ها فراوان رخ نمودند.

برخی از آنان همچون آدم،نوح، هود، صالح، ابراهیم،اسماعیل،اسحاق، یعقوب، شعیب، لوط، موسی، زکریا، یحیی و ایوب،رسولان و پیامبرانند.برخی مانند فرعون،هامان، آزر ،لقمان،عزیر،پسر نوح و برادران و همبندی های یوسف(ع) افراد عادی یا پادشاهان و وزیرانند.همه این مردان در یک ویژگی شریک هستند و آن،عبارت است از:ذکر نشدن مشخصه های محسوس و فیزیکی آنان،از قبیل قد و رنگ و علامت های چهره و این،از آن جهت می باشد که ویژگی های یاد شده تأثیری در معرفی شخصیت ها به تناسب نقششان در قصه نداشته؛و این،خود از وجوه تمایز قصه های قرآنی و بشری است.در قصه های بشری،بر شخصیت پردازی از رهگذر اوصاف ظاهری و محسوس تکیه می شود. 

البته یادآوری می کنیم که این،به خودی خود،نه جزء بدی های قصه های بشری و نه جزء خوبی های آن به شمار می رود و باید به تفاوت پیامدها و اهداف و کارکردهای قصه توجه نمود.ولی یک نکته را می توان در این میان برداشت کرد:پرداخت شخصیت قصه از طریق صفت های ظاهری فقط هنگامی لازم و مفید است که نه به عنوان یک اصل،بلکه در خدمت عرضه مفاهیم و شناساندن چهره حقیقی آن شخصیت باشد.

 شخصیت پردازی کنایی

خوب است،از یک نکته ظریف یاد کنیم.در قصه های قرآن،گاه به ویژگی های اشخاص،به شیوه ای «کنایی و بلاغی»، اشاره شده است،این دو پرداخت،یکی از زبان خود موسی(ع) و دیگری با اقتباس از سخن فرعون که با توجه به قرائن قصه راست می نماید،از یک ویژگی گفتاری در موسی(ع)،در آن لحظه خاص،پرده بر می دارند:

«واحلل عقدة من لسانی؛و گره از زبان من بگشا!».(سوره طه،ایه 27)

در باب ذکر دیگر ویژگی های این اشخاص نیز اصل کلی همین می باشد که هرگاه ذکر یک ویژگی، مانند نام،نقشی در انتقال پیام قصه داشته،آن ویژگی در قصه نمود پیدا کرده است.در حقیقت در داستان های قرآنی،شخصیت ها در پرتو حوادث تاریخی تمایز می یابند و با نقشی که در یک حادثه ایفا می کنند،برجسته می شوند.از این رو، پرداختن به مشخصات آنها در دایره ای محدود،ضرورت می یابد.به عبارت دیگر،با بررسی حادثه،می توان به مشخصات افراد رهنمون گشت.برای نمونه،شخصیت یوسف(ع) را می توان چنین بازشناخت:

یوسف در آغاز،کودکی کم سن و سال است؛زیرا به اقتضای این دوران نزد پدرش می نشیند و خواب خویش را برای او باز می گوید.مورد حسد برادران خویش قرار دارد؛ چرا که پدرش،پس از شنیدن خواب وی،از او می خواهد آن را برای برادرانش باز نگوید.او دارای توان و نفوذ اجتماعی است؛زیرا پس از حضور در جامعه شهری،در خانه «پادشاه آن سرزمین» پذیرفته می شود و این،در مورد هر کسی اتفاق نمی افتد.خلق و خویی آمیخته با ادب و متانت دارد که هم توجه افراد برجسته را برمی انگیزد و هم می تواند تضادهای طبقاتی و اجتماعی را که میان نوع زندگی پیشین و شرایط کنونی پیش آمده است،بدون چالش و درگیری هضم کند و خود را با وضع نو سازگار سازد و دیگران هم تحملش کنند.

یوسف(ع) شکیبا و ملایم است؛ چرا که در صحنه ها و حالات بسیار سخت و حیرت افزا،لب به گلایه نمی گشاید و همواره،افق فرا پیش را،امیدوارنه انتظار می کشد،در زیبایی و خوش سیمایی،تا اندازه ای کم مانند است که زنی از طبقه برین،در او طمع می کند و همه زنان ارزش مند زمانش نیز،با دیدن او اختیارشان را از دست می دهند.او جوانی پاکدامن و عفیف و وفا پیشه است که دامن از گناه باز می دارد و نیز به پناه دهنده خویش خیانت نمی ورزد.با اینکه بارها صحنه فریب دهندگی های آن زن تکرار می شود.ایشان،همچنان جانب راستی و تقوا را نگه می دارند و زندان را بر ننگ خیانت و گناه ترجیح می دهند.او مرد خداست،به طوری که خداوند او را شایسته برخورداری از دانش و حکمت و علم تعبیر خواب می داند،همچنین مردی امانت دار و مدیر می باشد،هنگامی یوسف از بند آزاد می شود، «عزیز» که پادشاه گردیده بوده است،سمت خزانه داری کل کشور را به او می دهد و او هم در سایه آن،کشور را از مصائب اقتصادی وا می رهاند.

یوسف تیزهوش و فرصت شمار است؛چنانچه وقتی بردارانش برای تهیه آذوقه به نزد او می ایند،آنها را می شناسد،بی آن که آنها او را بشناسند،آن گاه با نقشه ای حکیمانه،پدر و خانواده اش را از شام به مصر می کشاند؛تا روزگار فراق سرانجام یابد.یوسف(ع) قدردان و وظیفه شناس است.و زمانی که پدر و مادرش را،پس از روزگاری دراز،نزد خود می یابد،با وجود آن که شوکت و حشمتی دارد،نزدشان فروتنی می ورزد و آن دو را بر تخت می نشاند و سپاس خداوند را به جایی می آورد.آری!همه این ویژگی ها و بسیاری از ویژگی های دیگر در یوسف نهفته اند،اما قرآن به هیچ یک از آنها تصریح نمی کند،لیکن صحنه را به گونه ایمی آراید که هر کس،به فراخور فهم خویش،بهره ای از آنها برگیرد و هرچه،ژرف تر قصه را بکاود، اوصافی فراتر و دقیق تر را دریابد که این نیز،خود،از رموز جاودانگی و شکوه قرآن است.

مردان بی نام و نشان

از جمله عناصر سازنده داستان، مشخصات آدمها و ویژگی های جسمی و روحی و عقلی آنان می باشد.آدمهای قصه باید برای مخاطب به خوبی ملموس و زنده و دارای وجودی حقیقی و متمایز از دیگران باشند.گاه،برای این منظور ذکر همان ویژگی ها کفایت می کند و نیازی به ذکر نام فرد باقی نمی ماند.به عنوان نمونه،گفته می شود: راننده،کارگر،یکی از مسافران.ولی گاهی ذکر نام و مشخصات جزئی تر نیاز است، و این، تابع نقش یک شخص در قصه و نوع و میزان حوادث مربوط به او می باشد. در قصه های بشری که بیشتر زاییده خیالند،خیلی از آدمها آفریده شده ذهن قصه ساز هستند و از این رو،بسیار پیش می اید که به نام شخص اشاره نمی شود،بلکه بر ویژگی های شخصیتی او؛یعنی همان ویژگی هایی که بر اشخاص دیگر،با همان«تیپ»،قابل تطبیق است تاکید می شود،اما در قصه های قرآن که سراسر لبریز از واقعیت هستند هر شخص از یک وجود خارجی برخوردار می باشد ـ خواه به حافظه تاریخ سپرده شده و خواه از یادها رفته باشد ـ از این رو،نام بسیاری از پیامبران آسمانی و نیز مبارزه جویان با دعوت پیامبران،همچون هامان و سامری و جالوت در میان آمده است.

اشخاصی که نام یا ویژگی هایشان در قصه های قرآن یاد شده،ارتباطی ژرف و محکم با رویدادهای هر قصه دارند و نزد مخاطب،از وحدت کامل با حوادث برخوردارند.در عین حال،اشخاصی که،تنها کارکردشان در قصه مطرح می باشد،مانند همراه موسی(ع)، مؤمن قوم فرعون و همراه سلیمان(ع) که او را نزد ملکه سبا برد،با نام مورد اشاره قرار نمی گیرند.

اکنون،به قصه یوسف(ع) نظر افکنید.در یکی از بخش های این قصه،بحران آغاز می شود؛همسر «عزیز مصر»،در یوسف جوان نشانه های زیبایی و شادابی و ادب کریمانه را می نگرد و به او دل می بندد. یوسف(ع) که از چشمه «تقوا» سیراب است،حیا می ورزد و دامن عفت را از کف نمی نهد،در عین حال، جوانمردی اش نیز او را فرمان می دهد که در برابر اعتماد و لطف «عزیز»، خیانت و فریب روا ندارد. سرانجام،زن خلوتی می سازد تا به کام دل خویش برسد،اما این پسر زیبا نجات خود را در گریز از این کانون آتش می یابد.در همان حال که وی قصد بیرون آمدن دارد، «عزیز» به آستانه در می رسد و پیراهن دریده او را می نگرد؛پیراهنی که همسر عزیز لحظه ای پیش و به هنگام گریز،آن را دریده بود.در این جاست که زن او را به خیانت متهم می کند و یوسف(ع)،بی گناه روانه زندان می شود.سال ها می گذرد و سرانجام او نه تنها از زندان رهایی می یابد،بلکه خزانه دار پادشاه مصر نیز می شود.

در این بخش،شخصیت یوسف(ع) همان است که هست.به طوری که اگر صد بار آن را بخوانیم،به شخصیتی تازه دست نمی یابیم.نحوه روایت قصه،آن چنان صادقانه است که بازخوانیش ما را به ژرفا و دقت بیشتر هدایت می کند،اما این،سبب نمی شود که دیدگاهی متفاوت درباره یوسف(ع) پیدا کنیم.این از آن جهت می باشد که ما هرگز احساس نمی کنیم،این شخصیت،خلق شده قصه گو یا ویژگی ها و حالات ترسیم شده اش تابع اختیار و هدایت قصه ساز است.در حقیقت،از مشخصات قصه های بشری این است که به تناسب خواست و خلق قصه پرداز،حالات و صفات اشخاص رنگ و دگرگونی می پذیرد،اما در قصه قرآنی، مخاطب با شخصیتی کاملاً منطبق با صفات و حالات واقعی اش روبه روست،که پا به پای قصه،دگرگونی و تغییر غیر طبیعی نمی پذیرد .

اولین کسی که «بسم الله» نوشت، چه کسی بود؟

: حضرت سلیمان

 اولین مسجدی که بعد از ظهور اسلام در نزدیکی مدینه ساخته شد چه نام دارد؟

 قبا

اولین کاری که در نماز انجام می دهیم چیست؟

دستها را به نیت گفتن تکبیرة الاحرام به بالا می بریم تا برابر گوشها

 اولین  فروع دین کدام است؟

: نماز

 اولین رکنی که در نماز به زبان می آوریم چیست؟

: تکبیرة الاحرام

 اولین کاری که در وضو بعد از نیت انجام می دهیم چیست؟

: شستن صورت

 اولین مقدمات نماز کدام است؟

: طهارت

 اولین قبله مسلمانان کجاست؟

: بیت المقدس

 اولین کسی که نماز خواند، چه کسی بود؟

: حضرت آدم

 اولین کسی که نماز جمعه را اقامه کرد، چه کسی بود؟

:مصعب بن عمیر در مدینه

 اولین شهید محراب صدر اسلام کیست؟

: حضرت علی

واولین شهید اسلام مادر حضرت عمر بود

 اولین کسی که روزه گرفت، چه کسی بود؟

: حضرت آدم که سه روز در هر ماه روزه می گرفت

 اولین کسی که زکات داد، چه کسی بود؟

 هابیل

 اولین مساله در رساله های عملیه درباره چیست؟ تقلید

 حضرت اسماعیل (ع(

سالها از ازدواج ساره و ابراهیم گذشت و آنها صاحب فرزند نشدند.ساره از اینکه ابراهیم را علاقمند به فرزند می دید و نمی توانست فرزندی بیاورد رنج می برد.کنیزی داشت به نام هاجر جوان و نیکوروی بود.پس هاجر را به حضرت ابراهیم حبه کرد به امید آنکه از او فرزندی بیاورد.چنین شد وپس از مدتی هاجر پسری برای آن حضرت آورد که نامش را اسماعیل گذاشت.ولادت اسماعیل در نواحی موتفکات بود با تولد اسماعیل روزگاری در خوشحالی و طراوت به سر بردند اما بالاخره حسادت به قلب ساره راه یافت و او را اندوهناک کرد به حدی که دیگر طاقت دیدن اسماعیل و نگاه کردن به هاجر نداشت.حضرت ابراهیم از سویی ناراحتی ساره را می دید از دیگرسو می دانست که هاجر و اسماعیل از رفتار ساره در عذابند و این حال او را غمگین می کرد .پس به جانب خداوند دعا کرد و از او برای رفع این مشکل مدد خواست وحی آمد: ای ابراهیم هاجر و اسماعیلت را از نزد ساره دور کن.ابراهیم عرض کرد به کجا ؟وحی آمد به سوی حرم امن من.جایی که آن را محل ایمن گردانیده ام و هر که داخل آن شود ایمن باشد.جبرئیل نیز مامور شد تا ابراهیم را همراهی و راهنمایی کند.حضرت ابراهیم هاجر و اسماعیل را برداشته و به راه افتاد در حالی که جبرئیل نیز او را همراهی می کرد .در راه به هرسرزمین خوش منظره ای که می رسیدند حضرت از جبرئیل سوال می کردآیا اینجاست مکانی که خداوند وعده کرده؟و جبرئیل می گفت نه. سرانجام به سرزمین مکه رسیدن که بیابانی بود بی آب وعلف وجنبنده ای در آن دیده نمی شد جبرئیل فرمود:این وعده گاه الهی است اسماعیل و هاجر را اینجا بگذار.حضرت پس از آن که آنها رادرآنجا مستقر کرد و مدتی با ایشان بود چون به ساره قول داده بود پس از رساندن آنهابه مقصد باایشان نماند قصد مراجعت کرد هاجر از روی فزع تضرع نمود که :ای ابراهیم زن بی کس و طفلی بی یار را در این بیابان بی آب وعلف به که می سپاری؟ نمی گویی چه کسی ما را آب ونان دهد؟ و از شر دیو و دد محافظت کند؟حضرت ازناله هاجر اندوهگین شد وگفت شما را به خداوند مهربان می سپارم که نگه دارنده بزرگ وکوچک است و روزی رساننده مور و مار.سپس ابراهیم از آنها وداع کرد.بعد از رفتن حضرت ابراهیم اندک آب وآذوقه شان تمام شد وهاجرگرسنه و تشنه ماند.زمان زیادی نگذ شت که هاجر شیری برای بچه نداشت و گرسنگی وتشنگی به اسماعیل سرایت کرده بی طاقت شد.هاجر با دیدن کودک گرسنه و بی قراری اش پریشان شد بی درنگ از کنار اسماعیل بلند شد و دوان دوان در جستجوی آب به طرف کوه صفا دوید اما چیزی نیافت با دیدن سراب به خیال یافتن آب به شتاب به سوی کوه مروه دوید اما آنجا هم چیزی پیدا نکرد.با پریشانی و نگرانی هفت مرتبه این تلاش و سعی را انجام داد و درهر نوبت به کودک نگاه می کرد تا از آسیب گزندگان در امان باشد. در مرتبه هفتم وقتی به طرف اسماعیل نگاه کرد آثار آب در زیر پای او دید و چون نزدیک شد چشمه آبی را دید که در زیر پای کودک جائی که پا به زمین می زد می جوشید.هاجر بسیار خوشحال شد و از آن آب خورد و از تشنگی نجات یافتند.

 

چشمه آب زمزم

با پیدا شدن آب در آن جا مرغان هوا شروع به پرواز در آنجا کردند. قوم جرهم که در آن زمان در صحرای عرفات زندگی می کردند با دیدن پرندگان درآن منطقه دانستند که در آن جا آب پیدا شده است عده ای از آنها برای تحقیق به آن جا رفتند با دیدن هاجر و اسماعیل تک وتنها در کنار آن چشمه متعجب شدند.ازهاجراوضاع شان را پرسیدند.هاجر نیز آنچه بود راگفت آنها خواستند تا به قبیله جرهم اجازه دهد تا به همراه ایشان درکنارچشمه بمانند.هاجر گفت هیچ کس را بر این چشمه حقی نیست.پس آن نفرات به قبیله خود برگشته و از آنچه دیده و شنیده بودند آنها را مطلع کردند.اهل قوم با شنیدن قصه اسماعیل وهاجر و کسب اجازه از وی به آنجا آمدند و دسته دسته در آنجا ساکن شدند و ازهاجر و فرزندش هیچ مظایقه ای نکردند.اسماعیل در میان قبیله جرهم بزرگ شد.اهل قبیله به یمن حضورشان در کنار چشمه هر یک گوسفندی به هاجر بخشیدند. میزان این هدیه آنقدر زیاد بود که گله بزرگی شده و معاش ایشان از محل گله داری تامین گردید.

حضرت ابراهیم پس از آنکه هاجر و اسماعیل را در بیابان مکه گذاشت و به شام مراجعت کرد هر سال جهت زیارت بیت ا...ودیدن ایشان می آمد.1دریکی از سفرها حضرت شبی درخواب دید که فرشته ای بر بالای سرش ایستاده و می گوید: ای ابراهیم پروردگارت می فرماید اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن.حضرت هراسان از خواب برخواست و در این خواب متفکر ماند و با خود اندیشید که این خواب از تجلیات ملک معبود است یا نمود شیطان.به همین جهت این روز را که مصادف با 8 ذیحجه است یوم الشک گویند. شب دیگر همان خواب را دید و هراسان برخواست شناخت که این واقعه از منکرات یزدانی است نه از تخیلات شیطانی پس آن روز به عرفه معروف گشت چون شب سوم هم در خواب همان را دید به یقین رسید که این فرمان الهی است.و صبح یکدل بر ذبیح فرزند خود مصمم شد.حضرت وقتی فرزند خود را دید به اوگفت و وقتى با او به جايگاه سعى رسيد گفت اى پسرك من من در خواب چنين مى‏بينم كه تو را سر مى‏برم.

پس ببين چه به نظرت مى‏آيد گفت اى پدر من آنچه را مامورى بكن ان شاء الله مرا از شكيبايان خواهى يافت .پس اسماعیل را آماده نمود و با خود همراه کرد تا به قربانگاه رسیدند و در آنجا آنچه حکم الهی بود را با فرزند درمیان گذاشت.ابراهیم فرزند را خواباند و با نام خدا کارد را بر گلوی فرزند گذاشت و برای آنکه اسماعیل اذیت نشود با قدرت کارد را کشید ولی به خواست خداوند کارد نبرید.ابراهیم چندین باراین کاررا تکرار کرد و هر بارکارد نبرید دراین هنگام ندائی آمد. ای ابراهیم رویای خودرا تصدیق کردی و دستور خدا را انجام دادی.کارد را از گلوی فرزندت بردار که ما نیکوکاران را چنین پاداشی می دهیم.

سپس جبرئیل نازل شد و گفت فرزندت را رها کن و این گوسفند را به جای آن قربانی کن.حضرت خوشحال از موفقیت در آزمایش الهی گوسفند را در راه خدا قربانی فرمود.حضرت اسماعیل در این ماموریت 12ساله بود

حضرت اسماعیل در ماموریت بزرگ دیگری در کنار حضرت ابراهیم بود و آن تجدید بنای خانه کعبه بود حضرت آدم بانی خانه مکه مکرمه است این خانه با گذشت زمان ازبین رفت و از آن جز پایه هایش نمانده بود.پس خداوند ابراهیم را مامور تجدید آن کرد.حضرت ابراهیم به مکه که رسید اسماعیل را از ماموریت خود آگاه ساخت واسماعیل پدر را در این امر الهی همراهی نمود.اسماعیل سنگ می آورد و پدر روی هم می نماد و دیوار را بالا می کشید آنقدر که دیگر قد حضرت کفایت نمی کرد پس سنگی را به زیر پا گذارده روی آن آمده تا دیوار را بالاتر ببرد.

وچون خانه كعبه را براى مردم محل اجتماع و جاى امنى قرار داديم و فرموديم در مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود اختيار كنيد و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه خانه مرا براى طواف‏كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد و چون ابراهيم گفت پروردگارا اين سرزمين را شهرى امن گردان و مردمش را هر كس از آنان كه به خدا و روز بازپسين ايمان بياورد از فرآورده‏ها روزى بخش فرمود ولى هر كس كفر بورزد اندكى برخوردارش مى‏كنم سپس او را با خوارى به سوى عذاب آتش دوزخ مى‏كشانم و چه بد سرانجامى است و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاى خانه كعبه را بالا مى‏بردند مى‏گفتند اى پروردگار ما از ما بپذير كه در حقيقت تو شنواى دانايى پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از نسل ما امتى فرمانبردار خود پديد آر و آداب دينى ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشاى كه تويى توبه‏پذير مهربان پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏اى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه‏شان كند زيرا كه تو خود شكست‏ناپذير حكيمى

مدتی پس از ساخت خانه خدا هاجر وفات یافت.اسماعیل (ع)وی را در کنار خانه کعبه در حجر اسماعیل دفن کرد و چون تنها شد قصد کرد که از آنجا برود.قوم جرهم که گمان کردند با رفتن او برکت از چشمه می رود خواستند تا تدبیری بیاندیشند و از رفتن او مانع شوند.پس چاره در این دیدند که از میان خود دختری به عنوان همسر به او بدهند اسماعیل پذیرفت ودر مکه ماند.آن حضرت در طول زندگی خود ازدواجهای دیگری نیزداشت که حاصل آنها فرزندان متعددی بود. وقتی حضرت ابراهیم فوت کرد اسماعیل در مکه بود که شنید اسحاق او را در شام به خاک سپرده است. اسماعیل هر سال برای زیارت قبر پدر می رفت.بعد از حضرت ابراهیم خداوند اسماعیل را پیغمبری داد.در سرزمین یمن اقوامی بودند که بت می پرستیدند.اسماعیل به سوی ایشان رفت و به قولی چهل سال میان ایشان بود و ایشان را بدین حنیف دعوت کرد ودر اواخر عمر به مکه بازگشت.حضرت پس از فوت توسط پسرانش در مکه در جوار مادر در حجر اسماعیل دفن شد.فرزندان آن حضرت در سرزمینهای مختلف پراکنده شدند و نسل او بسیار شد،غیراز یکی از فرزندان آن حضرت که درمکه ماند و نسل قوم عرب از او ادامه یافت.حضرت اسماعیل را ازآن روی که درمیان قوم جرهم زیست و به عربی تکلم کرد به ابوالعرب ملقب می باشد.ودراين كتاب از اسماعيل ياد كن زيرا كه او درست‏وعده و فرستاده‏اى پيامبر بود و خاندان خود را به نماز و زكات فرمان مى‏داد و همواره نزد پروردگارش پسنديدهرفتار بود.

 

حضرت ابراهیم(ع)-سوره انعام آیات 76 تا 83

ابراهیم ستاره پرست شد!

{این داستان از سوره انعام آیات 76 تا 83 اقتباس گردیده است}

ابرهیم با عقاید خویش وطن و قومش را ترک کرد تا مردمی را بیابد که به حرف او گوش دهند و با مردمی که رشد فکری پیدا کرده اند وافکارشان پاک است، روبرو گردد. ابراهیم با همین آرزوها وارد شهر حران گردید و به زودی گمراهی مردم را دریافت و انحرافشان را شناخت؛ زیرا ابراهیم دید که مردم این سرزمین خدا را کنار گذاشته و به عبادت ستارگان پرداخته اند. ابراهیم تصمیم گرفت آنان را به اشتباهشان آگاه سازد. ابراهیم برای این که در هدف خود به نتیجه برسد از راه عقل و طریق برهان وارد شد تا زمانی که حق آشکار می گردد، آن را تعقیب کنند و به دعوت ابراهیم گوش فرا دهند

شب ابراهیم را فرا گرفت و تاریکی او را پوشانید. ابراهیم ستاره ای را که پرستش می کردند، مشاهده کرد و در همین موقع در میان عده ای از ستاره پرستان به شب زنده داری پرداخت. ابراهیم برای نتیجه گرفتن از این شب نشینی به صورت ظاهر با آنان هم فکری کرد و گفته ی آنان را تکرار کرد و اشاره به ستاره نمود و گفت: این خدای من است!  این راهی است که در مباحثه، روشی عقلانی است .

" در کار ابراهیم دقت کن که یا عقاید آنان هم صدا می شود. اعلان مخالفت نمی کند. افکارشان را ضایع نمی کند. خدایانشان را تحقیر نمی کند و با این روش، توجه آنان را جلب می کند و به برهان او گوش می دهند؛ سپس بلافاصله به نقص گفتار ستاره پرستان می پردازد و به باطل ساختن عقایدشان باز می گرددولی این کار را از راه غیر معلومی تعقیب می نماید."این روش ابراهیم دلیل صحت رای و نفوذ بینایی اوست. زمانی که ستاره غروب کرد و در افق پنهان شد، ابراهیم آن را جست و جو کرد اما به دست نیاورد؛ برای به دست آوردن آن تلاش کرد ولی ستاره را نیافت؛ در نتیجه گفت:"خدایی که تغییرپذیر است و وضع آن عوض می گردد و نقل مکان می کند، محبوب من نیست؛ سپس معترض خدایانشان گردید و از آنان عیبجویی کرد و بغض خود را نسبت به این خدایان و بیزاری خویش را از آن ها اعلام نمود.

نه ماه و نه خورشید و نه... زمانی که ابراهیم مشاهده کرد که ماه طلوع کرد و نور آن از ستاره بیش تر و حجم آن از ستاره بزرگ تر و نفعش زیادتر است، گفت: این ماه پروردگار من است! مقصود ابراهیم این بود که با آنان هماهنگ گردد و قلوب آنان را متوجه خود سازد.

زمانی که ماه نیز غروب کرد و از چشمان پنهان گردید و نور آن پوشیده شد، ابراهیم گفت:" اگر پروردگار من، مرا هدایت نکند، من از قوم گمراهان خواهم بود." ابراهیم که این سخن را گفت، خواست به آنان بفهماند که خداوند یکتا سرچشمه ی هدایت است و موقع شک و سرگردانی، بخشنده ی توفیق می باشد.

آن زمانی که ابراهیم دید آنان از بدگویی نسبت به خدایانشان چشم پوشی می کنند، به روش روشن تری به کنایه زدن به خدایانشان پرداخت و برای آن ها روشن ساخت که روحش متزلزل و فکرش ناراحت است و هنوز راه حق را نیافته است. ابراهیم به آن ها فهماند که در راه به دست آوردن حق ساکت نیست و از خدا می خواهد که از اینگمراهی طولانی نجاتش دهد و شب تاریک وجود او را روشن سازد؛ چرا که آنچه پرستش کرده است، مخلوقی متحرک است و نفع و ضرری را برایش ندارد.  سپس ابراهیم خورشید را در حال نور افشانی دید؛ نورش برق می زد و شعاع آن همه جا را کرده بود. خورشید زمین را سرشار از حیات و درخشندگی ساخته و به سرتاسر جهان نور و روشنایی بخشیده است؛ لذا ابراهیم گفت: "این خورشید خدای من است؛ زیرا خورشید از تمام ستارگان بزرگ تر و نفعش زیادتر و مقامش بالاتر است" اما زمانی که مانند سایر ستارگان ناپدید شد و از چشم عبادت کنندگان خود پنهان گردید، ابراهیم آنان را به شرک متهم ساخت و داغ کفر بر پیشانی آنان نهاد و گفت:"من از آن چه شما برای خداوند شریک قرار می دهید، بیزارم. این ستارگانی که مکانشان عوض می شود و حال آنان تغییر می کند، باید آفریننده ای داشته باشند که آنان را اداره کند. خداوندی وجود دارد که آنان را طلوع و غروب می کند و حرکتشان می دهد. این شتارگان کذایی شایسته ی پرستش و سزاوار احترام و تعظیم نیستند

حضرت ابراهیم(ع)-آیه 258سوره بقره

خداوند تو کیست؟

{این قسمت از داستان برگرفته از آیه 258 سوره بقره می باشد.}

همان شعاعی که فکر مردم بابل را در مورد کار ابراهیم تسخیر کرد، متوجه کاخ نمرود نیز گردید و این موج خطرناک کاخ او را فشار داد و خبر ابراهیم و معجزه ی جاویدان او دهان به دهان به گوش او رسید. نمرود نیز که ستمگری بیش نبود، بر ظلم خود افزود و بهتان زدن به ابراهیم را از سر گرفت. مگر نه این است که وضع خدایانشان با ابراهیم به جایی رسیده است که به عیبگویی و عیبجویی بت می پردازد و قوم را در عبادت بت سرزنش می نماید؟! نمرود در اثر ناراحتی از پیروزی ابراهیم، او را احضار کرد. زمانی که ابراهیم در مقابل نمرود قرار گرفت، نمرود به چهره ی ابراهیم خیره شد و سپس گفت "این چه آشوبی است که به وجود آورده ای؟ این چه آتشی است که روشن کرده ای؟ این خدایی که به سوی او دعوت می کنی چیست؟ مگر خدایی غیر از من می شناسی؟ مگر خدایی که غیر از من شایسته عبادت باشد، یافته ای؟ کیست که مقامش از من بالاتر باشد و ارزشش فوق ارزش من باشد؟!!  ای ابراهیم! مگر نمی بینی که تمام شئون مملکت به دست من است و امور آن را اداره کرده و مشکلات را حل و فصل می نمایم؟ چشم های مردم به من دوخته شده و آرزوهایشان در دست من است. آیا مخالفی برای من یافته ای؟ آیا دیده ای کسی برضد من قیام کند؟ چرا تو از مردم جدا شده ای و برضد خدایانشان کاغرشکنی می کنی؟ خدای تو چیست که به سوی آن دعوت می کنی و مردم را برای عبادت او فرامی خوانی؟"

 

ابراهیم در پاسخ به نمرود گفت:"خدای من کسی است که زنده می کند و می میراند. تنها خدای من است که جان می دهد و جان می گیرد. موجودات را به وجود می آورد و نابود می سازد. جان های زنده را خلق می کند و نابود می گرداند" ابراهیم با سنگ استدلال، دهان نمرود را بست و با برهان روشن او را ساکت کرد امّا غرور گناه، نمرود را برانگیخت تا با حرف پوچ خود به مکابره و مجادله با ابراهیم بپردازد. نمرود به ابراهیم گفت: "من بدکارانی را که مستلزم مرگ هستند، با عفو زنده می کنم و پس از این که سایه مرگ برایشان مجسم شده بود، از نعمت حیات بهره مندشان می سازم و در مقابل او درهای آرزوی حیات را می گشایم. من به همین روش جان هرکه را که بخواهم می گیرم و با امر خود او را نابود می گردانم؛ به زودی روح از جسمش می رود و از زندگی محروم می شود. ای ابراهیم حال بگو ببینم خدایت چه کار تازه انجام داده است؟ ادامه دارد .

 چرا مرگ را دوست نداریم؟!

شما را به یاد آورى مرگ، سفارش مى‏کنم، از مرگ کمتر غفلت کنید، چگونه مرگ را فراموش مى‏کنید در حالى که او شما را فراموش نمى‏کند؟ و چگونه طمع مى‏ورزید در حالى که به شما مهلت نمى‏دهد؟ مرگ گذشتگان براى عبرت شما کافى است، آنها را به گورشان حمل مى‏کردند، بى آن که بر مرکبى سوار باشند، آنان را در قبر فرود آوردند بى آن که خود فرود آیندمرگ چیست؟

و از محمّد بن علىّ علیهماالسّلام پرسیدند که: مرگ چیست؟ فرمود: همان خوابى است که شب هنگام شما را فرا مى‏گیرد، با این تفاوت که مرگ مدّتش طولانى‏ تر است و شخص از آن بیدار نگردد، مگر در روز قیامت، وقتى انسان در خواب انواع شادمانى را ببیند که نتواند وصف کند، و همچنین از اقسام ترس چیزهایى ببیند که قادر به توصیف حدّ آن نباشد، پس آن حال شادى یا ترس در خواب چگونه است؟ این است مرگ، پس خود را براى آن مهیّا سازید

مرگ و چیرگی او بر انسان:

پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مى‏ فرماید: خداوند، آفریده‏اى را نیافریده است مگر آنکه بر آن فرماندهى قرار داده که بر آن چیرگى دارد، و این براى آن است که چون خداوند تبارک و تعالى دریاهاى شیب را بیافرید بر خود بالیدند و جوشیدند و گفتند: چه چیز بر ما چیرگى تواند یافت؟ و خداوند زمین را آفرید و آن را بر پشت دریا پهن کرد و گسترد و دریا رام زمین شد.

سپس فرمود: زمین بر خود بالید و گفت: چه چیز بر من چیره گردد؟ سپس باد بر خود بالید و طوفان به راه انداخت و دامن کشید و گفت: چه چیز بر من چیرگى تواند؟ و خداوند انسان را آفرید که ساختن آغازید و چاره اندیشید و آن را برگرفت که از باد و جز آن خود را نهان مى‏داشت، و بدین ترتیب باد هم خوار شد. و سپس انسان سر به شورش برداشت و گفت: چه چیز قدرتى بیش از من دارد؟ و خداوند مرگ را براى او آفرید و انسان نیز به خوارى کشیده شد. و این مرگ محو کننده لذت های او و پایان بخش خوشی و ناخوشی های اوست. حضرت پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله مى‏فرماید که: بسیار به خاطر بیاورید، محوکننده لذّتها را.

غائب شدگانى که کسى انتظار آنان را نمى‏کشد، و حاضرانى که حضور نمى‏ یابند، اجتماعى داشتند و پراگنده شدند، با یکدیگر مهربان بودند و جدا گردیدند، اگر یادشان فراموش گشت، یا دیارشان ساکت شد، براى طولانى شدن زمان یا دورى مکان نیست، بلکه جام مرگ نوشیدند. گویا بودند و لال شدند، شنوا بودند و کر گشتند، و حرکاتشان به سکون تبدیل شد، چنان آرمیدند که گویا بیهوش بر خاک افتاده و در خواب فرو رفته‏اند. همسایگانى هستند که با یکدیگر انس نمى‏گیرند و دوستانى‏اند که به دیدار یکدیگر نمى‏روند.

پیوندهاى شناسایى در میانشان پوسیده، و اسباب برادرى قطع گردیده است. با اینکه در یک جا گرد آمده‏اند تنهایند، رفیقان یکدیگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مى‏شناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، یا روزى که به سفر مرگ رفته‏اند براى آنها جاویدان است. خطرات آن جهان را وحشتناک‏تر از آنچه مى‏ترسیدند یافتند، و نشانه‏هاى آن را بزرگ‏تر از آنچه مى‏پنداشتند مشاهده کردند.براى رسیدن به بهشت یا جهنّم، تا قرارگاه اصلى‏شان مهلت داده شدند، و جهانى از بیم و امید برایشان فراهم آمد. اگر مى ‏خواستند آنچه را که دیدند توصیف کنند، زبانشان عاجز مى‏شد.

حال اگر چه آثارشان نابود، و اخبارشان فراموش شده، امّا چشم‏هاى عبرت بین، آنها را مى‏نگرد، و گوش جان اخبارشان را مى‏ شنود،  که  با  زبان  دیگرى با  ما حرف  مى‏ زنند و مى‏گویند:  چهره‏هاى زیبا پژمرده و بدن‏ هاى ناز پرورده پوسیده شد ، و بر اندام خود لباس کهنه گى پوشانده‏ایم، و تنگى قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از یکد یگر به ارث برده‏ایم،  خانه‏هاى خاموش قبر بر ما فرو ریخته ، و زیبایى‏هاى اندام ما را نابود، و نشانه‏هاى چهره‏هاى ما را دگرگون کرده است.اقامت ما در این خانه‏هاى وحشت‏ زا طولانى است، نه از مشکلات رهایى یافته، و نه از تنگى قبر گشایشى فراهم شد.